
اسم بهروز را چه کسی برای شما انتخاب کرد؟
یکی ازدوستان پدرم این نام را برای من انتخاب کرد. بهروز بقایی یعنی بهترین روز ماندنی.
پس اسمتان را دوست دارید؟
بله. البته بچه که بودم این اسم را دوست نداشتم و به دوستانم در آن زمان میگفتم به من بگویید فرزین، اما بعدها که بزرگتر شدم با این اسم کنار آمدم و آن را دوست دارم.
میدانید در چه شرایطی به دنیا آمدید؟
پدر من نمایندگی چوب رودبار را در تهران داشت که پس از مدتی ورشکست شد. اما با این حال من در تهران و در خیابان عشرتآباد به دنیا آمدم و عکسهایی از دوسه سالگیام هم دارم و حتی این را هم میدانم که ساعت یک صبح به دنیا آمدهام.
فرزند چندم خانواده هستید؟
متاسفانه بچه اول هستم.
حالا چرا متاسفانه؟
چون تمام مسئولیت به عهده فرزند اول خانواده است. ما پنج خواهر و برادر بودیم که متاسفانه یکی از برادرهایم چند سال پیش فوت کرد.
از شیطنتهای دوران کودکی چیزی به خاطر دارید؟
شیطنتهای من بسیار عجیب و غریب بود. وقتی پنج سالم بود پدرم ورشکست شد و ما مجبور شدیم از تهران به رودسر کوچ کنیم. در آنجا جنگل و طبیعت زیادی وجود داشت و من بیشتر مواقع بالای درخت بودم و گاهی هم صدمه میدیدم.
از پدربزرگهایتان چطور؟ آیا هنوز خاطرهای از آنها در ذهنتان باقیمانده است؟
بله. البته من پدربزرگ پدریام را خیلی زود از دست دادم و چندان خاطره زیادی از او ندارم. اما در مورد پدربزرگ مادریام باید بگویم که او یک اسب بسیار زیبا داشت که من همیشه سوار آن میشدم و بسیار هم لذت میبردم. اسب قشنگی بود. یادم میآید که ساعت 12 رادیو برنامه موسیقی پخش میکرد و من ادای نوازندگان را درمیآوردم. احتمالا از همان زمان هم روزنههای کار هنری در من متبلور شده است.
سطح فرهنگی خانوادهتان چطور بود؟ چقدر اهل مسائل هنری بودند؟
بسیار زیاد. اصولا گیلانیها بسیار اهل ادب و هنر هستند. من یادم میآید در خانواده ما اشعار شهریار، نیما یوشیج، اخوان ثالث و... بسیار خوانده میشد. دایی من (پرویز ایرانخواه) کار ترجمه کتاب میکند و زبان تخصصیاش هم فرانسه است.
شما هم با زبان فرانسه آشنا هستید؟
تا حدی. در قدیم ما چند خانواده ایرانی بودیم که در نزدیکی فرانسویها زندگی میکردیم و برای همین مجبور شدیم فرانسوی یاد بگیریم. هر چند بعدها و از کلاس ششم به بعد یادگیری زبان انگلیسی را شروع کردم، اما با این حال آن زمان خیلی خوب فرانسه صحبت میکردم. حتی یادم میآید با فرانسویها فوتبال دستمالی بازی میکردیم که نمونهاش در ایران یافت نمیشود.
بهترین معلم بهروز بقایی در دوران مدرسه چه کسی بود؟
خانم سماوات. ایشان ادبیات درس میدادند و بسیار هم روی شکلگیری شخصیت من تاثیرگذار بود.
غذای شمالی که در دوران کودکی زیاد آن را میخوردید؟
نان، پنیر و چای شیرین. به قول پدر خدا بیامرزم، همیشه به مادرم میگفت خانم، شام صبحانه داریم. به هر حال من در زمستان لوبیا پخته را بسیار دوست دارم و در تابستان گل در چمن را که یک غذای سنتی گیلکی است.
درست است که شمالیها صبحانه هم پلو میخورند؟
بله. البته خودشان میگویند آب رشته پلو، یک نوع برنج برشته شده و بسیار خوشمزه است. حالت کته مانده دارد که با زیتون آن را میخورند.
آرزوهای کودکی که هیچ وقت برآورده نشد؟
بهروز بقایی: همیشه آرزوی داشتن یک کفش دوردوز (دستدوز) را داشتم تا این که یک سال پدربزرگم این کفش را برای من خریدند و من آنها را با کت و شلواری که یک سایز از من بزرگتر بود میپوشیدم و حسابی هم کیف میکردم
خیلی زیاد هستند. یک بخشی از آرزوهایم بیشتر شبیه به رویا بودند و یک بخش دیگر واقعی بودند. مثلا همیشه دوست داشتم یک اسب پرنده داشته باشم که خب خیلی آرزوی دستنیافتنی بود. همیشه آرزوی داشتن یک کفش دوردوز (دستدوز) را داشتم تا این که یک سال پدربزرگم این کفش را برای من خریدند و من آنها را با کت و شلواری که یک سایز از من بزرگتر بود میپوشیدم و حسابی هم کیف میکردم.
از همدورهایهایتان در دانشکده برایمان بگویید.
من با هنرمندانی مثل بیژن بیرنگ، ایرج حسینیعطایی، ایرج رامینفر، مصطفی طاری، مهوش افشارپناه، محمد صالحعلا و... در دانشکده همدورهای بودم.
آیا دوست دارید آن دوران را یک بار دیگر تجربه کنید؟
خیر. چون اصولا آدم خاطرهبازی نیستم و در حال زندگی میکنم. البته مرور این خاطرات برایم خوشایند است اما دلتنگشان نیستم.
پس با این حساب کمتر سراغ آلبوم عکسهایتان میروید؟
بله. البته گاهی سعی میکنم به آنها سر بزنم و خاطراتم را مرور کنم اما هیچوقت از سر دلتنگی این کار را نمیکنم.
بهروز بقایی امروز بیشتر خودش را یک بازیگر میداند یا یک کارگردان؟
بهروز بقایی خودش را چیزی نمیداند. فقط خودش را به عنوان کسی قبول دارد که دارد کار فرهنگی میکند و با خودش میگوید: خوشحالم از این که در مسیر فرهنگسازی برای مردم قدم برمیدارم.
در زمانی که فعالیت هنری ندارید چطور روزگار را سپری میکنید؟
کتاب میخوانم، موسیقی گوش میکنم، مسافرت میروم. اصولا خیلی مرد سفر هستم. سفر به پختگی آدم خیلی کمک میکند.
بیشتر کارهای شما در زمینه کودک و نوجوان است. انتخاب این نوع مخاطب اختیاری بوده یا دست سرنوشت شما را به این سمت سوق داده است؟
اختیاری بود. به این دلیل که مخاطب کودک و نوجوان نسبت به مخاطبان دیگر صادقتر، سالمتر و مهربانتر است و باورپذیری بیشتری دارد. به هر حال ما باید آنها را به نوعی برای فردا آماده کنیم و من تمام تلاشم این است که فردای بهتری برای آنها بسازم. آن هم با کارهایی که برایشان میکنم.
آیا دوست داشتید معلم میشدید؟
اگر در این مسیر قرار نمیگرفتم قطعا این کار را انجام میدادم. چرا که آدم میتواند خودش را با نسل بعد و بعدتر پیوند بدهد که این مساله خیلی زیباست.
مهمترین فرق شما با دور و بریهایتان چیست؟
زندگی واقعی من کمی با آنچه دیگران دربارهام فکر میکنند متفاوت است. زندگی واقعی من با کارم آمیخته و حتی در خواب هم ناخودآگاه به کارم فکر میکنم. به هر حال زندگی چیزی نیست که بشود با آن شوخی کرد.
نگاهتان به زندگی چگونه است؟
هر مسالهای تنها یک راهحل ندارد. اگر این طور نگاه کنیم آنوقت هیچ دری بسته نیست. من سعی میکنم این طور رفتار کنم.
جدیترین دغدغه دوران مدرسهتان چه بود؟
همه دغدغه من در آن سالها هنر و کلا خلق آثار هنری بود.
سابقه دیر رسیدن به مدرسه داشتید؟
بهتر است بگویید چند بار زود به مدرسه رسیدم؟!
اوج عصبانیت بهروز بقایی چگونه است؟
سعی میکنم خشمم را یک جوری بیرون بریزم یا فریاد میزنم یا ناخنم را میجوم یا یک قوطی حلبی پرت میکنم. (میخندد)
محبوبه ریاستی / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر همایون میگویدحقیقت امام فراتر از چیزی است که در انتظارش هستیم
رئیس صندوق رفاه دانشجویان وزارت علوم در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد