۱ ــ تحول به زبان ساده یعنی تغییراتی جزئی یا کلی از یک حالت به حالت دیگر یا عوض شدن. مثلا یک فوتبالیست ممکن است تصمیم بگیرد کیفیت بازی خود را تغییر و ارتقا داده و وارد تیم ملی شود یا فعالیت خود را از پست دروازهبانی یا دفاع چپ به بازی در نوک حمله (مثلا هافبک وسط) عوض کند یا اصلا فوتبال را کنار گذاشته و والیبالیست یا بازیگر سینما شود. تمام اینها از مصادیق تحول به شمار میآیند. البته برعکس این موارد نیز تحول به شمار آمده و این بستگی به ما دارد که میخواهیم خود موضوع «تحول» را چگونه ارزشگذاری کنیم. (مثلا وقتی یک ورزشکار حرفهای معتاد میشود یا یک تاجر پولدار ورشکست!)، اما اگر منظور ما از این کلمه، همواره امری مثبت است، آن وقت یکی از شرایط ایجاد تحول، شرط ارادی و مفید بودن آن است. برای نمونه، یک معتاد که با ارادهای محکم، ترک میکند و به سلامت بازمیگردد، دگرگون شده است؛ اما ورزشکاری که در برابر هوای نفس تسلیم شده و برای لذتطلبی به اعتیاد روی میآورد، چنین تحولی را تجربه نمیکند. نکته اول: مفهوم «تحول» اصولا و اساسا با «توبه» فرق میکند. توبه به معنای بازگشت از گناهان و اعمال اشتباه است، اما تحول خیلی وقتها ربطی به گناه و غیر گناه ندارد. (این روزها مردم عمدتا به دنبال ایجاد تحول در زندگیشان هستند و حتی خود توبه را نیز در همین راستا معنا میکنند.) نکته دوم: وقتی اوضاع جهان خوب نیست (چیزی که در این سدههای اخیر و با رشد تفکرات اومانیستی شاهدیم) اصولا عوض شدن و تغییر شرایط امری مثبت ارزیابی میشود. به همین دلیل «تحول» در مجموع امری مطلوب فرض میشود.
۲ ــ نخستین تحول (به معنای مثبت) در یک فرد یا مجموعه و نظام، درک و باور کردن ضرورت تحول است. یک مجموعه تا باور نکرده نیاز به تحول دارد، بسیار بعید است تحول جدی و خاصی در آن شکل بگیرد. حالا دو مسیر پیشروی آن است؛ اگر چنین تحولی واقعا ضرورت ندارد یا هنوز خیلی جدی نیست، مشکلی برای آن مجموعه پیش نمیآید. حتی گاه کسانی که از ضرورت تحول سخن میگویند، درواقع قصد تضعیف و تخریب مجموعه را دارند تا آن را به وضعیتی سوق دهند که این تغییر (همسو با منافع یا عقاید آنها) اجتنابناپذیر شود. اما اگر این ضرورت تحول ریشه در واقعیتهای عینی داشته باشد، سیستمی که آن را درک و باور نکند، به تدریج تحلیل رفته، از انطباق و سازگاری و تعامل با شرایط خارجی جا مانده و نهایتا در باطن حیثیت وجودی خودش را از دست میدهد و در ظاهر بدون وابستگی به قدرت و امکانات و حمایت بیرونی امکان بقا نخواهد داشت.
۳ ــ برخی معتقدند، چون رادیو و تلویزیون رسانههایی یکطرفه هستند، کلا ضرورت وجودی خود را از دست داده و باید بهتدریج به نفع شبکههای مجازی کنار بروند یا رسما کنار گذاشته شوند. گروهی بر این باورند که محوریت از رادیو و تلویزیون به فضای مجازی منتقل شده و باید قبول کنیم که شبکههای رادیویی و تلویزیونی نمیتوانند مثل گذشته اصلیترین میداندار عرصههای رسانهای (از آموزش و سرگرمی گرفته تا اطلاعرسانی) باشند. گروه سوم که تقریبا هنوز به رسانههایی، چون رادیو و تلویزیون خوشبینند، به دنبال راهی میانه هستند که رادیو و تلویزیون متحولشده و بتوانند همچنان با فضای مجازی رقابت کنند و دوام بیاورند. نگارنده جزو هیچکدام از این گروهها نیستم. چون اولا معتقدم حتی اگر فضای مجازی در طول سالهای اخیر اینقدر رشد نکرده بود، باز هم صداوسیما به تغییر و تحولات اساسی نیاز داشت. نکته دوم، همانطور که خود شبکههای رادیو و تلویزیونی نتوانستند مطبوعات و بهخصوص کتاب را کلا از میدان خارج کنند، فضای مجازی هم نمیتواند این کار را با رادیو و تلویزیون کند. (اجمالا از سینما بهعنوان رسانهای مجزا حرف نمیزنیم و فعلا آن را هم بنا بر دلایلی نوعی تلویزیون به حساب میآوریم. گرچه در نوع تولید و مصرف تفاوتهای خاصی دارد.) یعنی یک وقت حرف از تسلط و محوریت در تأثیرگذاری میزنیم... که در این صورت بله؛ اگر تا صدسال پیش مطبوعات و تا ۲۰۰ سال پیش صنعت نشر کتاب میداندار اصلی بود، از یک قرن تا حدود ۲۰ سال پیش رادیو و تلویزیون (و سینما) این نقش را برعهده گرفتند، اما در تمام این دوره نیز نهتنها مثلا نشر کتاب از دور خارج نشد، بلکه در لایههایی عمیقتر، همچنان بازیگر اصلی باقی ماند و تقویت هم شد. تا جایی که تقریبا در تمام دنیا حتی امروز هم صنعت نشر کتاب (از نظر تعداد عناوین و تیراژ و...) نسبت به گذشته چند برابر رشد داشته است.
الغرض، اگر فعلا تأثیر رادیو و تلویزیون را بر خود رادیو و تلویزیون کنار بگذاریم... (که بحث خیلی پیچیده نشود) همانطور که از بسیاری جهات، خود رادیو و تلویزیون تکامل و گسترش عمق تأثیرگذاری «متن نوشتاری» محسوب میشوند (از تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم کتاب و مطبوعات گرفته تا خود تبدیل متن نوشته شده به فیلم، برنامه و...) نسبت فضای مجازی به رادیو و تلویزیون نیز تقریبا همین است. به عبارت دیگر، خود فضای مجازی نیز چیزی غیر از متن و صدا و تصویر ندارد و اینها همان محتوای اصلی شبکههای رادیو و تلویزیونی محسوب میشوند. بهعنوان مثال «تلوبیون» دقیقا همان قدر صداوسیما به شمار میآید که یک سکوی فضای مجازی. (همانطور که باقی شبکههای رادیو و تلویزیونی از امثال بیبی سی گرفته تا الجزیره و... در جهان معاصر از فضای مجازی استفاده میکنند.)، اما با این تفاوت مهم که هیچ مشترکی در فضای مجازی چنین امکانات گستردهای ندارد و نمیتواند در این حجم و کیفیت تولید محتوا کند.
۴ ــ تا اینجا فرض میکنیم توافق داریم که ضرورت تحول در صداوسیما فقط مربوط به رسانههای رقیبی، چون فضای مجازی نیست. اینترنت در درجه نخست فقط از نظر تولید محتوا (چه سختافزاری و چه تنوع تولید) با رادیو و تلویزیون تفاوت دارد. وگرنه متن، تصویر و صدا در هر دو مشترک است. (حتی از نظر مخاطب نیز فجازی فقط توهم آزادی انتخاب را به مصرفکننده میدهد.) نخستین نتیجه منطقی این فرضیه این میشود که بخش عمدهای از دلیل توفیق در فجازی و رادیو و تلویزیون مشترک است. مثلا صداوسیما بدون در نظر گرفتن فجازی نیز دیر یا زود مجبور بود مخاطبان را در تولید محتوا مشارکت دهد. (از مشارکت گرفتن در هزینههای تولید تا خود فرآیند تولید محتوا.) افزون بر این، باید از قیدوبند «مبانی برنامهسازی» و تعریف خبر، درام، شخصیت، پیرنگ و... رها میشد تا به هویت مستقل خود بیندیشد. همچنین لازم بود تنوع اقلیمی و قومی مخاطبان را به رسمیت بشناسد، مزیتهای نسبی هر منطقه و استان را در فرآیند تولید مدنظر قرار دهد و برای بهرهگیری از میراث پربار فکری، فرهنگی، ادبی و هنری زیستبوم خود چارهای بیندیشد. این موارد و الزامات مشابه، به صورت کم یا بیش، در «سند تحول صداوسیما» مورد توجه قرار گرفتهاند.
۵ ــ بعد از راهاندازی شبکههای انتخاباتی استانی (که رادیو و تلویزیون به کنار، یک تحول در تاریخ دموکراسی و مردمسالاری بود... و متأسفانه هنوز هم نادیده گرفته میشود!) و برنامههایی، چون حسینیه معلی، محفل، پاورقی و... به نظر نگارنده برنامه «ایرانجان» سومین نقطه عطف مهم در این راستا بهشمار میآید. (البته در زمینه فیلم و سریالسازی نیز اتفاقات مثبت بسیاری افتاده، اما هنوز به مرحلهای نرسیده که محکم بتوان ادعای وقوع تحول کرد) ما واقعا نیاز به گفتوگوی جدی در مورد ماهیت رسانه داریم که بحث و تبادلنظر کنیم در این موارد که بهعنوان نمونه: میزان جذب و رضایت مخاطب در برنامههایی، چون «پاورچین» و برنامه «محفل» شاید از نظر عدد و رقم نزدیک به هم باشند، اما از نظر ماهیت زمین تا آسمان با یکدیگر فرق دارند! یا در مورد طنز، آثاری مثل «ساعت خوش» و «پاورقی» را چطور میتوان با یکدیگر مقایسه کرد؟! (پاورقی با دهها گفتمان ریز و درشت رسما درگیر شده، اما ساعت خوش چه ربطی، یا چه کاری به این حرفها داشت؟!) قبلا خیلی از برنامهها به استانهای مختلف سفر داشته و تولید محتوا میکردند. انصافا بعضیهایشان هم کارهای خوبی بود، اما ایرانجان برنامهای است که فقط در کشوری مثل ایران قابلیت ساخته شدن دارد و باید هم ساخته میشد. (نه شوروی سابق میتوانست چنین چیزی بسازد و نه آمریکای فعلی که از نظر تنوع اقوام و اقلیم شباهتهایی با ما دارند.) چرا ما به جای ضرورت شبکههای محلی (برای خود آن مناطق) به این هم فکر نمیکنیم که استانهای مختلف چه قابلیتهایی برای تولید برنامه برای کل کشور را دارند؟! (مواردی مثل «مزیت سرمایهگذاری» و قابلیت و جاذبههای «گردشگری» داخلی و خارجی و... به کنار!) اصلا نمیدانم چرا بخشهای بسیاری از خود اجرای همایش افق تحول اخیر (از نمایش عروسکی گرفته تا اجرای زنده موسیقی و نماهنگ و...) از صداوسیما پخش نشد؟! یا شاید هم بعدا پخش شده و بنده خبر ندارم.
آمار و ارقامیچون حدود ۶۵درصد جذب مخاطب و ۸۰ درصد رضایت بالا و... صداوسیما باید فکری اساسی برای پوشش دادن حداقلهایی از توفیقات خودش بکند! آن هم در این سالهایی که کم تا زیاد، تمام شبکههای رادیو و تلویزیونی جهان به مشکل خوردهاند. یا شاید هم انگار واقعا به قول بیدل: دانا نبود از هنر خویش برومند/ از میوه خود بهره محال است شجر را
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
یحیی آل اسحاق، وزیر اسبق بازرگانی در گفتوگو با روزنامه جامجم:
در گفتوگو با جواد منصوری به بررسی واقعه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و تأثیر آن در امتداد مقاومت از دانشکده فنی تا نسل امروز پرداختیم