که هرگونه سلطه کافر بر مسلمان را نفی میکند. چنین قاعدهای موجب شد که در هیچ زمانی، روحانیت اسلام با استعمارگران سازش نداشته باشد، آنچه که همواره از مسیر حرکت شبهروشنفکران و به اصطلاح ملیگرایان مستفاد میشود. آنچنانکه این سخن مرحوم دکتر علی شریعتی همواره نقل شده که پای هیچ قرارداد استعماری را روحانیت امضا نکرده است. شریعتی در درسهای اسلامشناسی حسینیه ارشاد میگوید: «این یک مسأله ذوقی نیست که بگویید من آخوند دوست دارم، من آخوند دوست ندارم، این یک مسأله عینی و تاریخی است. باید سند نشان دهید و مدرک. تا آنجا که من میدانم، زیر تمام قراردادهای استعماری را کسانی که امضا گذاشتهاند، همگی از میان ما تحصیلکردههای دکتر و مهندس و لیسانسیه بودهاند و همین ما از فرنگ برگشتهها. یک آخوند، یک از نجف برگشته، اگر امضایش بود، من هم مثل شما اعلام میکنم که: «آخوند دوست ندارم! اما از آن طرف، پیشاپیش هر نهضت ضداستعماری و هر جنبش انقلابی و مترقی، چهره یک یا چند آخوند را در این یک قرن میبینم. از سید جمال بگیر و میرزا حسن شیرازی و بشمار تا مشروطه و... .»
مرحوم شریعتی در کتاب «ما و اقبال» با لحنی کنایهآمیز مینویسد: «... اگر یکی از میان این علما میخواسته خود را بفروشد و پای قراردادی استعماری را امضا کند، اول عمامه، قبا و عبا را میکنده و ریش میتراشیده و فکل میبسته و یک سفری به فرنگ میرفته است و در رودخانه تایمز غسل تعمیدش میدادهاند و بعد برمیگشته و میشده آلت فعل. بالاخره به نام یک شخصیت متجدد و مترقی اروپاییمآب غیرمذهبی امضا میکرده است.»
شریعتی ادامه میدهد: «این رهبران و متفکران اسلامی بودند که بیش از همه خودشان و همچنین با زبان معنوی و مذهبی خودشان که با توده مردم و نسل خودشان (برخلاف روشنفکران فرنگیمآب امروز) تفاهم و تبادل فکری داشتند، اعلام خطر کردند که اروپاییان نیامدند که فقط غارت مس، نفت، پنبه و کتان کنند و منابع زیرزمینی و معادن گرانبها را به یغما ببرند، بلکه در عین حال، همه منابع و ثروت انسانی و سرمایه فرهنگی و فضایل اخلاقی و ریشههای سنتی مذهب و معنی و شخصیت و تاریخ و هرچه موجودیت ملی ما را میسازد نیز غارت میکنند و به لجن میکشند. اولینبار اینها بودند که در برابر امپریالیسم میایستادند و برخلاف رهبران ملی نهضتهای ضداستعماری، مبارزه ضداستعماریشان را تنها در بعد اقتصادی و سیاسی محدود نکردند، بلکه یک زیربنا و پشتیبان فکری و ایدئولوژی و معنوی هم داشتند و استعمار را در همه چهرههایش شناختند، بهخصوص در پنهانیترین و مهیبترین جناح هجوم و نفوذش، یعنی جناح فکری، معنوی، اخلاقی و علمی یعنی فرهنگیاش، با او درگیر شدند. اینان با یک سلاح فرهنگ و فکر در برابر غرب ایستادند.»
نخستین حرکت ضداستعماری روحانیت
اما نخستین حرکت ضداستعماری روحانیت و علمای اسلام در تاریخ معاصر هنگام جنگهای ایران و روس در اوایل دوران قاجار و زمانی اتفاق افتاد که تزار روسیه در سال ۱۲۱۸ هجری قمری براساس وصیتنامه منسوب به پطر کبیر، گرجستان را که متعلق به ایران بود، به خاک روسیه ملحق و به مرزهای آن تجاوز کرد. جنگ ۱۰ سالهای شروع شد که در انتها با شکست ایران و نقش موذیانه فراماسونرهایی مانند سرگور اوزلی، به قرارداد ننگین گلستان انجامید و ولایات قرهباغ، گنجه، شکی، شیروان، دربند، باکو و قسمتی از طالش و تمام داغستان و گرجستان به تصرف روسیه درآمد.در طول سالهای جنگ، دولتهای فرانسه و انگلیس خصوصا بهوسیله تشکیلات فراماسونری و دو لژ بزرگ اسکاتی و گراند اوریان به گونهای پنهان درصدد تضعیف دولت مرکزی و جدا ساختن بخشهایی از خاک ایران بودند. دلاوریهای عباس میرزا و سپاهیانش در آن سالها مثالزدنی است اما در این میان، شبهروشنفکران و به اصطلاح ملیگرایانی مانند آخوندزاده و طالبوف نیز در خدمت ارتش تزار بودند و سایر طیف شبهروشنفکری هم یا در خانهها خزیده بودند یا شیفته پیشرفتهای فرنگ و بهخصوص بریتانیا، دفاع از خاک وطن جز دفاع از سنتهای ارتجاعی و به اصطلاح پوسیده برایشان معنی دیگری نداشت. از همینرو حراست و دفاع از خاک وطن را طبق معمول بهعهده متعصبان و سنتیها گذاشتند و خود بهدنبال یادگیری تجدد وارداتی و تقدیس پیشرفتهای غرب و ناراحت از اینکه چرا آن متعصبان و سنتیها نمیگذارند آداب و رسوم غرب با ورود آنها به خاک ایران و اشغال این سرزمین، کوچه و پسکوچههای شهر و روستای ما را نیز به قدوم خود مزین کرده و این شیفتگان غرب را از افاضات خویش بهرهمند سازد.در این میان و در شرایطی که سپاهیان ایران و ارتش عباسمیرزا در شرایطی سخت و رنجآور به لحاظ نیرو و آذوقه و بودجه قرار داشتند، آیتا... شیخ محمدجعفر نجفی معروف به «کاشفالغطاء» برای دفاع از مرزهای ایران، فتوای جهاد صادر کرد و چنانکه از کتاب مشهورش یعنی «کشف الغطاء» معلوم است، او براساس اعتقاد به ولایت فقیه چنین فتوایی را صادر کرده است.
آیتا... کاشفالغطاء در فتوای خود، جهاد را ابتدا از اختیارات پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصوم (ع) میدانست و پس از ائمه هدی (ع)، عالمان دین را نایب معصومین دانسته و مینویسد: « ...و کسی که قائممقام ایشان است از علماء.» و چون خود را به لحاظ شرعی مسئول قیام به دفاع در برابر متجاوز میدانست اما دست خود را از قدرت کوتاه میدید با حق شرعی ولایتی، این مسئولیت را برعهده دولتمردان گذاشته و اضافه میکند: «پس از حصول موانع ظهور و عدم امکان قیام ما و قیام علماء به این امور، اذن دادیم به پادشاه این زمان و یگانه دوران...» و توجیه این اجازه را در این میبیند که: «... شاه قاجار معترف است به اطاعت و سالک است در دفع دشمنان به طریق شریعت که این مامورت را برعهده ولیعهد و قائممقام خود یعنی عباسمیرزا گذارده است.»
مرحوم کاشفالغطاء با ظرافتی خاص، این دو را از اعوان و انصار خود ترسیم میکند و نه افرادی مستقل. بنابراین در ادامه فتوایش ضمن دعا بر ایشان از خداوند اجازه شفاعت خودش را میطلبد.
آیتا...العظمی کاشفالغطاء باز برای تاکید بر این که جهاد نه به اعتبار شاهان قاجار که به اعتبار ولایت فقهاست، اضافه میکند: «هرکه در سپاه ایشان قتیل شود، مثل آن است که در لشکر ما به قتل رسیده و آن که اطاعت ایشان کند، چنان است که اطاعت ما کرده و هرکه ایشان را یاری نکند، ندیم ندامت شود و محروم از شفاعت ما در روز قیامت باشد.»اما بخشی از این مجاهدت و مبارزه در سرزمینهای مجاور ایران مثل عراق علیه استعمار انگلیس برای به دست آوردن استقلال و آزادی خود به وقوع پیوست. در این مبارزه مردم عراق، بسیاری از روحانیون مبارز ایران چه آنها که در حوزههای نجف یا کربلا و یا سامرا بودند چه آنها که در ایران سکونت داشتند، فعالانه و شجاعانه جنگیدند. برخی آنها شهید شدند و برخی نیز اسیر که به نقاط بسیار بد آب و هوا تبعید شدند. حضرت امامخمینی(رحمها...علیه) دراینباره درسخنرانی مجلس بزرگداشت شهیدحاجآقا مصطفیخمینی به تاریخ ۱۰آبان۱۳۵۶ درمسجد شیخ انصاری نجف فرمودند: «در قضیه عراق اگر چنانچه مجاهدات علمای عراق نبود... پسر سید( سیدمحمد طباطبایی یزدی، فرزند آقای سید محمدکاظم طباطبایی یزدی صاحب عروه الوثقی) در جنگ کشته شد. علمای اینجا تفنگ به دوش گرفتند و رفتند مقابله. مرحوم آقای خوانساری ـ آقای آقاسید محمدتقی خوانساری (رضوانا... علیه) به حبس رفت یعنی [انگلیسیها] گرفتند اسیرش کردند. با یک عده دیگری اسیر کردند و بردند در خارج، که ایشان میفرمود ما را میشمردند: یک، دو، سه، چهار، تحویل یک کسی میدادند؛ آن وقت میگفتند اینها آدم میخورند، اینکه میشماریم برای این است که اینها آدمخورند! و رعایایی بودند که ـ در جاهایی بودند که ـ آدم میخورند و ما میشماریم که مبادا شما را بخورند!
قضیه عراق را میرزای شیرازی دوم، این شخص عظیمالشأن، این شخص بزرگ، این شخص عالِی المقام در علم و در عمل، نجات داد عراق را. او حکم جهاد داد و فرستاد اینها را به [جنگ] و ـ عرض میکنم ـ آن وقت هم تبعیت میکردند عشایر از علما؛ مثل حالا نبود، تبعیت میکردند. عشایر آمدند خدمت ایشان و ایشان حکم داد، حکم جهاد داد. جهاد کردند، کشته دادند، کشته شدند، چه کردند و چه کردند تا مستقل کردند عراق را. اگر نبود حالا ما اسیر بودیم، حالا ما هم جزو مستعمره انگلستان بودیم. آن هم با جدیت علما واقع شد.این علمای عراق را که تبعید کردند به ایران، برای مخالفتی بود که میکردند با دستگاهها. مرحوم آسید ابوالحسن و مرحوم آقای نائینی و مرحوم شهرستانی و مرحوم خالصی، اینها را که تبعید کردند از عراق به ایران، برای این بود که اینها برخلاف اینها صحبت میکردند، خلاف این دستگاهها حرف میزدند؛ از این جهت تبعید کردند و اینها را هم فرستادند به ایران که ما خودمان دیگر اینها را شاهدیم.»