درسهای کودکی از حماسه و مقاومت
احمد از کودکی، داستان دلاوریهای لشکر ۳۱ عاشورا را در بستان و سوسنگرد و جزایر مجنون، سینهبهسینه شنیده بود. پدرش، روایت رزم برادران باکری را بارها برایش زمزمه کرده بود؛ حماسه پیکرهایی که هرگز به آستانه شهر بازنگشتند. اگر خوب گوش میداد صدای قدمزدن حمید در کوچه پسکوچههای شهر به گوش میرسید. هنوز میدان «ساعت قاباغی» مهدی باکری را به یاد دارد که در حال دویدن بود. حمید اینطرف شهر درس خواند و مهدی آنطرف شهر به کمک پیرزن سیلزده شتافت. احمد، محاصره چندماهه تبریز را از زبان آنا، مادرش شنیده بود و داستان مبارزان رودخانه ارس را سر کلاس درس از معلم به یادگار در ذهن داشت.
ازدواج پس از شهادت حاجقاسم
پگاه جمعه ۱۳دی ۱۳۹۸ آمریکا، سردار ایرانی حاجقاسم سلیمانی را ترور کرد. احمد صفرزاده یک هفته تمام در حالت ماموریت بود. پس از شهادت سردار و راهپیماییهای خودجوش مردم در شهرهای مختلف ایران، مریم رزاقپور، دختری تبریزی از خانوادهای اصیل و پایبند، برای ادای احترام به سردار کشورش در راهپیمایی شرکت کرد. در همین مراسم بود که جرقه آشنایی بین دو خانوادهای که عشق به ولایت و شهادت در وجودشان ریشه دوانده بود، زده شد. احمد و مریم اسفند سال ۹۸ مصادف با ماه رجب سر سفره عقد نشستند. حاجآقا خواند: «آیا وکیلم؟» و مریم به پیشانی بلند و چشمان مشکی و گیرای احمد نگاه کرد و گفت: «با توکل به نام اعظم، بله.» کاشانهای بدون تجملات، غیبت و حسرت برپا شد. مریم، خانم خانه روزها به کلاس قرآن میرفت و احمدآقای خانه سبزپوش لباس پاسداری بود. یک روز چک دستگاههای رادار، یک روز چک سامانههای پدافند و روزی دیگر در ماموریت بهسر میبرد.
همراهی با شهدا و تولد امیرمرتضی
عصر پنجشنبه احمد از سر کار برگشت. همراه مریم که اهل گلزار شهدا بود. راهی گلزار شهدا شدند. احمد دبه آب را ریخت روی مزار شهید و مریم خواند: «شهید حسن شفیعزاده». احمد نشست انگشتش را کشید روی کلمه شهید و مریم خواند: «شهید علی تجلایی». دو سال از زندگی مشترکشان گذشت. سفره خانواده پذیرای پسری به اسم امیرمرتضی شد. انگار احمد همبازی پیدا کرده باشد. توپهای رنگارنگ و ماشینهای جورواجور، میدان شیطنت پدر و پسر شد.
آغاز رویارویی مستقیم
نخستین رویایی مستقیم ایران و اسرائیل شب ۱۳فروردین ۱۴۰۳ رخ داد. اسرائیل در حمله هوایی به ساختمان کنسولگری ایران در دمشق سرلشکر محمدرضا زاهدی و ۱۶نفر دیگر را به شهادت رساند. احمد صفرزاده و بقیه نیروهای هوافضای سپاه به حالت آمادهباش درآمدند. فرماندهان نظامی بعد از رجزخوانی مفصل، آب پاکی را روی دست اسرائیل ریختند و در حملات موشکی و پهپادی بامداد ۲۶ فروردین پایگاه نوآتیم را زیرورو کردند.ذات اسرائیل از چشمه گلآلود است. چند ماه بعد، اقدام به ترور اسماعیل هنیه در تهران کردند و سرلشکر عباس نیلفروشان و سیدحسن نصرالله را نیز به شهادت رساندند. مرزهای ایران به حالت دفاع درآمد. پایگاه موشکی تبریز، چند راکت موشک را به سمت سرزمینهای اشغالی شلیک کرد. صدای اللهاکبر احمد در آسمان پایگاه پیچید. همان سال محرم احمد چوبدستی شبیه شمشیر را در دسته عزاداری به دست گرفت. بلند و رسا، نوحه و حماسه «شاهحسین وایحسین» را همراه مردم شهرش خواند.
آمادهباش همیشگی برای ولایت
شب عید فطر بعد از یک ماه روزهداری و حفظ قرآن، مریم به صفحه تلویزیون زل زده بود. صدای سخنرانی رهبر معظم انقلاب آقای خامنهای در خانه پیچید. مریم رو به احمد گفت: «کاش تهران بودیم و نماز عید فطر را با آقا اقامه میکردیم.» تا مریم به اتاق برود و سری به امیرمرتضی بزند احمد چای خوشرنگ را که حتما از پیرمرد بازار تبریز خریده بود در فلاسک ریخت. تا مریم بگوید این موقع شب تو خستهای حالا... احمد سر ماشین را کج کرد طرف تهران و گفت: «اگر امام زمان هم بخواد ظهور کنه من همیشه آمادهام، سرباز امامم.»
حمله به تبریز
نزدیک عید غدیر۱۴۰۴بود. احمد چند روز پیدرپی سرگرم کار و رسیدگی به کارهای مادر و پدرش شد. شب۲۳ خرداد تلفنی با مریم احوالپرسی کرد و چند لحظه با امیرمرتضی، مرد کوچک خانه حرف زدومادر و خانم خانه را به رسم مردان ترک این سرزمین به او سپرد.شب از نیمه گذشت. تهران لرزید. راکت وموشک ازهمه جا بر سر مردم پایتخت فروریخت. خبری تن و بدن ایران جان را لرزاند. نور آفتاب از کنار رودخانه ارس به وسط آسمان تبریز نرسیده بود که صدای مهیب انفجار پادگان هوافضارا لرزاند.مریم از خواب پرید.مردم شهر هراسان شدند. پهپاد دورمراکز نظانی تبریزمیچرخید. پدافند با غرش بیوقفه خودخطررا دورکرد.اولین برخوردموشک ازپهپاد،ستون دودوآتش رابه آسمان رساند.احمد، احمد صفرزاده نخستین شهید حمله موشکی اسرائیل به تبریز شد.سنگر نخست، سپر دفاعی ایران در برابر حملات بیوقفه دوام آورد اما پهپادها روی آسمان تبریز دوام نیاوردند؛ آسمانی که نگهبان آذرآتش ایران است.سرزمینی که حتی اسکندر مقدونی نتوانست از سد مقاوم مردان این سرزمین بگذرد.این مرز شکستنی نیست. پرچم ایران درشمال شرقیترین نقطه مرزی بیشتر خودنمایی میکند. احمد چقدر دوست داشت سنگ مزارش شبیه حاجقاسم، سرباز وسردار ایرانی نقش ببندد که همانطور که میخواست نقشبست.به قول رودکی پدر شعرفارسی: «کاروان شهید رفت ازپیش و آن مارفته گیر و میاندیش» ... .