عشق به رادیو بسیاری از مجریان پیشکسوت را ماندگار کرد

می‌خواهم عاشق بمانم

رادیویی‌ها همواره از عشق و علاقه بسیارشان به رادیو حرف می‌زنند. این جمله را که من عاشق رادیو هستم، در رادیو بزرگ شده‌ام، به رادیو مدیون هستم، رادیو من را به پختگی رساند و... بارها از زبان بسیاری از پیشکسوتان رادیو شنیده‌ایم.
کد خبر: ۵۰۲۳۵۷

واقعیت این است که چنین عشقی وجود دارد و اصلا اغراقی در کار نیست. حتی جوان‌ترهای رادیو که به سودای شهرت از رادیو کوچ کرده به تلویزیون می‌روند از هر فرصتی استفاده می‌کنند تا از عشق و علاقه‌شان به رادیو حرف بزنند و اعتراف کنند که همه موفقیت خود را مدیون رادیو هستند.

پیشکسوتان رادیو هم که موی خود را در رادیو سفید کرده‌اند و فعالیت حرفه‌ای رادیو را با هیچ چیزی عوض نکرده‌اند که حال و احوال عجیبی با رادیو دارند. وقتی از عشق و علاقه‌شان حرف می‌زنند هرگز نمی‌توانی تصور کنی اغراقی در کار است.

همین عشق باعث شده در رادیو بمانند و حرمت برقراری ارتباط شنیداری با مخاطب را به هزار تصویر رنگارنگ نفروشند.

به بهانه پرونده اجرا در رادیو و تلویزیون سراغ دو نفر از مجریان پیشکسوت رادیو رفتیم تا از حال و هوای اجراهای رادیویی خود برایمان بگویند؛ منوچهر والی‌زاده و مریم نشیبا که مردم با صدای هر دو نفر آنها خاطرات بسیاری دارند.

منوچهر والی‌زاده: با رادیو شروع کردم و با رادیو ماندگار شدم

نوجوان بودم که به رادیو آمدم. در آن زمان آقای پرویز بهادر کارگردان برنامه نمایشی «کارگران» بودند که اتفاقا در خود وزارت کار هم ضبط می‌شد.

در واقع اولین بار او مرا به رادیو آورد و پس از آن هم به واسطه خودش وارد حرفه دوبله شدم.

چند سالی در کار دوبله فعالیت می‌کردم که با منوچهر نوذری آشنا شدم. خدا رحمتش کند! من را به برنامه «صبح جمعه با شما» دعوت کرد. حدود ده، یازده سال با این برنامه همکاری کردم و حاصل آن خاطرات زیاد و دلنشینی است که از این برنامه شاد صبحگاهی دارم.

بعد از این‌که برنامه صبح جمعه با شما پایان یافت حدود شش، هفت سال در رادیو پیام بودم و با یک وقفه دو ساله اکنون چهارمین سال است که در این رادیو فعالیت می‌کنم.

خاطرات خوبی از رادیو دارم و این رسانه صمیمی را عاشقانه دوست دارم، چون اولین بار صدای من از رادیو پخش شد. برای همین همیشه با این رسانه احساس همذات‌پنداری می‌کنم.

هر کسی قطعا از دوران نوجوانی خاطره‌ای دارد و دوره نوجوانی من هم با خاطراتی شیرین از رادیو گره خورده است. هنوز هم با کمال میل و افتخار دوست دارم در رادیو همکاری داشته باشم. به نظرم هر نوجوانی که به کار گویندگی علاقه‌مند باشد دوست دارد صدایش از رادیو پخش شود. باور کنید شب‌ها رادیوی کوچکم تا صبح بالای سر من روشن است. من با صدای رادیو عشق می‌کنم و زمزمه لذت‌بخش آن مانند یک موسیقی آرامش بخش در دل شب مرا با خود همراه می‌سازد.

رادیو، رسانه ملی است و به اندازه کافی شنونده خودش را دارد. هر زمان که از من دعوت شود حتما با رادیو همکاری خواهم کرد. یکی از مسائلی که شادی بسیاری در من ایجاد کرد و به خاطره خوشی تبدیل شد این بود که در جشنواره صدا من و خانم بهروان به عنوان گویندگان برتر رادیو پیام انتخاب شدیم که این برای من بسیار خاطره‌انگیز و لذتبخش بود.

به یاد دارم وقتی در برنامه صبح جمعه با شما فعالیت می‌کردم، روزهای بسیار خوبی در کنار آقای نوذری و دیگر دوستان داشتیم که همیشه در ذهنم باقی‌مانده است. خاطره خوش آن دورانم این است که آقای نوذری همیشه کنار بچه‌ها بودند و با ایجاد فضایی مفرح، لحظات پرانرژی و شادی برای همه رقم می‌زدند. چون برنامه در قالب طنز هم اجرا می‌شد تاکید آقای نوذری بر این بود که همه شاد و سر حال سر کار حاضر شوند. مثلا یک روز که من خسته بودم آقای نوذری فورا گفتند: هرکس که می‌خواهد سر این برنامه حاضر شود باید بداخلاقی و خستگی را پشت در استودیو بگذارد و شاد و پرانرژی وارد برنامه شود.

دوستانم اعتقاد دارند صدای من برای برنامه صبحگاهی بهتر است. برای همین در برنامه صبحگاهی حضور دارم. من همیشه قضاوت را به عهده شنونده و کارگردان می‌گذارم تا اجرای مرا مورد ارزیابی قرار دهند. من همیشه خودم را مانند شاگردی می‌بینیم که در کنار دیگر دوستان در حال آموزش دیدن هستم. یکی از جنبه‌هایی که مرا در رادیو ماندگار کرده لطف مخاطبان است که تشویقم می‌کنند. وقتی خودم رادیو را دوست دارم تشویق شنونده هم برایم مزید بر علت می‌شود و علاقه مرا به رادیو دو چندان می‌کند.

در رادیو، روح زندگی در همه جا وجود دارد و همه با یکدیگر صمیمی و مهربان هستند. رادیو خانه من است و عاشقانه کار کردن در آن را دوست دارم، چرا که این رسانه از دوران نوجوانی به من اجازه داد هنر خود را نشان دهم و با شنوندگان لحظات خوشی به یادگار بگذارم.

مریم نشیبا: متن نمی‌خوانم، حرف می‌زنم

وقتی شما با آدم‌های مختلف رو‌به‌رو می‌شوید دقیقا پی می‌برید چه کسی به شما محبت دارد، چه کسی نسبت به شما خیلی عادی رفتار می‌کند یا ممکن است از شما خوشش نیاید.

این را کاملا در برخورد با افراد حس می‌کنید. من آدم‌ها را دوست دارم و مشکلات آنها مشکل من است. گاهی البته در رفتارهایم افراط می‌کنم تا جایی که خانواده‌ام می‌گویند دیگر فضولی موقوف! یعنی مریم بی‌اندازه داری خودت را اذیت می‌کنی. طبیعتا وقتی پشت میکروفن قرار می‌گیرم اولا باید برنامه‌هایم را بپسندم. نمی‌خواهم بگویم من اهل ادبیات هستم، ولی برنامه باید با روحیه، حال و هوا و صدای من همخوانی داشته باشد. در نهایت وقتی برنامه‌ای را می‌گیرم که دوستش دارم. طبیعی است این دوست داشتن انتقال پیدا می‌کند و وقتی انتقال پیدا کرد شنونده من کاملا آن را حس می‌کند که من همین‌جوری متن نمی‌خوانم و تنها برای پر کردن وقت برنامه آنها را ورق نمی‌زنم.

من آدم‌ها را دوست دارم. برای همین کلمه به کلمه‌ای که برای آنها می‌خوانم برای من جان دارد. مدل ارتباطی من این‌گونه است که دارم با عزیزانی که به آنها عشق می‌ورزم و حتی گریه و خنده‌هایشان برای من مهم است، کار می‌کنم.

اما نسبت به بچه‌ها حساسیت خاصی دارم، یعنی محال است بتوانم اشک کودکان را ببینم. در یکی از باغ‌های دوستانم در کرج بودم. نزدیک ظهر بود که صدای جیغ خیلی شدیدی شنیدم. شاید با من، یک نفر دیگر هم در را باز کرد که ببیند چه اتفاقی افتاده است. من به طرف رودخانه رفتم تا ببینم برای خانواده‌ای که آمده این روز را خوش بگذراند چه اتفاقی افتاده است. وقتی نزدیک شدم دیدم یک پسر 24 ساله‌ای که مشکل روحی و روانی دارد مدام جیغ می‌زند. مادرش گفت او عاشق قلیان است و الان از من قلیان می‌خواهد. من هم فوری برای این‌که خانواده بیشتر از این اذیت نشوند با آن پسر جوان صحبت کردم و گفتم عزیزم قلیان خوب نیست و پلیس می‌آید شما را تنبیه می‌کند. بعد از مدت کوتاهی او ساکت و آرام شد و مادر به من گفت خدا خیرت بدهد. صدایت او را آرام کرد. شاید امروزی‌ها در مواجه با این اتفاق بگویند هرکس مشکل خودش را خود باید حل کند، اما من این حرف را قبول ندارم و هر کجا باشد به مردم کمک می‌کنم، چون آنها را از ته قلبم دوست دارم.

به خاطر همین اعتقادم این محبت من تاثیر می‌گذارد و خیلی طبیعی است. وقتی می‌خواهم برای کودکان اجرا کنم و با آنها همکلام شوم اصلا متنی جلویم قرار نمی‌دهم. یعنی مطلبی برایم نوشته نمی‌شود که با بچه‌ها چنین حرف بزنم.

وقتی آرم برنامه می‌رود من خودم هستم که با بچه‌ها صحبت می‌کنم. سوژه را می‌دانم و براساس آن مقدمه‌ای می‌سازم و در پایان هم قربان‌صدقه کودکان می‌روم و آنها را می‌خوابانم.

در کل باید بگویم من به رادیو عشق می‌ورزم و مسئولان رادیو هم به خاطر گیس سفید و پیشکسوت بودنم بسیار به من محبت دارند.

مردم واقعا ولی‌نعمت‌های من هستند و در کوچه و خیابان بسیار به من لطف دارند و من متحیر می‌شوم از این همه لطف که خدایا مگر من چه کرده‌ام که مردم اینقدر به من لطف و محبت دارند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها