او وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت درباره علت این درخواست گفت: شش ماه است که با باران ازدواج کردهام. او را از قدیم میشناختم و یکی از بستگان دورمان بود که فقط چند بار در مهمانیها او را دیدم. تا اینکه خانوادهام باران را برای ازدواج با من مناسب دیدند. من هم چون چند بار با او برخورد داشتم از او خوشم میآمد. برای همین تصمیم گرفتم بیشتر با او آشنا شوم تا ازدواج کنیم. چند بار بیرون رفتیم و از همه چیز صحبت کردیم. تصور میکردم در کنارش خوشبخت خواهم شد و زندگی خوبی خواهیم داشت. اما یک مسأله باعث شد من از باران بترسم. او از همان ابتدا از حیوانات خوشش نمیآمد. در کل میانه خوبی با حیوانات نداشت. من هم یک گربه داشتم که از بچگی خودم بزرگش کرده بودم. خیلی این گربه را دوست داشتم. باران هم میدانست که چقدر به این گربه علاقهمند هستم. من اصلا نمیتوانستم از گربهام جدا باشم ولی حس میکردم که باران خیلی از گربهام خوشش نمیآید. با این حال نمیتوانست از بودن او مخالفت کند. چراکه من حاضر نبودم از گربهام جدا شوم. برای همین میدیدم که مرتب نسبت به گربهام رفتارهای بدی از خودش نشان میدهد تا جاییکه وقتی او را میدید از من میخواست که دورش کنم. زندگی مشترکمان آغاز شد. من و باران هر بار سر گربهام دعوا داشتیم. زمانهایی که در خانه نبودم، باران گربهام را در اتاق یا کمد زندانی میکرد. مدتی بعد متوجه این ماجرا شدم. یا مثلا به او میگفتم سر فلان ساعت برایش در ظرف غذا بریز اما وقتی به خانه برمیگشتم میگفت یادم رفت غذایش را بدهم. مثلا یک بار به خانه رفتم و وقتی برای گربهام غذا بردم، از نوع برخوردش فهمیدم بهشدت گرسنه است. انگار از صبح هیچ غذایی نخورده بود. نمیدانستم باید چه کار کنم. تا اینکه یک شب وقتی به خانه آمدم، متوجه شدم گربهام بیحال است. او را به دکتر بردم ولی گربهام زنده نماند. من مطمئنم که همسرم آنقدر به او بیتوجهی کرد که درنهایت جانش را از دست داد. برای همین من هم دیگر نمیتوانم در کنار این زن بیاحساس و ظالم زندگی کنم.
در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: « آقای قاضی همسرم موضوع را بزرگ کرده است. او از همان روز اول آشنایی میدانست که خیلی از گربهها خوشم نمیآید. با وجود این مرا مجبور کرد که با یک گربه در خانهاش زندگی کنم. با این حال هر روز کارهای گربهاش را انجام میدادم و برایش غذا میبردم اما گربهاش بیدلیل مرد. حالا بهادر به من تهمت میزند که من گربهاش را کشتم. در صورتیکه من ظالم نیستم. فقط یکی دو بار یادم رفت ظرف غذایش را پر کنم اما این دلیل نمیشود که گربهاش را کشته باشم. شوهرم گربهاش را از زندگیمان و من بیشتر دوست داشت. او بعد از مرگ گربهاش هرچه دلش خواست به من گفت و کلی به من توهین کرد. برای همین من هم دیگر نمیخواهم در کنار این مرد زندگی کنم.
در پایان نیز قاضی رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.
شناخت لازم است
سارا شقاقی، روانشناس در این خصوص میگوید: مهمترین چیزی که زن و مرد باید در ابتدای آشنایی با فردی به آن تسلط پیدا کنند، آگاهی و شناخت است. زن و مرد باید بدانند اگر قصد شروع یک رابطه جدی را دارند که ممکن است منجر به ازدواج شود، باید به شناخت کافی از طرف مقابلشان برسند. این شناخت چیزی نیست که طی یک هفته یا یک ماه به دست بیاید بلکه هردو طرف باید صبور باشند و رفتار او را در موقعیتهای مختلف بسنجند. هر موقع که با شخص مورد نظرشان وقت میگذرانند باید به صحبتهای او توجه کنند. در میان صحبتهای معمولی که شاید بیارزش باشد افراد خیلی از مسائل و عقایدشان را بیان میکنند. بنابراین آنها باید با دقت به حرفهای طرف مقابل گوش دهند و با چیزهایی که در مواقع دیگر میگوید مقایسه کنند. همین مسائل باعث میشود زن و مرد بدانند که دقیقا طرف مقابلشان چه سلیقهها و تفکرهایی دارد. در این شرایط با منطق و آگاهی بهتر میتوانند زندگی مشترک خود را آغاز کنند.
منبع: ضمیمه تپش روزنامه جامجم