نگاهی به فیلم‌های «انعکاس» و «همخانه»

سایه‌های یک شک آشنا

اکران فیلم‌های «همخانه» ساخته مهرداد فرید و «‌انعکاس» به کارگردانی رضا کریمی در سینماهای تهران و شهرستان‌ها ادامه دارد. فیلم «همخانه» موضوع جوانان شهرستانی را که در تهران دانشجو هستند محور قصه خود قرار داده اما فیلم «‌انعکاس» به روابط خانوادگی زوج‌های جوان می‌پردازد.
کد خبر: ۱۸۲۵۲۶
خیانت یکی از تم‌های آشنایی است که در تاریخ سینما به کرات دستمایه تولید فیلم داستانی قرار گرفته است. ظن وگمان نادرست آدم‌ها نسبت به نزدیکان و اطرافیانی که مراوده با آنان جزءلاینفک روابط روزمره محسوب می‌شود، دایره منازعات و گاه جا خالی دادن شخصیت‌ها را به اوج التهاب می‌رساند.

میان شخصیت‌های معروف  نمایشی، اتللو سرآمد دیگران است که ظن او نسبت به دزد مونا با چاشنی خدعه‌های یاگو، تراژدی عظیمی را رقم زد که هنوز پس از قرن‌ها چالش میان شخصیت‌های این درام فاخرهمتا ندارد.  

 مطابق اسلوب داستان‌هایی که خیانت آدم‌ها در راس قصه دیده می‌شود، مثلث حک شده میان شخصیت‌هاست که غنای اثر را رقم می‌زند. سینا نوابی، دلداده سابق نسیم پس از 5 سال با او در فرودگاه مواجه می‌شود. این سرآغاز واگشایی رخدادهای داستانی است که یک سر آن به شهروز، همسر فعلی نسیم گره می‌خورد.

قصه در 2 پنجره زمانی رخداد‌هایش به سامان می‌رسد. در این رفت و برگشت‌هاست که ذره ذره بده بستان میان آدم‌ها و گذشته‌شان برای بیننده عیان می‌شود. 

 «انعکاس» با شیوه شروع از میانه داستان، آدم‌هایش را مقابل بیننده قرار داده و پس از آن، با رفت و برگشت به گذشته و حال برای پرسش‌های ذهن مخاطبش پاسخ‌های دست و پا شکسته‌ای رو می‌کند.  در این مسیر روایی فیلمساز بر بعضی نشانه‌ها و عناصری تاکید دارد که بیشتر به نظر می‌رسد این تاکیدها مزاحم کار است.

در همان بدو که دریچه داستان گشوده می‌شود، ماشین قهرمان‌های داستان بین کاروان داغدار در مسیر بهشت‌زهرا گیر می‌کند. دختربچه‌ای داخل یکی از ماشین‌ها خیلی گل درشت و باسمه‌ای با حرکت سر خود، نسیم را از همراهی با سینا منع می‌کند.   

بهره‌وری از نشانه‌ها و تاکیدهای حاشیه‌ای در مسیر قصه‌ای رئال بیشتر لکنت و تپق برای سازمان داستانی به ارمغان آورده است. همچنان که وقتی نسیم داخل بیمارستان مستاصل دنبال راه گریز است، صدای اذان او را به صحن مسجد می‌کشاند. بعدها در بازخوانی گذشته می‌بینیم در آنجا با صدای بلند اعتراف می‌کند که پس از این جز شوهرش به مرد دیگری فکر نخواهد کرد.

این بخش مازاد و تحمیلی است و کارکرد آنچنانی در داستان ندارد. شخص نمی‌تواند در یک لحظه چنین رویه‌ای پیش بگیرد. به هر روی تغییر در رفتار و رسیدن به باورهای معرفتی در قهرمان داستان  به مقدمات و پیشینه  نیاز دارد.      

انعکاس در نمایش گذشته نسیم و سینا و رخدادهای موازی که برای شهروز در اصفهان اتفاق می‌افتد، شیوه مناسبی را پیش گرفته است؛ اما شب هنگام وقتی در اوج روایت، زن و شوهر را باکیف سفری در خیابان‌های تهران و دیگری که از شر زنی فتنه‌گر در اتوبان‌های اصفهان می‌چرخد به موازات هم رصد می‌کنیم، این موازانه گام به گام تصویری در زمانه کنونی دیگر محلی از اعراب نداشته و به گونه‌ای  نخ‌نما شده و از سکه افتاده است.

متاسفانه فیلمسازان ما می‌خواهند با فلش و تابلو و چراغ راهنما توجه مخاطب را به قضاوت‌ها و اشارت‌های گل درشت خود معطوف کنند. مخاطب با درایت و آگاهی خود از سلسله داده‌هایی که از قصه نصیبش شده به نتایج مورد نظر خواهد رسید.     

تاکیدهای فراوان سازنده فیلم بر فضولی همسایه‌ها و باغبان محله در آگاه‌سازی و شفاف کردن شهروز و متلک‌های او به نسیم در باب زانتیای دودی رنگ و پرس و جوی زن همسایه، زیرکی وهوشمندی مهندس جوان را بیشتر زیرسوال می‌برد. علاوه بر این که قضیه برخورد تصادفی یکی از همکاران شهروز داخل بیمارستان با نسیم که به ظن و گمان‌های شهروز نسبت به زنش ختم می‌شود، بدرستی به قصه نچسبیده است.

تعقیب همکار شهروز و گزارش تصویری او از ملاقات سینا و نسیم بیشتر به معطلی داستان مدد رسانده است. ظن و شک شهروز زمانی قوام و قوتش افزون می‌شد که خود او ذره ذره به سینا می‌رسید. به ‌همین دلیل فصلی که شهروز جلوی بیمارستان، مچ نسیم را می‌گیرد و حقایق را برای او ترسیم می‌کند، کارکرد آنچنانی در روند داستان ندارد، زیرا قهرمان فیلم از بیرون به عنوان ناظر قضیه را پیگیر بوده است؛ موضوعی که اطلاعات آن قبل از این سکانس برای شهروز توسط همکارش عیان شده است.      

از بخش‌های مهم داستان که می‌توانست به غنای اثر و روند پنهانکاری و قایم باشک آدم‌ها رنگ و لعابی دهد، ورود همسر سینا به دایره منازعات داستان درهمان فصل بیمارستان است که فیلمساز از کنار آن به آسانی گذشته است. نسیم خیلی راحت از دست پلیس می‌گریزد و از آن سو همسر سینا با نوشتن یادداشتی کذایی در اوج چالشی که می‌توانست به پوست انداختن آدم‌ها مدد برساند، از داستان مرخص و محو می‌شود.

رودررویی یا جستجو برای کشف حقیقت به وسلیه این دو زن می‌توانست بازوی قوی داستانی در سمت دیگر داستان ایجاد کند. قضیه معامله ملک در اصفهان و منازعات شهروز با طرف خریدار که منشی فتان او صحنه چرخان این قرارداد است، اندکی داستان را به بیراهه کشانده، چون این بخش بیشتر اصفهان گردی وکارت پستال‌های بصری فیلم را تقویت کرده است.

به هر روی، در تعریف چنین داستان‌هایی که بر پایه خیانت و ظن افراد شکل می‌گیرد، جزییات و شیوه توزیع اطلاعات به صورت قطره‌چکانی نقش اساسی دارد. انعکاس در تاکید و تمرکز بر جزییات برای  بازی با ذهنیت مخاطب از ظرفیت‌های موجود در داستان بهره کافی نبرده است.

روتختی خونین، پیغام تلفنی فرد بیمار، شکسته شدن قاب عکس عروسی، چال کردن پلاک ماشین در باغچه و چند مورد دیگر برای ساماندهی چنین داستانی در تقویت ظن آدم‌ها بسیار اندک به نظر می‌رسد. به هرحال، همین که آدم‌های «انعکاس» شاخصه رفتاریشان از تیپ‌های جعلی و بدلی سینمای بدنه‌ای فاصله دارد، خود امتیاز مقبولی برای فیلم به حساب می‌آید.

فیلمی سالم درباره جامعه امروز

مصایب و تلخی و شیرینی‌های گرفتن خوابگاه و یافتن سرپناه برای دانشجویانی که در پایتخت مقیم هستند، آنقدر ملات و بن مایه موضوعی برای پردازش در قالب داستانی دارد که بتوان ازمنظر کمیک یا ملودرام به این معضل نظر کرد.

در نگاه نخست به نظر می‌رسد سازنده فیلم همخانه دستمایه مناسب و حداقل تازه‌تری نسبت به دیگر همکاران فیلمسازش برای دومین کار خود برگزیده است. اما همخانه در مرحله تبدیل ایده به طرح و در نهایت به فیلم‌نوشت کامل، با حفره‌های فراوان داستانی مواجه است.

با این شکل و شمایل فعلی، همخانه ملات داستانی‌اش کشش فیلم بلند مدت را ندارد ؛ به همین سبب رگه‌های فرعی‌ای که به تنه لاغر داستان سنجاق شده، بیشتر برای فربه کردن زمان فیلم کارکرد دارد. بین نقطه عطف نخست فیلم که از ورود مهسا به منزل پیرزن رقم می‌خورد تا نقطه دوم که پدر مهسا به داستان وارد می‌شود، تنه اصلی فیلم خیلی لاغر و از لحاظ کشش و فراز و نشیب روایت فاقد استحکام و جذبه است. در این بخش میانه، فقدان داستانک‌های فرعی که به اصل قصه قوام دهند، بشدت احساس می‌شود.

حبس کردن شخصیت‌ها داخل خانه، ایضا شوخی‌هایی که بیشتر تکراری است، بخش میانی فیلم را از کار انداخته است. مضاف براین که مناسبات و مراودت مهسا، جمشید و فخری خانم بیشتر با یک موقعیت کم جان و بی‌رمق جرقه می‌خورد و در نهایت به چانه زنی گفتاری و شوخی‌هایی که بیشتر مناسب نمایش‌های رادیویی است ختم به خیر می‌شود.

فیلمساز از آوردن آدم‌های تازه به داستانش بی‌دلیل پرهیز کرده است. به همین سبب، چانه زنی‌های مهسا با جمشید و بازی موش و گربه آنها با پیرزن صاحبخانه در تکرار موقعیت‌های مشابه عایدی‌ای برای بیننده و داستان فیلم ندارد. سازنده اثر که در پلانی از کار با کلام خود جنبش دانشجویی را به سخره می‌گیرد، خود نیز درون اثرش چه از منظر کمیک و چه از زاویه نگاه نقادانه به معضلات زندگی دانشجویی حرفی برای رو کردن ندارد.       

مناسبات آدم‌ها در سطح و روبنا است. این معضل از نگاه تیپیک فیلمساز به شخصیت‌های قصه رقم می‌خورد. بیننده با دغدغه‌ها و ایضا تنهایی جمشید و مهسا مواجه نمی‌شود. این دختر جنوبی که خوشبختانه جامعه‌شناسی می‌خواند، در شناخت آدم‌های مقابل خود و شرایط حاکم بر مناسبات موجود در جامعه خیلی کاهلانه عمل می‌کند، آن هم آدمی که کار مطبوعاتی به صورت نیمه وقت انجام می‌دهد و تا آخر فیلم هم معلوم نمی‌شود در آن تحریریه عریض و طویل نقش او چیست.

به هر روی آدمی با این شاخصه‌های فردی باید منطقی و محکم‌تر با مصائب و مسائل پیرامونش برخورد می‌کرد. جدیت مهسا در برابر مسائل ساده و گاه بی‌اهمیت زندگی می‌توانست موقعیت‌های مفرحی رقم زند.

بود و نبود اندک پاساژهایی که فیلمساز برای تنه قصه خود لحاظ کرده، هیچ کارکردی در سازمان روایی فیلم ندارد. فصلی که جمشید داخل پارک نیمه شب با توزیع کننده مواد مخدر و دختر خیابانی مواجه می‌شود، در نگاه کلی حاصلی جز معطل کردن داستان ندارد. مضاف بر این، نگاه فیلمساز به این دو کارکتری که به داخل قصه هل داده در حد صفحه حوادث روزنامه و اخبار ژورنالیستی است.

فرجام فیلم که در کلانتری رقم می‌خورد، بیشتر به تریبون پیام‌های اخلاقی و نقد نگاه سنتی آحاد جامعه بدل شده است که به شکل مستقیم به مخاطب ارائه می‌شود. به هر روی فخری خانم، رئیس کلانتری و دایی جمشید نسخه اخلاقی و آسیب شناسانه فیلم را در یک پروسه گفتاری به نوبت شعار می‌دهند تا مخاطبان، زعمای قوم و مدیران ارشد جامعه چشم‌های خود را بشویند و جور دیگری به مناسبات دانشجویان و دغدغه‌هایشان بنگرند. 

همخانه هر چند دریچه روایت خود را مقبول و با ایجاز به روی مخاطب می‌گشاید، اما پایان‌بندی فیلم بیشتر شبیه درمان مریض‌های سرپایی است که نسخه آنها را در چند ثانیه خادمان این حرفه می‌پیچند. تقسیم کردن عکس صاف و اتو کشیده عروسی از سوی جمشید، پایان خوش و هندی فیلم را رقم می‌زند، البته در سکانس قبل از آن همگی دیده‌ایم که جمشید آن عکس قلابی را مچاله و له و لورده کرده و با خود به داخل کمد برده است!

این هم از کرامات پایان‌بندی شیرین فیلم‌های وطنی است که همه چیز سر آخر صاف و اتو کشیده وپروانه‌ای به مخاطب تقدیم می‌شود. 

 در سازمان و چیدمان ترکیبی نماها استفاده بی دلیل از نماهای فراوان overhed با رویه ساده و روان فیلم منافات دارد. این پلان‌ها که با کرین کار شده، بیشتر لکنت و تپق تصویری برای فیلم به ارمغان آورده است. شاید این نماهای از بالا گرافیک بصری نیم بندی را رقم زده باشد ولی در کل با شمایل ساده و آرام قصه همسو نیست. ای‌کاش سازنده اثر مانند فیلم نخست خود، حضورش را نامحسوس‌تر می‌کرد و این قدر گل درشت خودش را به پلان‌های فیلم سنجاق نمی‌کرد.

به هر روی،‌ همخانه هر چند در مسیر داستان‌پردازی خود با کمبودهایی مواجه است؛ اما این ضعف‌های داستانی عمیق نیستند و با کمی دقت می‌تواند کارهای آینده فیلمساز را با بهبودی روایت همراه کند. نگاه سالم و بی‌شیله پیله فیلمساز به جامعه جوان با زمانه معاصر سازگاری دارد. جعلی نیست و این زاویه دید واجد ارزش و ستایش است.

علی احسانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها