از سر کنجکاوی، یواشکی نگاهم را روی جلد کتابی میاندازم که دست آقاجان است. نوشته است: «مقتل لهوف». نمیفهمم یعنی چی؟.... آقاجان برایم توضیح میدهد که مقتل، اختصاصاً نام کتابهایی است که درباره سرگذشت امام حسین (ع) و حوادث روز عاشورا و کربلا گردآوری شده و لهوف نام یکی از قدیمیترین و معتبرترین این کتابهاست که توسط سید بن طاووس نوشته شده است. گرچه سرگذشت غمگنانه آن حضرت در روز عاشورا فراتر و عمیقتر از آن است که در قلم آید و بر کاغذ جاری شود؛ «زبان خامه ندارد سر بیان فراق».
یک زبان خواهم به پهنای فلک
تا دهم من شرح آن زیبا ملک
آقاجان برای من توضیح میدهد که هرگز نباید بدون مطالعه صحبت و نغمهخوانی کرد. میگوید نباید چیزی گفت و چیزی خواند در آن شبهه باشد. نمیفهمم که منظورش از شبهه چیست؛ اما او ادامه میدهد که باید در خصوص وقایع کربلا، آن چیزهایی را نقل کرد که در کتابهای محکم و معتبر مقتل آمده و مورد تائید بسیاری از علما هم هست. میگوید نباید مطالبی گفت که خدای نکرده باعث تخفیف شأن این حادثه جاودان و این رستخیز عظیم شود. الان که بزرگتر شدم، یاد این جمله معروف فیلسوف فرانسوی، ژان دلابرویه میافتم که گفت: «بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد، نه شعور لازم برای خاموش ماندن».
آقاجان میگوید: پسرم، باید فلسفه قیام حسینی را شناخت و دانست که چرا آن حضرت حتی خطاب به لشکر اعداء که پردهای از جهالت و دنیاپرستی و تبلیغات سوء دشمن، ذهن و اعتقاد آنها را پوشانده بود و برای کشتنش آمده بودند، دلسوزانه و در حقیقت خطاب به تمامی بشریت گفت: «اگر دین ندارید و از روز جزا نمیهراسید، لااقل در دنیا آزاده باشید.» (إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارًا فی دُنْیاکُم). آقاجان، سپس سوگمندانه میزند زیر آواز:
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام و آیین است
میگویم: آقاجان، چرا همیشه، بخصوص یکی دو روز مانده به تاسوعا، میگویید که داغ جوان خیلی سخت است؟... آقاجان، ملول میشود و غمی مضاعف چهرهاش را دربرمیگیرد و میگوید: منظور من این است که غم از دست دادن جوان برای پدرش و اطرافیانش خیلی سخت و توانفرساست. خیلی برای یک پدر سخت است که مرگ جوانش را ببیند.
یاد آن مجلس روضه سیدالشهدا میافتم که آقاجان داشت نغمهخوانی میکرد. میگفت: حضرت علیاکبر، شبیهترین افراد به رسول خدا(ص) بود؛ خَلقاً و خُلقاً. چندان که در روز واقعه از فرزند برومندش خواست تا چند قدمی در مقابل دیدگانش راه برود. فرمود میخواهم جلوه و جمال رسولالله را در تماشای قد و قامت دلآرای تو به یاد آورم.
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت: لاحول ولا قوه الا بالله
در اینجا، صدای آقاجان، سوز و حزن بیشتری میگیرد و مجلس کربلایی میشود. میگوید: حالا تصور کنید که بر امام حسین ـ علیهالسلام ـ چه گذشت آن لحظهای که فریاد جوانش را از میدان کارزار شنید که پدر را فرا میخواند: «یا ابتاه....». این داغ آنقدر برای پدر سخت و سنگین بود که نتوانست خود، پیکر آن گل سرخ را به خیام حسینی بازگرداند. رو کرد به جوانان بنیهاشم و گفت (و صدای نغمهخوانی آقاجان اوج میگرفت و صدای نالههای جمعیت نیز:)
جوانان بنیهاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
رضا رفیع / جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم