فرامرز قریبیان و بازی‌هایش در نقش‌های انقلابی

او یک چریک بود!

او دزد نبود؛ چریک بود. اورکت، عینک، سبیل و از همه مهم‌تر نگاه‌های مهربان و غمخوارش، همگی داد می‌زدند که او دزد نیست، در آن سال‌ها شهر مملو از مبارزانی بود که این سو و آن سو فریادشان در گلو خفه می‌شد. رخدادهای هر از گاهی که دهان به دهان نقل می‌شد و خفقان روزافزونی که همه را تشنه اتفاق‌های بعدی نگه می‌داشت، باعث می‌شد «قدرت» با بازی فرامرز قریبیان را چریکی بپندارد که ناچار در دیالوگ‌های فیلم به «دزد» بدل شده است.
کد خبر: ۲۳۳۸۲۸

اینگونه بود که می‌شد او را دوست داشت و بازی خوب قریبیان که سال‌ها منتظر چنین نقش و فیلمی مانده بود او را دوست داشتنی‌تر می‌کرد. وقتی صدای انفجار سکانس‌ آخر «گوزن‌ها» تمام شهر را پر کرد، نام چهره جدید بازیگری در سینمای ایران دهان به دهان چرخید، اما او با همه موقعیت‌هایی که برایش به وجود آمده بود، تن به شرایط حاکم بر بازار نداد و به همان سیاقی که انتظار رسیدن به «قدرت» را کشیده بود، چشم به راه نقش‌ها و فیلم‌های قدرتمند باقی ماند. کیمیایی که پیش‌تر در نقش کوتاهی در نخستین فیلمش «بیگانه بیا» و نیز در فیلم خاک (یکی از دو نقش اصلی)‌ به فرامرز قریبیان فرصت بازیگری داده بود، بار دیگر در «‌غزل» نقش یکی از دو برادر را به دوست قدیمی‌اش سپرد، اما غزل نتوانست توفان گوزن‌ها را تکرار کند و فقط به عنوان اثری متفاوت در چند سال باقی مانده به انقلاب، باعث دور ماندن قریبیان از ابتذال رایج در سینمای ایران شد تا او در جایگاه بازیگری متفاوت بتواند در سینمای بعد از انقلاب به کارش ادامه دهد. او البته در همان حوالی انقلاب در دو فیلم متفاوت دیگر (سایه‌های بلند باد و جنگ اطهر)‌ ایفای نقش کرد که به‌ویژه حال و هوای دومی (ساخته شده توسط محمدعلی نجفی از شاگردان دکتر علی شریعتی که بعدها سریال سربداران را ساخت)‌ بسیار به معیارهای ساخت فیلم در سینمای بعد از انقلاب نزدیک بود.

احمدرضا احمدی، مسعود کیمیایی، اسفندیار منفردزاده، اکبر معززی، سعید پیردوست و فرامرز قریبیان، بچه‌‌محل‌های جنوب شهری‌ای بودند که در حوالی سال‌های 1320 (مقارن جنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول) به دنیا آمدند. این نسل نهضت ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد 1332 را در کودکی و ابتدا نوجوانی تجربه کردند و از سینما رفتن‌های خود خاطره‌های زیادی دارند (کیمیایی در جایی  نقل به مضمون  گفته است: نواب صفوی را گاهی در محله‌مان می‌دیدم. او به هر کودکی که از کنارش رد می‌شد و به او سلام می‌کرد، یک قرآن می‌داد. من هم برای آن‌که پول بلیت سینمایم را جور کنم، گاه در یک روز چند بار از مقابلش رد می‌شدم و سلام می‌کردم. او هم  با آن که می‌دانست  چند بار به من یک قرآن می‌داد و به این ترتیب، پول بلیت سینمایم را فراهم می‌کردم)!

این نسل، همچنان که پای در سنین جوانی می‌گذاشت، یک پایش هم در سینما بود و به این ترتیب هم با سینما آشنا می‌شد و آینده‌اش را می‌ساخت و هم از مسائل روز آگاه می‌شد و هم قهرمان‌پروری و قهرمان‌پردازی، فصل مشترک سینما و جامعه آن روز بود.

آنها هم قهرمان‌های خیالی خود را، ابتدا در ذهن ساختند و سپس به روی پرده سینما آوردند و «خود» برای سال‌ها و دهه‌ها به قهرمان‌های مردم سینما‌رو تبدیل شدند (قریبیان بعدها و از پی اندوختن تجربه‌های فراوان در بازیگری که فرصت ساختن سه فیلم را یافت، در هر سه فیلم  جدال در تاسوکی، قانون و چشم‌هایش  به سرگذشت قهرمانان یکه و تنها پرداخت و در مصاحبه‌ای تلقی و انگیزه‌اش از فیلمسازی را همان باورهای قهرمان‌پردازانه مربوط به دنیای کودکی و نوجوانی‌اش خواند.)

نکته جالب این‌که این عده جزو معدود عاشقان سینما در ایران بودند که از مرحله رویاپردازی در زمینه کار در سینما تا فعال‌شدن و حتی محبوب شدن و تثبیت موقعیت فاصله زمانی چندانی را طی نکردند و هنوز هم بیشتر آنها در سینما شهره و مشغول به کارند.

سال‌ها بعد، ‌وقتی قریبیان را با هم‌نسلانش مقایسه کردم با مرور کارنامه‌اش دریافتم که این بازیگر دست‌کم دو تفاوت عمده با آنها دارد؛ اول این‌که از حوالی سال 1357 تقریبا در هیچ فیلمی نامش در جایی به جز صدر اسامی بازیگران نیامده است. (حتی در معدود فیلم‌هایی هم که چنین اتفاقی افتاده نام قریبیان و آن یکی بازیگر هم اندازه او، هر یک در یکی از دو پوستر جداگانه در بالای همه نام‌ها آمده یا به گونه‌ای در پوستر و تیتراژ قید شده است که هر دو نام‌ها به نوعی بازیگر نقش‌ اول فیلم به نظر بیایند.) تفاوت عمده دیگر این‌که قریبیان تاکنون در هیچ نقش منفی‌ای ظاهر نشده است. هر دوی این ویژگی‌ها بی‌گمان به همان ایده قهرمان‌پروری‌ای برمی‌گردند که او سینما را با آن شناخته و اصلا در ساخت هر 3 فیلمش بدان‌ها تکیه کرده است.

همین‌ها به‌علاوه کاراکتر مشهور چریک (قدرت)‌ در فیلم گوزن‌ها، قریبیان را در سینمای بعد از انقلاب، در زمان بیش از یک دهه (و اگر فیلم‌های جنگی او را نیز به لیست قهرمان بازی‌ها اضافه کنیم دقیقا 2 دهه)‌ به قهرمان انقلابی فیلم‌های آن سال‌ها بدل می‌کند. این بازیگر که از «سفر سنگ( »فیلم پیش‌گویانه مسعود کیمیایی در خصوص وقوع و پیروزی انقلاب در ایران، محصول سال 1357)‌ از دوست قدیمی‌اش در سینما دوری جسته بود، طبعا نمی‌توانست در نقش منفی اولین فیلم بعد از انقلاب کیمیایی بازی کند (در «خط قرمز» سعید راد بود که مانند سفر سنگ، نقش اصلی را ایفا کرد)‌.

مردم انقلاب کرده ایران نخستین بار با «سفیر» بود که قریبیان را در سینمای نظام جدید دیدند. او در سفیر دقیقا نقش یک انقلابی را بازی می‌کرد. قیس‌بن مسهر سفیر امام سومع‌ که برای مردم کوفه پیام ایشان را می‌آورد و در راه به دست عمال ظلم و جور اسیر می‌شد و به شهادت می‌رسید. فروش خوب سفیر در سال 1362 راه را برای ادامه فعالیت این ستاره جدید سینمای ایران هموار می‌کرد، ضمن این که طبق عادت مالوف، به این بازیگر امکان می‌داد تا در تکرار چنین نقش‌هایی موفقیتش را بیازماید. بازرس ویژه و پرونده هر دو فیلم دیگر این بازیگر در همان سال، به طور مستقیم به اتفاقات رژیم گذشته می‌پرداختند و قریبیان هر بار در کسوت یک مبارز انقلابی به ستیز با عمال رژیم مشغول بود. او همچنین با داشتن محاسن و ظاهری صددرصد مذهبی بعلاوه به جای آوردن نماز و آداب دینی، در آن سال‌ها از خود چهره‌ای توامان انقلابی و دینی به نمایش می‌گذاشت.

قریبیان از معدود عاشقان سینما بود که از رویاپردازی در زمینه کار در سینما تا محبوب شدن و تثبیت موقعیت، فاصله زمانی چندانی را طی نکرد

در سال بعد (1363)‌ نیز قریبیان 2 فیلم را روانه اکران کرد که در هر دو (ریشه در خون و سناتور)‌ باز هم نقش یک مبارز را بازی می‌کرد. در اولی چریکی گریخته به جنگل بود و ماجراهایی که با یک پیرمرد و ساواک داشت و در دومی یک استوار ژاندارمری در زمان شاه بود که به همراه یک جوان (با بازی بیژن امکانیان)‌ در دام قاچاقچیان گرفتار می‌شد و سرانجام در پی کشته شدن جوان سناتور انتسابی دربار و مرتبط با قاچاقچیان را قهرمانانه ترور می‌کرد.

فروش خوب چنین فیلم‌هایی کماکان او را به عنوان ستاره دهه شصت سینمای ایران معرفی می‌کرد و بر محبوبیتش در سینمای جدید و در حال شکل‌گیری آن سال‌ها می‌افزود.

در نوروز سال 1364 با نمایش پایگاه جهنمی که قریبیان در آن نقش یک رزمنده را ایفا می‌کرد فعالیت او در سینمای جنگ نیز شروع شد. این سینما اگرچه تفاوت‌هایی با آن سینمای انقلابی داشت، اما وجه مشترک آن تداوم امکان قهرمان‌پردازی برای این بازیگر شیفته این نوع سینما بود. کاری که او با فیلم‌های کمین‌گاه، کانی‌مانگا، انفجار در اتاق عمل و بسیاری آثار دیگر انجام می‌داد.

ضمن این که با حضور گاه و بی‌گاه در  نقش پلیسی، به نوعی همین کار  قهرمان‌پردازی  را در گوشه‌ای دیگر از سینمای ایران تکرار می‌کرد و به جنگ دزدها و قاچاقچیان و آدم بدها می‌رفت. اما اوج کار قریبیان در نقش انقلابیون و در سینمای انقلابی به فیلم ترن مربوط می‌شد.

او در بهترین ساخته امیر قویدل در سال 1366 فرصت یافت تا بخوبی در نقشی بسیار مسن‌تر از خودش بدرخشد و در کنار زنده‌یاد خسرو شکیبایی لکوموتیو انقلاب را از گذرگاه‌های پرخطر و پرحادثه به سلامت برهاند. بازی خوب قریبیان به همراه گریم تازه‌اش نخستین سیمرغ بلورین بازیگری را بر شانه‌های او نشاند؛ سیمرغی که در آن سال‌ها اعتبار و وزن بسیاری  نسبت به این سال‌ها  داشت و موقعیت و شرایط ویژه‌ای برای ربایندگان آن فراهم می‌کرد.

قریبیان در سال‌های بعد ضمن ایفای نقش مجدد در فیلم‌های انقلابی (نظیر تبعیدی‌ها)‌، دوبار دیگر توانست در جشنواره فجر برای فیلم‌های بندر مه‌آلود و مرد بارانی سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کند، اما ژانر سینمای انقلاب هیچ‌گاه آن چنان که باید و شاید در ایران شکل نگرفت تا او  به عنوان یکی از شاخص‌ترین بازیگران چنین سینمایی  بتواند به تجربه‌های بهتری دست یابد.

این بازیگر دوست‌داشتنی و قدیمی سینمای ایران از آن به بعد بسیار سنجیده‌تر نقش انتخاب کرد و گاه حتی سالی را بدون بازیگری گذراند و منتظر فیلم‌های بهتری ماند تا بتواند از تجربه و توانش بخوبی استفاده کند، در حالی که همچنان هر کسی که بخواهد گذری و نظری بر سینمای انقلاب در ایران بیفکند نمی‌تواند از کنار نام او به عنوان بازیگر شاخص این سینما براحتی عبور کند. 

علی شیرازی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها