جام‌جم از یکشبه هنرمند و نویسنده شدن برخی گزارش می‌دهد

بفرمایید شهرت کاذب

چند خط درباره کتاب «روشنای بدر»

احساس قشنگ زیارت و هم‌کلامی با انسان‌های بی‌رنگ

«روشنای بدر» برای من فقط عنوان یک کتاب نیست،مجموعه‌ای از خوشی‌ها و ناخوشی‌ها در حوزه پژوهش و نویسندگی است.کتابی که پنج سال مشغولم کرد و مصاحبه‌هایی که مرا در شهرهای ایران و عراق چرخاند.
کد خبر: ۱۴۵۸۷۶۲
نویسنده مرضیه نظرلو - نویسنده
 
برای من که می‌دانم مصاحبه زمانی بار می‌دهد که بتوانی اعتماد مصاحبه‌شونده را جلب کنی تا دریچه‌های قلبش را به رویت بگشاید، حرف‌زدن با مجاهدین عراقی که فارسی و عربی را در هم می‌آمیختند، کار سختی نبود. در اوج شیوع کرونا آن روزهایی که جهان فقط می‌دانست یک بیماری همه‌گیر آمده و تنها راهش قرنطینه است، به طرز شگفت‌آوری مجوز ورود ما به عراق صادر شد؛ آن هم درست ۱۰ روز قبل از اربعین... . 
سال ۱۳۹۸ در سکوت، مرز خالی مهران را پشت سر گذاشتیم و به عراق رسیدیم تا در بغداد مهمان ابواثیر باشیم. ابواثیر مجاهدین عراقی را می‌شناخت و ساعات مصاحبه را تعیین می‌کرد. از ۱۰ صبح تا سه نیمه‌شب! وقتی تعجب مرا دید، خندید و گفت: «اینجا صبح همه می‌خوابند! حاج‌قاسم هم که می‌آمد می‌گفت من با عراقی‌ها می‌خوابم و با ایرانی‌ها بلند می‌شوم!» 
مجاهدین را دوست داشتم. چیزی از جنس آرزوها و آرمان‌های مشترک ما را به هم پیوند می‌داد. وقتی استکان چای تلخ را به سنت عرب‌ها از توی سینی برمی‌داشتم یا ماهی کبابی را با دست می‌خوردم، خوب نگاهم می‌کردند تا ببینند با آداب‌شان خو گرفته‌ام یا نه و وقتی خیال‌شان راحت می‌شد، پرده از خاطرات قدیم برمی‌داشتند.در این نشست‌ها که فراتر از یک جلسه مصاحبه بود، گاهی چنان روانی‌ای در کلام پیش می‌آمد که حرف‌های نگو هم گفته می‌شد و من که می‌دانستم، هم باید رازدار باشم، هم امانتدار، هم گوش بدهم و هم دل، هم غمگین بشوم و هم شاد و بالاتر از همه این‌که قدر این اعتماد را بدانم و باور داشته باشم که آدم‌ها قبل از زبان با قلب‌های‌شان احساسات یکدیگر را فهم می‌کنند.برای من روشنای بدر با احساس قشنگ زیارت اربعین و هم‌کلامی با انسان‌های بی‌رنگ آغاز شد اما این‌گونه تمام نشد. وقتی بعد از پنج سال در یک مراسم باشکوه با حضور فرمانده کل سپاه کتاب رونمایی شد، خوشحال نبودم. سنگینی فشار کار و حرف و حدیث‌های بی‌ربط و دخالت‌های نامتعارف و نفهمی متولیان فرهنگی مثل کوه پشتم سنگینی می‌کرد؛ آنچنان سخت که بعد از آن تصمیم گرفتم دیگر در این عرصه ننویسم و چنین کردم. باید مدتی دور می‌شدم از همه‌چیز و همه آدم‌هایی که مرا به این دنیا می‌کشاند... .بعداز۱۶سال خواستم که کناربکشم.آدمیزاد باید یک جاهایی وسط دویدن‌هایش بایستد و نفس بکشد. آن هم یک نفس عمیق طولانی تا تمام وجودش را از انبوه احساسات صدها نفری که پای درددل‌شان نشسته، خالی کند و این ایستادن طولانی شد و چه خیال بیهوده‌ای بود نفس‌گرفتن؛ تازه جنگ در غزه شروع شد. ابعاد این اتفاق بزرگ تمام توجهم را به خود جلب کرد و باعث شد بیشتر در شبکه‌های اجتماعی بچرخم و بعد از آن بود که محکم با زمین برخورد کردم. به نظرم آمد یک آن از سیاره‌ای دیگر به اینجا پرتاب شدم. چه مفاهیم مقدس و شکوهمندی که در مجازی سخیف می‌شدند و خلاصه یک آن چشم باز کردم و دیدم دنیای شکوهمند عشق‌های عمیق و اصیل جای خودش را به سرگرمی‌های موقت و سطحی و دم‌دستی داده است. حالا بعد از این نفس‌گرفتن طولانی که لحظه‌ای بدون دغدغه نگذشت، شاید وقت آن رسیده باشد که مسیری جدید آغاز شود؛ راهی نو، طرحی نو یا ایده‌هایی که انگیزه‌ات را بازگرداند و این انرژی‌های خفته را سامان دهد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها