در دهه 60 همراه با تغییراتی که در تفکر جامعه، مردم و... ایجاد شد، نیاز به تولید و ساخت برنامه‌هایی متناسب با این تغییرات و همسو با سلایق، افکار و مفاهیم جدید بشدت حس می‌شد؛ مفاهیمی که با تکیه بر تعاریف جدید فکری، بیش از هر چیز واجد نگاه انسانی ـ اخلاقی باشند.
کد خبر: ۵۵۱۲۱۳
سلطانی که نمی‌خواست بمیرد

 

 

 

 

در این میان حضور یک دیدگاه انتقادی نسبت به سیستم حکومتی پادشاهی و ارباب ـ رعیتی که ملت زخم خورده آن بود، می‌توانست ویژگی‌ای به کار بدهد.

طبعا حال و هوای کمدی و طنز کمک می‌کرد این دیدگاه انتقادی از اغراق و شعارزدگی دور شود بخصوص که هنوز زمان زیادی از انقلاب نگذشته بود و این آسیب می‌توانست متوجه چنین مضامین و قصه‌هایی شود.

در این میان، تخیلی بودن قصه و نامعلوم بودن زمان و مکان وقوع داستان از مولفه‌هایی بود که می‌توانست در کنار فضای طنز، انتقادهای مطرح شده را به زیرلایه برده و مخاطب را جذب قصه‌ای با فضا و حال و هوایی جدید و نامتعارف کند.

سریال تلویزیونی «افسانه سلطان و شبان» نقطه تلاقی مجموعه عواملی بود که ذکر آن رفت. به گفته دیگر، بهترین بیان تصویری برای روایت قصه‌ای افسانه‌ای با نگاه انسانی ـ اخلاقی و دیدگاه انتقادی به زندگی یک سلطان که می‌توانست قابل ارجاع باشد و در عین حال فانتزی و طنز حاکم بر کار، شعارها، پیام‌های اخلاقی و... را زیرلایه ببرد.

سال 60 ـ 59 مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ که هر دو در عرصه تئاتر صاحب تجربه و فعال بودند و به نوعی دلزده از فضای تئاتر آن زمان، تصمیم گرفتند خود را در مدیوم تلویزیون محک بزنند و دست به قلم شدند.

حاصل کندوکاو آنها در کتابخانه شخصی و سلایق و علایق مشترکشان، رسیدن به ایده‌ای یک خطی در کتابی قدیمی درباره یک پادشاه و چوپان بود.

این ایده در همکاری تنگاتنگ آنها در کار نگارش به افسانه‌ای جذاب از زندگی یک سلطان تبدیل شد که برای فرار از تیر بلایی که قرار بود بر سرش فرود بیاید، با مشورت بزرگان حکومتی تصمیم می‌گیرد جایش را با چوپانی به نام شیرزاد عوض کند غافل از آن‌که مرگ محتوم و تغییرناپذیر است.

هرچند ایده اولیه نشأت گرفته از داستانی قدیمی در زمان شاه عباس صفوی بود، اما همین ایده با عبور از فیلتر ذهنی آنها به گونه‌ای دراماتیزه شد که قابل تعمیم به یکی از آشناترین موقعیت‌های نمایشی یعنی جابه‌جایی و طنز برآمده از تضاد کاراکتر با موقعیت جدیدش بود.

در این داستان نویسندگان تلاش کردند باورپذیری جابه‌جایی سلطان و چوپان را با مشترک گرفتن بازیگر این دو نقش به گونه‌ای بالا ببرند و این چنین بود که بازیگر برجسته‌ای به نام مهدی هاشمی به مخاطبانی که با تئاتر و فیلم‌های مستقل آن زمان آشنایی نداشتند، معرفی شد.

هاشمی با قرار گرفتن در این نقش چالش‌برانگیز با تکیه بر تجربیات تئاتری خود، دو تیپ متفاوت را با جزئیاتی که فقط متعلق به خودش بود، آنچنان ملموس و باورپذیر ایفا کرد که مخاطب چندان در پی چرایی شباهت این سلطان و شبان نبود.

نقطه اوج هنرنمایی این بازیگر طبعا در موقعیت جابه‌جایی بود. یعنی وقتی قرار بود سلطان ناشیانه نقش شیرزاد چوپان را بازی کند. همچنین موقعیتی که شیرزاد چوپان نقش سلطان را به گونه‌ای ایفا می‌کند که درباریان به قلابی بودنش پی می‌برند.

هاشمی آنچنان در ایفای این دو نقش موفق بود و با طنازی خاص خودش مخاطب را تحت تاثیر قرار داد که کمتر کسی تصور می‌کرد بتواند این بازیگر را در نقش کاراکتری امروزی و متفاوت ببیند و مهم‌تر از آن، بپذیرد.

اما او سال‌های بعد در سینما و تلویزیون به غافلگیر‌کردن مخاطبان و علاقه‌مندانش ادامه داد. نقش محوری مجموعه «هزاران چشم» و «روزگار قریب» کیانوش عیاری در تلویزیون و فیلم‌هایی مثل «هیچ» عبدالرضا کاهانی، «آقا یوسف» علی رفیعی و «ضد گلوله» مصطفی کیایی (که بر پرده سینماهاست) برخی از نقش‌های خاطره‌انگیز این بازیگر هستند.

گلاب آدینه بازیگر برجسته دیگری بود که در این سریال با کاراکتر سلطان بانو به مخاطبان معرفی شد و مانند همسرش توانست جایگاهی ویژه در ذهن و خاطره بینندگان این مجموعه پیدا کند که تا امروز باقی است.

جنس خاص بازی آدینه که نوعی عجله و عصبیت به تناسب موقعیت دراماتیک کاراکتر به همراه داشت و بخصوص در سکانس خودکشی سلطان بانو با زهر خودنمایی می‌کرد، به گونه‌ای به پاشنه آشیل بازی او در نقش‌های دیگرش مثل «زیر پوست شهر» رخشان بنی‌اعتماد و «میهمان مامان» داریوش مهرجویی تبدیل شد.

اما نقش‌آفرینی گلاب آدینه در فیلم‌هایی مثل «روسری آبی» بنی‌اعتماد و «وقتی همه خواب بودند» فریدون حسن‌پور، چند‌سویه بودن این بازیگر را موکد و البته کاراکتر سلطان بانو را در خاطره علاقه‌مندانش برجسته و ماندگار کرد.

در دهه 60 که مخاطب تلویزیون چندان عادت نداشت بازیگرانی را که در سینما و تلویزیون قبل از انقلاب حضور داشتند در فیلم‌ها و سریال‌ها ببیند، تماشای مهارت‌های بازیگری محمد مطیع در کادر کوچک تلویزیون، مخاطب را شگفت‌زده کرد؛ هرچند مطیع در نقش کاراکتر منفی وزیر اعظم خیانتکار ایفای نقش می‌کرد که در انتها کشته می‌شد، اما تسلط او بر بازی، صدا و ظرافت‌های خاصش برای ملموس کردن هرچه بیشتر این کاراکتر، خاطره او را در سال‌های طولانی دوری از سینما و تلویزیون در ذهن مخاطب ماندگار کرد.

مجموعه افسانه سلطان و شبان همچون بسیاری از مجموعه‌های کم تعداد اما با کیفیت دهه 60 که از وجه دراماتیک، هنری، حرفه‌ای، تکنیکی و... مثال‌زدنی بودند به نوعی نقطه تلاقی بازیگران برجسته آن زمان بخصوص هنرمندان عرصه تئاتر بود.

در کنار مثلث پیش برنده سلطان، سلطان بانو و وزیر اعظم که این سه بازیگر برجسته نقش آنها را به عهده داشتند بازیگرانی چون محمدعلی کشاورز، سیاوش تهمورث، صادق هاتفی و علیرضا مجلل دیگر نقش‌های محوری را به عهده داشتند.

مجلل علاوه بر بازی در نقش مقام لشکری، تهیه‌کنندگی مجموعه را هم به عهده داشت و در همین دهه نقش اصلی مجموعه «کوچک جنگلی» را به کارگردانی بهروز افخمی ایفا کرد که یکی دیگر از مجموعه‌های ماندگار دهه 60 محسوب می‌شود. مجلل در همین دهه نقشی خاص را در فیلم «شاید وقتی دیگر» بهرام بیضایی ایفا کرد و با داریوش فرهنگ همبازی شد.

داریوش فرهنگ با کارگردانی این مجموعه در فاصله سال‌های 61-60 نه‌تنها استانداردهای مجموعه‌سازی در تلویزیون را تغییر داد، بلکه ظرفیت‌های این مدیوم را برای جذب مخاطب با تکیه بر تخصص و هنر افرادی کارآزموده و حرفه‌ای نیز عیان کرد و البته انتظارات مخاطب را از این رسانه بالا برد.

افسانه سلطان و شبان هرچند بر محور قصه‌ای تخیلی با زمان و مکان نامعلوم، داستانی آشنا از ظلم پادشاهان را روایت می‌کرد، اما بر محور این خط قصه آشنا یک تم ازلی و ابدی را تاکید کرد که همان محتوم‌بودن مرگ بود.

مرگی که سلطان از نقطه آغازین مجموعه با کابوسی که به خواب دید درگیر آن شد و سامندر، محتوم و نزدیک‌بودن این مرگ را به او یادآور شد. اما سلطان ساده‌دل تصمیم گرفت این تقدیر را تغییر دهد و دست به هر کاری زد، اما مرگ در همان روز مقرر به سراغش آمد.

این قصه در عین تخیلی بودن قابل تعمیم به داستان‌های آشنایی بود که همیشه در نقطه اوج ظلم حاکمان فردی از میان عامه مردم به نجات جامعه برمی‌خیزد و بدون آن‌که بداند نقشی تاریخی را به‌عهده می‌گیرد و البته تاکید این نکته که وقتی وجدان بیدار ملت ـ که کاتب نماینده‌اش بود ـ در ثبت تاریخ دخیل باشد، ظلم دوام نمی‌یابد.

همان‌طور که اشاره شد مجموعه افسانه سلطان و شبان از آن سریال‌هایی بود که شکل گرفتن، تولید و ساخت آن با میزان استقبالی که از سوی مخاطب شد، نوید این را می‌داد که چنین کار گروهی ـ بخصوص در کنار هم قرار گرفتن افرادی که امروز همچنان از حرفه‌ای‌ها هستند ـ به گونه‌ای الگوی تولیدات بعدی قرار گرفته و ادامه پیدا کند. اما این گروه نه‌تنها کار دیگری در کنار هم انجام ندادند، بلکه این سبک و سیاق مجموعه‌سازی با تکیه بر افسانه‌های کهن و قصه‌هایی که می‌توانست برای مخاطب پیام و مفهوم به همراه داشته باشد، به گونه‌ای رها شد.

همان‌طور که بسیاری از مجموعه‌های الگووار دهه 60 و تجربیات پشت شکل‌گیری آنها رها شدند و هرچه بیشتر از این دهه فاصله گرفتیم آنچه کمرنگ شد و در سایه قرار گرفت، کیفیت بود و آنچه در اولویت قرار گرفت کمیت و آمار سریال‌های تولید شده بود. بدون آن‌که این آثار به شکل حرفه‌ای و آسیب‌شناسانه مخاطب‌شناسی شوند و به این نکته حساس و مهم توجه شود که عامل اصلی جذابیت مجموعه‌های دهه 60، صداقت و وجهه حرفه‌ای سازندگانشان بود.

دو ویژگی مهمی که بتدریج در تکاپوی تولید بیشتر و بالا بردن آمار کمی در رقابت بین شبکه‌های متعدد تلویزیونی رنگ باختند و آنچه سپر بلای افت کیفیت شد آماری از جذب مخاطب بود که با تاثیرگذاری مجموعه‌ها و تولیدات تلویزیونی میان مخاطبان واقعی (نه مجازی) فاصله داشت.

اگر امروز تماشای افسانه سلطان و شبان نه فقط برای مخاطبانی که با این مجموعه تجدید دیدار می‌کنند، بلکه برای مخاطبان نسل جدید همچنان جذاب و همراهی‌برانگیز است فقط و فقط یک دلیل دارد. آن هم این‌که سازندگان مجموعه 30 سال پیش فرمول جذب مخاطب را کشف کردند و آن را در معرض دید همگان قرار دادند که داشتن صداقت و نگاه حرفه‌ای و جدی به کارشان بود. اما این فرمول هم مانند بسیاری از داشته‌هایمان که بی‌اعتنا از کنارشان می‌گذریم، رها شد تا دوباره همه چیز از صفر شروع شود بدون توجه به سرمایه‌هایی که برای به دست آمدن این تجربه‌ها از دستمان رفتند.

تلخک و کاتب و بابک بیات

امروز می‌توان «افسانه سلطان و شبان» را نقطه تلاقی چند هنرمند برجسته درگذشته هم محسوب کرد که با وجهه حرفه‌ای خود، نقش مهمی در موفقیت این مجموعه داشتند.

از زنده‌یاد حسین کسبیان در نقش تلخک تا احمد آقالو که نقش کاتب را به عهده داشت؛ همچنین مرحوم جمشید لایق و زنده یاد بابک بیات که ساخت موسیقی خاطره‌ساز و ماندگار این مجموعه را به عهده داشت.

مرحوم کسبیان در نقش تلخک با شیرین زبانی و شیطنت‌هایش آنچنان مقبول طبع مخاطب افتاد که کمتر کسی به یاد نقش تلخ او در فیلم «شازده احتجاب» بهمن فرمان‌آرا افتاد.

زنده‌یاد آقالو هم کاراکتر کاتب را ایفا می‌کرد که به نوعی وجدان بیدار مردم محسوب می‌شد و به شیرزاد چوپان کمک می‌کرد تا از مهلکه‌ای که برایش چیده بودند جان سالم به در ببرد. او با صدایی خوش‌آهنگ قصه را هم روایت می‌کرد و یکی دیگر از کاراکترهای خاطره‌انگیز این مجموعه بود که به مخاطبان معرفی شد. 

نویسننده: سحر عصر آزاد/  ضمیمه قاب کوچک


 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها