اینرا بارها در سفرم به جمهوری آذربایجان و مواجهه با آنها در تبریز، جلفا و حتی در مشایه اربعین بهوضوح دیدهام. چه اینکه کودکی من در شهری گذشت که آنقدر به مرز نزدیک بود و میشد با یک آنتن شاخهای بزرگتر از اندازه معمول، تلویزیون باکو را گرفت.میخواهم بگویم که ما در شمالغربی ایران، بهرغم مسدود بودن مرزها با شوروی، بدهبستان داشتیم با اهالی آذربایجان شمالی و وقتی کمونیستها برافتادند و راه باز شد، چه داستانها که در دو سوی ارس اتفاق نیفتاد از دیدار جانهای از هم جدا افتاده بعد از ۷۰ سال.غرض، چند سال بعد از فروپاشی شوروی و تشکیل جمهوری آذربایجان، آن زمان که هنوز ناتو تا باکو لشکر نکشیده بود و باکو و شوشا و نخجوان، خماری خواب اجباری زمستانی روسها را خمیازه میکشیدند، جمعی از اهالی مطبوعات در تبریز گیوه ور میکشند که یک تُکِ پا بروند باکو را از نزدیک ببینند و این سفر به حساب سالهای شمسی در آبان ۱۳۸۰ و به قرائت میلادی در نوامبر ۲۰۰۱ و از مرز بیلهسوار شروع شده است.
یکی از آدمهای آن کاروان، مهدی نعلبندی که سالها خاک صحنه فرهنگ را خورده و میخورد، دفترچهای با خود میبرد برای یادداشت مشاهدات و حاصل آن دفترچه میشود کتاب «باکو ۲۰۰۱» که بنیاد طوبی در بهار ۱۳۸۲ و در ۱۵۰۰ نسخه این یادداشتها را که قبلتر بهصورت پاورقی در مطبوعات محلی تبریز چاپ شدهاند، منتشر میکند.
و باید بگویم که برای نوشتن سفرنامه، اولین چیزی که به آن نیاز خواهی داشت، اطلاعات اولیه از سرزمین، جغرافیا، تاریخ و سیاست سرزمینی است که میخواهی روایتش کنی و قبلتر، باید به فهم عمیقی از فرهنگ و روابط اجتماعی رسیده باشی که بتوانی سفر را مشاهده و ثبت کنی که مهدی نعلبندی حامل هر دوی این شروط بود وقتی باکو ۲۰۰۱ را روایت میکرد. مثلا آنجا که در خلال دیداری با اهالی فرهنگ و مطبوعات باکو اشکال میکند به تحریف شعر شهریار که اصلش «من علی اوغلویام؛ آزادهلرین مرد مرادی» (من از نسل علی هستم، مرد مراد آزادگان) که در باکوی شرق و غرب زده، قلب شده است به «من ائلین اوغولویام؛ آزادهلرین مرد مرادی» (من متعلق به ایل هستم. مرد مراد آزادگان هستم) که اگر شهریارشناس نبود و هم نمیدانست که باکو در حال دینزادیی شدن است، متوجه این تحریف و دلیلش نمیشد و آنرا مشاهده و ثبت نمیکرد و اصولا لذتبخشترین علت سفرنامهنویسی، کشف و فهم اشتراکات و افتراقات فرهنگی و اجتماعی است.نعلبندی دنبال بلاهایی است که جدایی نسلها از هم در دو سوی ارس، سر مردم شمال و جنوب رود آورده و باعث توهماتی شده و اینرا چندجا بروز میدهد؛ مثلا آنجا که روایت میکند تعجب آن مرد باکویی را وقتی که شنیده مردم تبریز منعی برای ترکی حرف زدن در ادارات ندارند!
باکو ۲۰۰۱ متنی بهشدت پرمایه و استخواندار است و حیف که توسط ناشری محلی چاپ شده و امکان توزیع کشوری نداشته و حیفتر اینکه در خلال این سالها به چاپ مجدد نرسیده است. و من بهرغم ارادت و رفاقتی که با نویسنده داشتم و دارم، قبل از آنکه حامد خسروشاهی استوری کند که چند نسخه از کتاب را دارد و طالبین دایرکت بدهند! از وجود کتابی اینچنین محترم در فقره آذربایجان شمالی، بیاطلاع بودم.جالب است مردم بهشدت تشنه فرهنگ ایرانی آن بوم و بر، هنوز از دست دولتین ایران و انگلیس خشم دارند که با توافقی پشت پرده، آذربایجان را به دو نیم کردند و کسی اصلا حواسش نیست که جدایی سرزمینها در معاهدهای بود که با روسها منعقد شد!
با ایرادهای فنیای که نعلبندی به حضور فرهنگی ایران در باکو میگیرد، بیشتر به این باور میرسم که ما هنوز که هنوز است داریم از همان سوراخی گزیده میشویم که در دهه ۷۰ و ۸۰ سده قبلی گزیده شدهایم. یکی به دوستان بخش برونمرزی صداوسیما بگوید، ساعت پخش برنامههای شبکه سحر آذری را از ۶ تا ۹ صبح باید کمی بکشی دیرتر و برنامه و حرفی اگر داری نگهش داری برای عصر که حواس مخاطب درگیر خواب و ملزومات آن نیست.
باکو ۲۰۰۱ را دوست داشتم. همین.