یکی از اهالی جنوب تهران که حوالی پایانه جنوب زندگی میکرد، کامیونی داشت که بسیار به آن علاقهمند بود. اگر از فعل ماضی استفاده میکنیم به این دلیل است که ایشان سالهاست به رحمت خدا رفته. خلاصه اینکه بهقدری به این کامیون نارنجی علاقه داشت که مثل فرزند دردانهاش با او برخورد میکرد.
همین باعث شد علی شاهحاتمی سریالی با همین مضمون بسازد و از نام صاحب کامیون که به تقی عشقی هم معروف بود، استفاده کند البته شاهحاتمی زمانی این سریال را ساخت که صاحب اصلی این کامیون در قید حیات نبود و پسرانش، یادگاری پدر را به این پروژه اجاره داد.
شاید اگر پدرشان، مرحوم بختیاری زنده بود هیچوقت اجازه نمیداد دلبر آهنیاش هر روز در اختیار یک گروه فیلمبرداری باشد و تا این حد در معرض خطر و صحنههای جنگی حضور داشته باشد.
یکی از پسران یعنی حسین بختیاری همان سالهایی که این سریالها ساخته شد، در گفتوگو با یکی از رسانهها عنوان کرده بود: «بدترین اتفاقی که تا به حال برای داف عشقی، همان خوشرکاب مشهور افتاده است، حضور این کامیون در همین سریال تلویزیونی بود. آن را برای صحنههایی گلمالی کردند و تمام بدنهاش را با خاک رس پوشاندند. آن را از میدانی عبور دادند که پر از انفجارهای متعدد بود.» نگرانی آنها تا جایی بود که باعث شد صاحب فعلی خوشرکاب اواسط قرارداد تصمیم بگیرد اصلا دیگر سر فیلمبرداری نرود، چون هر کاری که کرد، نتوانست به بازیگر نقش پدرش یعنی محمد کاسبی یاد بدهد اینقدر به کامیون داف نازنازی پدر گاز ندهد، بنابراین خیلی از صحنهها را خود حسینآقا، پسر بزرگ بازی کرد. حسینآقا راننده ترانزیت هم بوده است. حسین بختیاری کسی است که در صحنههای مربوط به جبهه و انفجارها دلش تاب نمیآورد و خودش پشت رل نشست و به جای محمد کاسبی رانندگی میکرد.
همه او را عشقی صدا میکردند
مدتی است اهالی محل، دیگر کامیون نارنجی را نمیبینند؛ چون عدهای از همسایهها بهعلت کمعرض بودن کوچه و سختی رفت و آمد شکایت کردند و از آن طرف هم ماموران نیروی انتظامی پلاک کامیون را از آن جدا کرده و برادران بختیاری ناچار شدند کامیون پدر را به پارکینگ منتقل کنند. مدتی است که شنیده میشود کامیون را برای فروش گذاشتهاند و رقم بالایی هم برایش درنظر گرفتهاند. البته فکر نکنید خانواده بهدلیل مشکل مالی قصد فروش دردانه پدر را دارند بلکه آنها شرایط نگهداری از کامیون را ندارند. این را یکی از اهالی محله میگوید که یکی از مغازهها را اجاره کرده. به گفته اهالی محل، آقای بختیاری مرد خوب و مردمداری بود و همه اهالی آن منطقه از کوچک تا بزرگ گرفته، او را میشناختند و از دلبستگیاش به خوش رکاب مطلع بودند. حتی کوچکترها هم داستان علاقه به کامیونش را از پدرانشان شنیده بودند. به همین دلیل اگر به محله سری بزنید، از هر کسی بپرسید نشانی خانه تقیعشقی را میدهد و داستان این علاقه را برایت تعریف میکند. مردم محل میگویند خیلیها با او شوخی میکردند. از جمله مردی به نام بهروز روحی که یکی از مستاجرهای او است و صاحب یک گلفروشی درست سر کوچهای که تا سالها خوشرکاب آنجا پارک شده بود. با او دقایقی درباره او و کامیونش همکلام شدیم: «من ۶۰سال است در این محله زندگی میکنم و بچه همینجا هستم. اصلا همین جا به دنیا آمدهام اما چهار سال است گلفروشی باز کردهام و خدا را شکر روزگار میگذرانم.»
خوش رکاب به فروش میرسد
آقا بهروز میگوید:« اسم اصلیاش، محمد بختیاری بود اما به او عشقی هم میگفتند. مرد خوشاخلاقی بود. گاهی هم به شوخی تقی عشقی صدایش میکردند. از وقتی من بچه بودم، یادم هست او را عشقی صدا میکردند، چون صاحب این کامیون بود و خیلی هم دوستش داشت. کلی شبرنگ روی آن آویزان میکرد اما بعد از سالها شبرنگها را از روی آن برداشت. یادم میآید همسایهها خیلی با او و کامیونش شوخی میکردند. تا وقتی زنده بود، من هم با او خیلی شوخی میکردم اما حدود ۳۵ سال است که فوت شده و بچههایش از کامیون نگهداری میکنند. البته نه مثل پدر که دلبستگیاش به این کامیون بیشتر بود. چون اگر مثل پدرشان بودند، هیچ وقت کامیون را به این سریال اجاره نمیدادند.»
آقای گلفروش همزمان که با ما گفتوگو میکرد، گلدانها را جابهجا میکرد و بیرون مغازه میگذاشت و میگفت:«پسرهای او چند وقتی است خوشرکاب را برای فروش گذاشتهاند اما بهقدری قیمت را بالا بردهاند که هیچکسی آن را نمیخرد. به هر حال هر چیزی قیمت خودش را دارد، مگر اینکه کسی مثل پدرشان پیدا شود که به خوشرکاب علاقه داشته باشد یا کلکسیونر باشد وگرنه با قیمتی که آنها گذاشته اند اصلا نمیارزد. یادم هست تا وقتی ایشان، زنده بود با این کامیون کار میکرد و مدتی هم پسر بزرگش با آن کار میکرد. اما چند سالی بود سر کوچه مانده و صدای همسایهها را درآورده بود. مدتی هم یکی از آشنایان، چند تا سبد میوه جلوی کامیون گذاشته بود و میفروخت و از طرفی هم نگهبانی کامیون را میداد اما چون همسایهها شکایت کردند، پلاک ماشین را هم باید عوض میکردند که نکردند؛ به همین دلیل نیروی انتظامی پلاک ماشین را از آن جدا کرد و دیگر نمیتوانند با آن کار کنند.»
آقا بهروز گلفروش تازه کرکره مغازه را بالا کشیده و همین که میخواستیم از او عکس بگیریم، یکی از عابران که از قضا با آقا بهروز آشنا بود از جلوی مغازه عبور کرد و به رسم محلهها و کاسبهای قدیمی با هم احوالپرسی کردند. او به ما گفت: «من در همین محل به دنیا آمدم و خدابیامرز محمد عشقی را میشناختم. مرد خوشمشربی بود و با اینکه اهالی محل با او و کامیونش شوخی میکردند اما اصلا به دل نمیگرفت و به همه لبخند میزد. اما هیچکسی نفهمید دلیل علاقه او به این کامیون چه بود و قصه دلدادگیشان چطور شکل گرفت. فقط او را میدیدیم که مدام دستمال و شیلنگ آب به دست، ماشین را میشوید و دستمال میکشد. همیشه این کامیون تمیز بود و یک خط روی آن نیفتاده است.»
خوش رکاب در پارکینگ
«حسینآقا، پسر بزرگ هم مثل پدرش به این کامیون علاقه داشت و مدتی هم خودش با آن کار میکرد اما الان چند سالی است کامیون در پارکینگ هست و برای فروش قیمت بالایی روی آن گذاشتهاند. البته وضعیت مالی بدی ندارند و از روی فقر آن را برای فروش نگذاشتهاند. اما خب هزینهبر است و هیچکدام از پسرها شرایط نگهداریاش را ندارند. من شنیده بودم تلویزیون هم میخواسته آن را از پسرهای بختیاری بخرد. نمیدانم چقدر درست است. مثل اینکه به توافق مالی نرسیده بودند و خواسته خانواده بختیاری بیشتر بوده. بههر حال حق دارند. یادگار پدرشان است. شاید هم قیمت بالا گذاشتند تا کسی آن را نخرد و یادگار پدر همینطور در خانواده بماند. خدا میداند.»
زینب علیپور طهرانی - گروه رسانه روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: