
یک مغازهدار مچ شیما را گرفت و او به زندان افتاد. با اینکه 8 ماه بیشتر حبس نکشید هنوز خاطرات آن دوران را از یاد نبرده است و میگوید: زندانیان آنقدر با من بدرفتاری کردند که اصلا نمیتوانستم تحمل کنم حتی مجبورم میکردند کارهای شخصیشان را انجام بدهم شکر خدا زود از آنجا خلاص شدم.
شیما میگوید: در آن 8 ماه پدر و مادرم یک هفته در میان به ملاقاتم میآمدند با اینکه آبرویشان را برده بودم هوایم را داشتند چون به آنها گفته بودم سرم به سنگ خورده و پشمان هستم. آنها حرفم را باور کرده بودند و نمیخواستند بیشتر از چیزی که حقم است سختی بکشم من تک دخترشان بودم و دوستم داشتند یعنی هنوز هم دارند. 3 برادرم هم هوایم را دارند.
زندانی سابق در ادامه میگوید: بعد از آزادی از زندان تصمیم گرفتم برای خودم کاری پیدا کنم. مادرم به من خیاطی یاد داده بود. در خانه یکی از همسایهها هم آموزش دیدم و پردهدوزی را یاد گرفتم.
بعد برادرم از یکی از آشنایانش که پرده فروشی داشت خواهش کرد تا به من کار بدهد. این طوری سفارش میگرفتم و در خانه کار میکردم چون خرجی نداشتم همه درآمدم را پسانداز میکردم تا اینکه توانستم یک ماشین بخرم ولی چون به درد خودم نمیخورد آن را به برادر کوچکم که تازه از سربازی آمده بود دادم تا با آن در آژانس کار کند.
شیما در این سالها زندگی آرامی داشت. او این روزها دغدغه تازهای پیدا کرده است و میگوید: خواستگاری دارم که احتمالا به او جواب مثبت میدهم.
وقتی پردههای سفارشی را به مغازه میبردم با او آشنا شدم. نصاب است و زندگی سادهای دارد. من از تنهایی خسته شدهام و وقتش رسیده است برای خودم خانوادهای داشته باشم. دوست دارم مادر شوم البته هنوز چیزی قطعی نیست ولی داستان زندگیام را برای او تعریف کردهام و او هم قبول کرده امیدوارم هر چه خیر است همان پیش بیاید.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر محمد اسحاقی، استاد دانشگاه تهران:
محمدرضا مهدوی در گفتوگو با «جامجم»: