در تمام دنیا کودکان حقوقی دارند. یکی از این حقوق و شاید جدیترین آنها دسترسی و برخورداری از کتابهای متناسب با سن کودکان است، اما آنچه که شاید جدیترین مسأله در حوزه کتاب و خصوصا حوزه کودکان به شمار میآید، در مرحله اول ناآشنایی و کمارزشبودن کتاب در سبد خرید کالای خانوادههاست. بههرروی امروز با توجه به افزایش درصد مدرک تحصیلی خانواده و اینکه بیسوادی در خانوادهها در کشورمان ریشهکن شده است، این توقع میرود که میزان مطالعه در کشورمان افزایش پیدا کرده باشد، اما ما شاهد این موضوع نیستیم.
شاید یکی از این دلایل کمرغبتی، مواجهه نخستین کودک با کتاب در کتابهای درسی است. کتابهای درسی مخصوصا در مقاطع ابتدایی، با حجم بالا و بیتمایلی کودک از یکسو و اجبار به خواندن کتابها از سوی دیگر، کودک را از خواندن کتاب زده میکنند. به شکلی که در سهماهه تابستان، کودک هیچ اشتیاقی به خواندن کتابهای غیردرسی ندارد. این فرآیند کار را برای تولیدکنندگان، ناشران، نویسندگان، تصویرگران و تمام فعالان حوزه کودک دشوار میکند. بههرترتیب نمیتوانیم ناشران را مقصر بدانیم از این حیث که به دنبال بازگشت سرمایهشان هستند.
به نظر من همینقدر که کسی حاضر است سرمایهاش را بهجای بازار و کارهای تولیدی خرج کتاب کند کار بسیار ارزشمندی و شاید ریسک بسیار بزرگی است، اما اینکه کیفیت این تولید و نشر چگونه است، به نظر من بزرگترین ضعف در این ماجرا حق کپیرایت است. در کشور ما حق کپیرایت در حوزههای فرهنگی وجود ندارد. بنابراین، این مسأله توان رقابت را از ناشران و نویسندگان داخلی میگیرد. از این جهت که کتابهای خارجی تنها با تهیه یک نسخه، بدون کسب مجوز از ناشر و نویسنده خارجی، با یک ترجمه ساده و اسکن تصاویر در اختیار ناشران داخلی است و بدون ریالی پرداخت هزینه امکان استفاده دارند.
در اینجا اولین ضربه را نویسندگان و شاعران ایرانی میخورند، چراکه نمیتوانند آثار خود را رایگان در اختیار ناشران قرار دهند پس ناگزیرند قیمت و کیفیت خود را پایین بیاورند و درنهایت به چاپ آثارشان با تیراژ و کیفیت پایین بسنده کنند. این طبیعی است اگر ما مشمول قانون کپیرایت میشدیم، آثار حریم و حرمتشان حفظ میشد و ناشران نمیتوانستند هر کتابی را چاپ کنند در نتیجه ارزش کتاب در خانوادهها افزایش پیدا میکرد و مولفان با ذوق و شوق بیشتری قلم میزدند چراکه راهکار علاقهمند کردن کودک به کتاب، ورود خانوادههاست. بیتردید اگر به دنبال این باشیم که رفتاری در کودکانمان به تکرار برسد، باید خودمان نیز دست به انجام آن بزنیم. ما بهعنوان اصلیترین الگوها برای کودکان و نوجوانانمان نمیتوانیم از آنها توقع داشته باشیم اهل کتاب باشند درحالیکه ما کتاب نمیخوانیم. همچنین خانوادهها باید در حوزه خرید کتاب کودک اطلاعات کافی اعم از نام ناشران و نویسندگان خوب و جوایز ادبی را داشته باشند.
اما حقیقت این است امروزه نوجوانان و جوانانی کمی برای تحصیل در رشته ادبیات میروند یا کمتر کسی است که نویسندگی را شغل خود بداند چراکه با دیدن وضعیت معیشتی نویسندگان و شاعران، علاقهمندی لازم و شوق برای ورود به این حوزه در آنها به وجود نمیآید. همه این موارد زنگ خطری برای ادبیات آینده ایران است تا دولت و مسئولان فرهنگی به داد این حوزه برسند. اگر واقعا به دنبال توسعه و ارتقای سطح علمی و دانش جامعه هستیم باید نگاه تازهای به حوزه کتاب خصوصا ادبیات کودک داشته باشیم و سریعتر وضعیت بهوجودآمده را درمان کنیم تا در آینده دچار خسران و پشیمانی نشویم.