این زن وقتی هفته گذشته درمقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت،درباره علت درخواست طلاق خود گفت: پنج سال است که ازدواج کردهام. اوایل زندگی خوبی داشتم. خوشبخت بودم و درکنار شوهرم آرامش داشتم.همه چیز خوب بود تا اینکه مادرشوهرم به آپارتمان ما نقلمکان کرد. وقتی همسایه طبقه بالای خانه ما، خانهاش را برای اجاره گذاشت شوهرم آنجا را برای مادرش گرفت. هرچه به او گفتم این کار را نکند، فایدهای نداشت. میگفت مادرم نزدیک ما باشد خیالم راحتتر است، ولی من میدانستم که با او به مشکل میخورم. همان هم شد. از وقتی مادرشوهرم همسایه ما شده، خواستههای بسیار عجیبی دارد. اینکه هر روز به هر بهانهای بدون اطلاع قبلی زنگ خانهمان را میزند، رفتوآمدهای ما را چک میکند و از ما توقعات بیجا دارد بماند اما او خواستهای از من دارد که نمیتوانم آن را بپذیرم. مادرشوهرم از من میخواهد که هروقت برایش مهمان آمد من به طبقه بالا بروم و از مهمانهایش پذیرایی کنم. مگر خدمتکار او هستم! هربار حتی اگر دوستانش هم به خانهاش بیایند با من تماس میگیرد و میگوید که به طبقه بالا بروم. بعد بدون هیچ خجالتی از من میخواهد پذیرایی کنم. چند بار این کار را کردم، ولی دیگر به غرورم برخورد. جالب اینجاست که شوهرم هم از من حمایت نکرد. حتی وقتی اعتراض کردم گفت که چقدر غر میزنم. حالا یک پذیرایی ساده است دیگر، چرا آنقدر موضوع را بزرگ کردهام. مدتهاست سر همین موضوع با شوهرم درگیر هستم. درنهایت هردوتصمیم به جدایی گرفتیم. شوهرم یکبار هم از من حمایت نکرد و حتی یکبار هم به مادرش نگفت دست ازسرمن بردارد.برای همین دیگر نمیتوانم در کنار این مرد زندگی کنم.
در ادامه شوهر این زن نیز به قاضی گفت: آقای قاضی همسرم موضوع را زیادی بزرگ کرده است. مادرم چون کمی ناتوان است فقط چند بار در پذیرایی از مهمانهایش از همسرم کمک خواست. این به نظرم موضوع بزرگی نیست که همسرم بخواهد به خاطرش اینطور دعوا و جنجال به راه بیندازد. او اگر مرا دوست داشته باشد به خاطر این مسائل بیاهمیت زندگی را به کام هردویمان تلخ نمیکند. همسرم از من توقع دارد که بروم و با مادرم دعوا کنم. در صورتیکه به او گفتم اینبار اگر مادرم از تو کمک خواست نرو، ولی گوش نمیدهد. خودش میرود و کمک میکند بعد غرش را به من میزند. از من هم توقع دارد بروم و مادرم را سرزنش کنم. در صورتیکه نمیتوانم چنین کاری انجام دهم. حالا که او موضوع را تا این حد بزرگ کرده است من هم دیگر نمیخواهم در کنارش زندگی کنم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از آنها خواست با یک مشاوره خانواده مشورت کنند.
تعادل را بر قرار کنید
سارا شقاقی، روانشناس دراینخصوص میگوید:دخالت خانواده همسر میتواند به زندگی مشترک زوجها آسیب جدی بزند. در این میان زن و شوهر میتوانند با تعیین کردن حد و حدود، ازاین دخالتها راحت شوند. معمولا زوجها دوست دارند پس از ازدواج، بدون دخالت هیچ فردی، برای زندگی خود تصمیم بگیرند،ولی وقتی بعد ازازدواج،میبینند که خانواده همسرشان درزندگی آنها دخالت میکند و برای انجام هرکاری باید به آنها جواب پس دهند، کلافه میشوند. زنومرد باید این را بدانند که برخورد نامناسب در مواجهه با دخالتهای خانواده همسر تاثیر مثبتی در شرایط ندارد و وضعیت را بدتر نیز میکند. برقراری تعادل در این شرایط کار بسیار مشکلی است. مشخصکردن جایگاه هرکس درزندگی، نوعی هنرمندی است. یکی از اختلافات شایع در میان زوجها این است که شخص تصمیم خود را گرفته و سپس به والدین خوداعلام میکند ودرنهایت همسراوآخرین فردی است که ازموضوع مطلع میشود.این مسأله این حس رابه همسراومنتقل میکندکه جایگاه واقعی درزندگی همسرش ندارد ودردرازمدت به سستشدن روابط عاطفی منجر خواهد شد؛ بنابراین زوجهاباید دراین شرایط بتوانند اوضاع رامدیریت کنند تابه همسروبه والدینشان بیاحترامی نشود.