۱۹ سال از ۱۹ دی ۱۳۸۴ که سردار احمد کاظمی با همرزمانش پرکشیدند، می‌گذرد

مردی که لشکر ۸ نجف را به دنیا آورد

نجف آباد. سال ۱۳۳۸. احمد در کوچه مُلا به دنیا آمد. مُلا در لغت به معنای هدایتگر است. اگر راست باشد که محیط آینه تمام‌نمای آدمی است و آدمی، بازتاب حقیقت اشیا و مکانها، احمد برای اولینبار از دروازه کوچه مُلا به دنیا نگریست. او، فرمانده به دنیا آمد.
نجف آباد. سال ۱۳۳۸. احمد در کوچه مُلا به دنیا آمد. مُلا در لغت به معنای هدایتگر است. اگر راست باشد که محیط آینه تمام‌نمای آدمی است و آدمی، بازتاب حقیقت اشیا و مکانها، احمد برای اولینبار از دروازه کوچه مُلا به دنیا نگریست. او، فرمانده به دنیا آمد.
کد خبر: ۱۴۸۸۹۱۴
نویسنده سید‌ روح‌ الله حسینی - نویسنده و پژوهشگر

 در ۱۸ سالگی و در روز عاشورا، در اوج مبارزات بر علیه رژیم شاه دستگیر می‏شود؛ بعد از ۱۵ روز اذیت و آزار، آزاد می‏شود. در این ۱۵ روز، به‌واسطه شلاق‏هایی که روی شانه‏هایش چکید، به‌واسطه‏ شکنجه ‏هایی که چشید، تنش‎ خیش خورد، روح و روانش غربال شد. بذری که پس از این خیش‏خوردن و غربال‏شدن در جانش جوانه زد، او را مصمم‎تر، سرسخت‎تر و مرغوب‏تر به میدان مبارزه بازگرداند.
 ساواک که به‌دلیل فعالیت‏های دوباره‏اش، او را تحت تعقیب قرار داد، مجبور شد مدتی مخفی شود. اتفاق باشکوه ویرانگری که موجب شد او بتواند از دریچه‏ای دیگر خودش را تماشا کند: مخفی ‏شدن و زندگی به دور از مردم، او را به مصاف خودش بُرد. شاید ا‎ینجا بود که با کنار گذاشتن چهره‏ ظاهری خود، به چهره‎ا‏ی که آن سال‏ها به دنبالش بود دست پیدا کرد؛ چهره‎ای که نه نامی و نشانی از او، که نام و نشانی از امام در آن هویدا بود.

دستی که یاد گرفته بود مُشت شود
 مبارزه و انزوایی که در سال‏های پیش از پیروزی انقلاب گریبانگیرش شد، علاوه بر تمام دستاورد‌هایی که برایش به ارمغان آورد، یک توان مضاعف به او بخشید و آن، همان نگاه خیره‏‏ای بود که سبب شد بتواند به نقاط کور و مکان‏های دورتر نظر بیندازد. حضور در سوریه پس از پیروزی انقلاب و آموزش جنگ‏های چریکی برای جنگیدن علیه رژیم‌صهیونیستی، نتیجه‏ همان نگاه خیره‏ بود؛ نگاه خیره‏ای که هم‎زمان او را تحریک و تشویق می‎کرد تا دستی که هنگام مبارزه یاد گرفته بود مُشت شود و در انزوا مسیرش بیش از پیش روشن شده بود، کشیده شود تا سرزمین‏هایی که بدون آن‌ها نمی‏توان به جایی رسید. 

نقطه عطفی برای احمد
 مورخان سابقه‏ جنگ‏های چریکی را بسیار طولانی دانسته‏اند، اولین نمونه‎ آن را متعلق به فرماندهی سورنا، سردار ایرانی نامیده‏اند. از تاکتیک‏های جنگ‏های چریکی، استفاده از مناطق ناهموار طبیعی است؛ استفاده از جنگل‏ها و کوهستان‏ها برای غافلگیری و سردرگمی دشمن. چریک بیش از هر چیز در استفاده از این تاکتیک باید توانایی سازگاری با محیط را داشته باشد. 
 حوادث کردستان او را به‌عنوان یک چریک، برای بازگشت به ایران بی‌قرار می‏کند و شاید بیش از همه کوهستان‏های کردستان. ناحیه مرزی‏ای که برخلاف دیگر سرزمین‏هایی که برای جنگیدن تخت‏تر و ساده‏تر هستند، پر از رمز و راز است؛ سریع، ساکت، سرد و وسیع. محل جدال‏های پنهان. اگر چه با دشمن، بیشتر با خویشتن. برای همین است که در افسانه‏ها، کوه، پیوندگاه زمین و آسمان است.
 کردستان، نقطه‏ عطفی است برای احمد. دوستی تاج‎وار پر از نگین‎ او با حسین خرازی در همین کردستان شکل می‏گیرد. در کوهستان، در پیوندگاه زمین و آسمان.

پادگان گلف با عصا!
 باشگاه ورزشی گلف اهواز که پیش از انقلاب مورد استفاده اتباع آمریکایی بود، به‌دلیل ناشناخته‏بودن و موقعیت جغرافیایی مناسب، با شروع جنگ به مقر فرماندهی جبهه‏های جنوب کشور در روز‌های ابتدایی جنگ تبدیل شد. اولین حضور او در جبهه‏ جنوب، به پادگان گلف بازمی‎گردد، آن هم با عصا، به‏دلیل مجروحیتی که در کردستان برایش عارض شده بود.
 یکی از قهرمان‏های دوی ماراتن می‏گوید به جان خریدن این همه سختی برای قهرمانی، برای آن است که با غرایزت مقابله کنی؛ البته که سخت‏ترین گام‏ها، همان گام‏های اول است؛ گام‏های دردناکی که در عین‌حال، لذت‏بخش هم است. این درد لذت‏بخش، حاکی از آزادی و استقلال من است؛ چون من به اختیار خودم اینجا هستم وگرنه می‏توانستم رها کنم بروم جایی دیگر باشم. این بخشی کلی از داستان زندگی یک قهرمان است.

فرزند درد
 احمد، فرزند درد است. زاده‏ درد. پادگان گلف، اولین میدانی است که او باید ببیند می‏تواند درد را در وجود خود نهادینه کند، تداوم بخشد؟ برای همین است که با وجود مجروحیت، اصرار می‏کند با عصا به جبهه برود. اگر قهرمان‏های المپیک با ابزار خودشان وارد میدان مبارزه می‏شوند، قهرمانان گلف با چوب گلف، او هم با ابزار خودش وارد میدان کارزار می‏شود؛ عصا. عصا یعنی این‎که من درد دارم؛ دردی که حاکی از آزادی من است، چون من به اختیار خودم اینجا هستم، در جبهه‏های جنوب، نه در جایی دیگر.
 همان قهرمان دو ماراتن اضافه می‏کند در حین دویدن، هر چه بیشتر عرق می‏ریزم، هر چه بیشتر درد می‏کشم، به همان اندازه درونم بیشتر منسجم می‏شود، به همان اندازه بیشتر متعهد می‏شوم.

هاله‏ زرین خاکی‏رنگ
 در جبهه‎‎ فارسیات بود که او با یک هاله زرین خاکی‎رنگ، از تن و تن‏پوش و سلوک، روبه‌رو شد. هاله‏ای که هر‌چه روز‌شمار جنگ مثل یک اسب چموش به جلو می‏جهید، سخت‎تر و مشتاق‏تر دور او را فرا می‏گرفت، بیشتر از بهت و حیرت درمی‎آمد، از گیجی و ماتی دور می‏شد و رنگ می‏گرفت، شفاف‏تر و خالص‎تر و آراسته‏تر خودش را نشان را می‎داد و آن هاله، مردم بودند؛ حضور چند ده نفره نیرو‌های مردمی در کنارش، که خودجوش، او را به فرماندهی پذیرفته بودند. همین هاله‏ زرین خاکی‏رنگ بود که در اولین تجربه‏های فرماندهی او، توانسته بود در رویای دشمن رسوخ کند، گرد و غبار بپاشد توی چشم‏های دشمن و خیال خوش او را به کابوس تبدیل کند. 

میدان جنگ کجاست؟
 جبهه می‏میراند یا زنده می‎گرداند؟ بستگی دارد: یکی داستان خنده‎آور و گل‏دوزی شده‎ مبارزه‎جویی غوک‎هایی است که خود را باد می‎کنند تا گُنده‎تر از گاو‌ها شوند؛ یکی داستان خطر‌های بی‏پایان مبارزه‎جویی که سرشتش دیگر به آن قانع نیست که فقط آرزو کند، بلکه با سماجت می‎طلبد. 
 نشسته بودند در هتل آبادان، مرکز تجمع رزمنده‌ها. او از راه رسیده نرسیده، می‎گوید آمده‎ایم کمک و بعد، می‎پرسد کجا؟ چند جای خالی بود که او با نیروهایش می‎توانستند آنجا کمین کنند، یکی‎اش چولان‌های آبادان، محل تردد عراقی‎ها و بیشتر نیرو‌های اطلاعاتی‎شان. رفتند و آنجا را نشانش دادند. رو برگرداند. پرسید میدان جنگ کجاست؟ این‏ جبهه مُرده است. 

چسبیده بود به فیاضیه
 زیر آتش، در فیاضیه؛ همان‎جایی‎ است که او می‎طلبید. آبادان وقتی سقوط می‎کرد، که فیاضیه به تصرف دشمن درمی‎آمد. او چسبیده بود به فیاضیه. زیر آتش، خاطره‎های گُنگ و مبهم و محو، ناگهان با بارقه‎ای که در ذهن می‎درخشند، معنا پیدا می‎کنند. فیاضیه، در بود. جاذبه‎ زیر آتش بود که به او دل و جرأت می‎داد تا به تماشای بازسازی نمایشی بیش‎وکم نام‎آشنا برود. 
 
زادن لشکر هشت نجف
 در دنیای مُلتهب، ناشناخته، خشن و خونین مردانه‎ ابتدای جنگ، یک روایت مادرانه از او وجود دارد؛ روایت مادرانه‎ای که ناچار، خیلی زود، دوباره به یک روایت مردانه تبدیل می‏شود. اسمش را گذاشته‏اند بنیان‏گذاشتن یا پایه‏گذاشتن لشکر هشت نجف. اما تعریف درستش، زادن است؛ به دنیا آوردن. او در روز‌های ابتدایی جنگ، لشکر هشت نجف را به دنیا آورد.
 اگر مادر موسی، فرزندش را در آب‎ها رها کرد؛ او، فرزندش را در خاک‏ها رها کرد. رها کردن، همان وعده‏ صادق است برای برومندی و رستگاری. 

مخدوش کردن تصویر خیالی دشمن
 آنچه باعث شد حصر آبادان شکسته شود و خرمشهر فتح، یورش او به پشت آرایش دشمن بود. ادا و اطوار سلاح‏های دشمن در خطوط منظم و به‌هم فشرده سربازان‏شان، قابی بیشتر از بزک‌دوزک برای او نبوده. در آن آینه‏ای که دیگران با دیدن عشوه تسلیحات و تعداد نفرات دشمن دست‏ و پای‏شان به رعشه می‎افتاد و می‎لرزید و خود را گم می‏کردند، اتفاق نادر برای او این بود که به هر سویی از این آینه‏ فریبکار می‏نگریست، انگار که جیوه‏ پشت آینه خراشیده تراشیده ریخته باشد، او با تصویری پوچ مواجه می‏شد. طبلی تو خالی، یا عروسکی خیمه‏شب‏بازی. کاری که او در این دو عملیات ‏کرد این بود که دست ببرد توی آینه و تصویر خیالی دشمن را برای سربازانش مخدوش ‏کند. با از هم پاشیدن تصویر سطحی دشمن، سربازان او دیگر به قطع ‏دانستند که هر سکه دو‌رو دارد.

 پهلوان‏ وارد گود شد
 حین عملیات طریق‎القدس است. فرماندهان سپاه در قرارگاه نشسته‏اند دور یک نقشه‏ عملیاتی، جمع شده‏اند به نقشه‏کشیدن. می‏گویند یک ‎نفر از جبهه‏ جنوب آمده برای گزارش وضعیت موجود. احمد است. او را می‏پذیرند. با دو کُنده‏ زانو می‏نشیند روی نقشه‏ عملیاتی، شروع می‏کند به شرح استقرار نیرو‌ها و پیشبرد عملیات. فرماندهان و اطرافیان در قرارگاه همه حواس‎شان گوش شده به حرف‎های او. کسی او را نمی‏بیند.
 می‏گویند پرنده وحشی وقتی می‏نشیند بر شانه‎ای و خو می‏کند به آن، که آدم اندامش دم نزند، نجنبد. او با وجد و هیجان، ولی ساکن، بدون این‌که از روی دو کنده‏ زانو بلند شود حرکت ‏کند، با شوق و ذوق، مبسوط توضیحاتی می‎دهد و پیشنهاداتی ارائه می‏دهد. می‎گویند آن پرنده‏ وحشی همان کشف است. می‏گویند کشف تا زمانی باقی است که آدم مراقب همتش باشد. با دو کنده‎ زانو نشستن روی نقشه‏ عملیاتی، ابتدای مسیر است. می‏گویند پهلوان‏ها وقتی می‎خواهند وارد گود شوند، ابتدا روی دو کنده‏ زانو می‏نشینند، مکث می‏کنند و بعد وارد گود می‏شوند. 

اعداد در ۴۰ به بلوغ می‎رسند
 تنگه‎ زلیجان یکی از دو نقطه‎ کلیدی برای پیروزی در عملیات فتح‎المبین است. تنگه‎ای که دست‎کم چهار ماه طول خواهد کشید تا باز شود. معبری که اگر رزمنده‎ها در طول عملیات گیر کنند، به تنها راه چاره‎شان تبدیل خواهد شد. معبری که می‎تواند حتی مخفیگاه بخشی از رزمنده‎ها شود تا با شروع عملیات بتوانند به خط دشمن بزنند. 
 یکی از اعدادی که حاصل‎جمع همه‎ عدد‌ها است، ۴۰ است. گویا عدد‌ها خود را پاره‎پاره می‎کنند تا به ۴۰ برسند که اعداد در ۴۰ به بلوغ می‎رسند. گویا این فرصت را به روز‌ها هم داده‎اند که بتوانند خود را پاره‎پاره کنند تا حاصل‌جمع‎‌شان بشود ۴۰، تا بتوانند به بلوغ و کمال برسند. 
 این‌که چطور می‎شود تنگه‎ای که حداقل چهار ماه وقت می‎برد تا باز شود در ۴۰ روز به سرانجام می‌رسد، گویا رازش در پاره‎پاره کردن اعداد باشد، در پاره‎پاره‎ کردن روزها، در پاره‎پاره کردن جسم؛ برای رسیدن به بلوغ و کمال.
 او با باز کردن تنگه‎ زلیجان در عملیات فتح‎المبین در ۴۰ روز، اولین چله‎ خود را گرفت. 

نظم مثال‎زدنی
 گفته آمده که: خدای متعال، خلافت را برای عموم فرزندان آدم ثابت فرمود که گفت: هموست که شما را خلفای در زمین نهاد و شما را در درجاتی بر یکدیگر برتری داد.
 در امتداد ساحل ایستاده‎ نگاه طول موج‎ها می‌کند که روبه‌رویش مثل دیواری بلند قد کشیده‎ بودند. نه خروش و هیبت سهمگین امواج که طول خط‎کشی‎شده‏‏شان که از اول تا آخر ساحل یکدست بالا کشیده شده بودند، نگاه او را ربوده بودند. تو گویی دستی در کار است در تابلوی نقاشی‌ای. چشم‎بسته می‎شد حدس زد اگر ارتفاع خاک‎ریزی از ابتدا تا انتهای خط لشکری یک‏دست کشیده شده بالا، دست چه کسی در کار است: نظم مثال‎زدنی او.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها