وحالا ادامه داستان
حرفهای زینت معمای پرونده را پیچیده کرد. سروان مطمئن شده بود که کلید این معما در دست زن جوان است به همین دلیل او را به اتاق بازجویی برد. استوار و مش رحیم تنها افرادی بودند که به اتاق چشم دوخته بودند تا ببینند سرانجام ماجرا چه میشود. هوا تاریک شده بود که سروان در را باز کرد و از استوار خواست زینت را به بازداشتگاه ببرد. بعد کلتش را در غلاف جا داد. مش رحیم به سمتش آمد و با چهرهای مستاصل پرسید؛ چی شد سروان عروسم چه کرده که بازداشتش کردید؟ از سرنوشت مهران و نرگس خبری نشد؟
سروان که بازجویی طولانیمدت از زینت خستهاش کرده بود با کلافگی گفت: پدر جان هنوز هیچی نمیدانم باید به عماد برسیم. اون جواب این سوالها رو میدونه.بعد رو کرد به استوار و گفت: سه تا از نیروهاتو بردار باید بریم دنبال عماد.به حیاط که رسید، سیگاری گیراند و سعی کرد به آنچه در اتاق بازجویی شنیده بود نظم بدهد. هنوز هم باور اعترافات زینت برایش سخت بود اما زن جوان دیگر چیزی برای مخفی کردن نداشت. او به آخرخط رسیده بود. تازه برای اینکه حرفهایش باور شود باید عماد پیدا میشد.با صدای استوار، خود را از تلاطم افکارش خارج کرد و سوار ماشین شد. به آدرسهایی که زینت گفته بود سر زدند اما هیچ اثری از او نبود. تنها جایی که باقی مانده بود دامداری نعیم افغان بود. دامداری تا خانه عماد فاصله زیادی داشت ووقتی به آنجا رسیدند، هوا درحال روشن شدن بود. نمیشد بیگدار به آب زدومنتظرفرصتی بودند تا بتوانندقاتل فراری رادستگیرکنند.بعد ازساعتی،مردی ازدامداری بیرون آمد، مشخصاتش با نعیم یکی بود. سروان دو مامور رادنبال او فرستاد وگفت منتظر دستور دستگیریاش باشند. بعد ازدیوار کوتاه و گلی دامداری به داخل پرید و در را باز کرد. با استوار وارد شدند وماموری را مقابل در گذاشت تا مراقب اطراف باشد.
در انتهای دامداری، ساختمانی بود، سروان به سمت آنجا حرکت کرد.اسلحهاش را مسلح کردوهرچه به ساختمان نزدیکتر میشد، قدمهایش تندتر میشد.پردهای که مقابل در بود را کنار زد. عماد را شناخت، پشت به او درحال درست کردن نیمرو بود. به استوار اشاره کرد و قبل از اینکه عماد بفهمد چه شده او را نقش زمین کردند و از پشت دستانش را با دستبند به هم دوختند.
عماد تقلا میکرد اما خودش هم میدانست بیفایده است و خیلی زود، آرام شد. سروان با بیسیم دستور بازداشت نعیم را صادر کرد.
وقتی به پاسگاه رسیدند، ظهر شده بود و مشرحیم با دیدن ماشین گشت به سمت آنها آمد. سروان از استوار خواست عماد و نعیم را در دو اتاق جدا نگه دارد.بعد ادامه داد؛ برای بازجویی وقت هست. فعلا ناهار،بعداستراحت.استوار که تعجب کرده بود، طبق خواسته سروان عملکرد.مش رحیم سمت استواررفتکه اوگفت؛مش رحیم صبرکن.منم مثل توهیچی نمیدونم.حالا بروخونه خبری شد، خودمسراغت میام.موقع ناهار نتوانست سوالی که ذهنش رادرگیر کردهبود، درمغزش بایگانی کندوپرسید:چرا برای بازجوییعجله ندارید؟
سروان گفت: اون فکر میکنه به خاطر قتل بچههاش دستگیر شده و ذهنش رو آماده میکنه تا یه چیزی جور کنه و بگه. نمیدونم زینت خیلی رازهای دیگه رو هم فاش کرده و باید غافلگیر شه.بعد ناهار به اتاق استراحت رفت. شب در حال پهن کردن چادر سیاهش در آسمان بود که سروان با پوشهای که داخلش برگههای بازجویی بود وارد اتاق عماد شد و چهار ساعت بعد وقتی بیرون آمد همه برگهها پر شده بود.استوار پشت میزش خواب بود که با صدای باز شدن در از خواب پرید. سروان با چشمانی که از بیخوابی سرخ شده بود، گفت: آماده شو باید بریم دنبال جسد، مهران و نرگس.
استوار که شوکه شده بود، فقط به سروان خیره ماند، حتی جرات نکرد بگوید خستهای، کمی بخواب.دو سرباز و با بیل کلنگ سوار ماشین کرد و همراه سروان راهی خانه زینت و عماد شدند.سروان به سمت درخت انجیری که در گوشه باغچه بود، رفت. خاک اطراف آن را بررسی کرد. مشخص بود تازه خاک بیل خورده است. از دو سرباز خواست با احتیاط خاک اطراف درخت را بردارند. حدود ۳۰ سانتیمتری حفر کرده بودند که با کیسههایی پلاستیکی روبهرو شدند.چهار کیسه را بیرون کشیدند.درآن را که باز کردند، بوی تعفن فضا را پر کرد. سروان در کیسه رابست و تلفنی ماجرای کشف جسد نرگس درخانه عماد را به بازپرس اطلاع داد. یکی ازسربازها آنجا ماند و آنها راهی دامداری نعیم شدند. قبل از آنها تیمی ازآتشنشانان آنجا منتظر بودند.یکی ازآتشنشانان با بستن طناب داخل چاهی مخروبه که در گوشه دامداری بود، رفت. چند دقیقه بعد خواست اورا بالا بکشند.وقتی بیرون آمد جسد مهران راهمراه خود بیرون کشید. با کشف جسد مهران تعداد قتلهای عماد به عدد چهار رسید. چهار جنایتی که به خاطر یک خیانت رخ داده بود و قرار بود افراد دیگری هم به این لیست سیاه اضافه شوند اما قبل از مرگ آنها، سروان؛ عماد را دستگیر کرد تا خط پایانی بر این جنایتها باشد.خبر این جنایت خیلی کوتاه در رسانهها منتشر شد و آن زمان روزنامهها تیتر زدند مرد سنگدل به قتل دو فرزندش و خواهر و برادری اعتراف کرد اما مهم انگیزه او از این جنایتها بود. خیلی زود پرونده به ایستگاه محاکمه رسید و آنجا قرار بود به پرسشهایی که در جامعه درباره این جنایتها مطرح شده بود پاسخ داده شود. پیگیر پرونده بودم تا بتوانم در جلسه محاکمه حاضر شوم. میدانستم دادگاهی جنجالی خواهد شد و پرده از این جنایت هولناک برداشته خواهد شد.