وقتی یک سال قبل ودربیست وششم آبان۱۴۰۳، برای آخرین بار کنار جسم بیجانت بودیم، فکر نمیکردیم این اولینبارهای بعد از تو، تیغ در گلو شود و شکل یک زخم کهنه را بگیرد. اولین روز خبرنگار که نبودی، اولین تولدت که نبودی، اولین نوروزی که نبودی...اولینهای این یک سال با نبودنت همراه بوده وهست اما این اولینها برای همه مایک درس بزرگ داشت. فهمیدیم که بزرگتر از چیزی بودی که میشناختیم. اولین یادبودی که برایت گرفتیم، گفتوگو با برخی چهرههای رسانهای بود. آنجا بود که باز هم برای اولینبار فهمیدیم که تو چه روح بزرگی داشتی. به فلان کارگردان کمک مالی کردی،به درددل فلان بازیگرگوش کردی و...اولینبار بود که درست و تمامقد تو را میشناختیم. اولین روز خبرنگار، فهمیدیم که خیلی از آنهایی که بعد از رفتنت چیزی نگفتند، اولین بار بود که با رفتن یک خبرنگار اینطور شکستهاند.
خانم زینب علیپورطهرانی! (چقدر روی این «طهرانی» تاکید داشتی. هنوز یادم مانده) برای اولینبار است که کسی مثل تو در من جاری شده و یک سال تمام است که یادت بند نمیآید. در خوشی، ناخوشی، تولد، غم، باران، عزا، جنگ ... تمام لحظههای این یک سال، نه فقط در من، که در ما جاری بودی. برای اولینبار بود که کسی این چنین در من بود و هر لحظه به شخص خودت فکر میکردم. یک سال گذشت. باز هم برای اولین بار! البته که اولین بار نبود که دوست از دست میدادم اما اولینبار بود که این چنین عزیز، اینچنین نزدیک بود. هر بار که نامت در برنامه خبری آمد، جز آه کشیدن ویاد خیر از تو چیزی نبود. برای اولینبار بود که میدیدم روحم زخم برداشته. این بار، دیگر کودک نبودم که به کسی نگاه کنم و دنبال دلیل باشم. زخم را یک سال در آغوش کشیدم. همه در آغوش کشیدیم. زخم نبودنت. زخم خندههایت که دیگر صدایش در تحریریه نیست. خانم طهرانی عزیز! این کلمات تنها بخشی از تشکر من و امثال من است تا بگویم وبگوییم،ممنون که بودی و هستی تا هنوز! ممنون که در ما جاری شدی. ممنون که به ما آموختی که چطور اولین باران پاییز را قدر بدانیم که حالا وقتی در حسرتش بهسر میبریم، بیشتر یادت کنیم. یک سال گذشت از روزی که آسمان، خانه ابدی تو شد. انگار باید آن شعر نزار قبانی را تکرار کنم و بگویم: «لا تاریخ قبل عینیک: قبل از چشمهایت، تاریخی نبود.» حالا تاریخ تحریریه و خاطرههایت، تاریخ و مبدا ما شده که یک سال و دو سال و چقدر بیتو بگذرد.
تولد آسمانیات مبارک.