این روزها فرصتی دست داد تا برای دیدن فیلم آتابای و برای کامجویی از یک اثر هنری به سینما رفته و ساعتی را در تاریکی بنشینم اما آنچه که در نهایت نصیبم نشد، کامجویی بود. واقعیت اینکه هم خیلی دوست داشتم و هم امیدوار بودم این فیلم، یک فیلم موفق و متفاوتی باشد، چون تجربهی قبلیام در تماشای فیلمی به زبان ترکی، تجربهی التذاذآوری بود.
فیلم «کومور» (زغال) اثر بسیار درخشان اسماعیل منصف که دو سال پیش دیدم، فیلمی حیرتآور با داستان بسیار قوی، نماهای فوقالعاده، دیالوگهای موفق، تدوین هوشمندانه و در کل یک ریتم مهندسی شده با کمپوزیسیون قوی و اثرگذار بود که هرگونه مخاطب چموشی را میخکوب میکرد.
«آتابای» را نیز با چنان مختصات و تصوراتی احساس میکردم، اما بیهیچ تعارفی جز موسیقی متن فیلم به ویژه تیتراژ پایانی آن که ساختهی حسین علیزاده است و یکی دو تا نمای زیبا، متاع خاصی در این فیلم برای عرضه وجود نداشت.
آتابای، پنجمین فیلم نیکی کریمی است که در یک محیط روستایی در جغرافیای آذربایجان غربی و در حوالی شهرستان خوی ساخته شده است. در این فیلم، آتابای به همراه پدر و خواهرزادهاش در روستای پیرکندی (خوی) زندگی میکند. نویسندهی فیلمنامهی آتابای، هادی حجازیفر است که خود نقش اول فیلم و کاراکتر آتابای را بازی میکند. همانگونه که گفتم مشتاق بودم این فیلم، اعجازی در آستین داشته باشد ولی حیف که دستهای نویسنده و کارگردان تهی از هر تحفهای بود.
اساسا از آنجایی که در جامعهی متکثر ایرانی، کمتر فیلمی به زبانهای غیر فارسی ساخته شده است، به نظرم هر فیلمی با هر زبانی در این جغرافیای رنگارنگ تولید شود باید مورد تشویق قرار بگیرد، چون توجه به ظرفیتهای فرهنگی و زبانی و نیز بهرهگیری از مواهب و منابع تاریخی_اجتماعی، جامعهی ایرانی بالطبع بر غنای آثار هنری میافزاید و بیتردید میتواند در کشف افقهای جدید و نگاه دیگرگونه موثر باشد، کما اینکه لوی اشتراوس معتقد است هر فرهنگی به یمن مبادله با فرهنگهای دیگر توسعه مییابد و این یک واقعیت گواراست است نه هوار و شعار و شکی نیست فیلمسازانی با این بینش و باور، از شانش و شایستگی بیشتری برخوردارند. فیلمسازانی که علاوه بر درک فرهنگهای دیگر و ملل مختلف دنیا، ارتباط وثیقی نیز با جان و جهان اقوام تاریخیِ داخلی بگیرند.
داستان و فیلمنامهی نه چندان خوب و بازی تلخ و نچسب نقش اول فیلم به انضمام خشونت و فحاشیهای پی در پی و بیدلیل، فیلم را هرازگاهی به ورطهی ابتذال میکشاند. گویا نویسنده و فیلمساز ایرانی هرگاه میخواهد شمایل روشنفکرانهای به خود بگیرد و چهرهی متجدد و دگراندیشانهای از خود بسازد، به کشکول کلمات رکیک چنگ التجا زده و آن را ربط و بیربط چون پر کاهی بیمغز، در هوا میپاشد، گو اینکه بعضیها فقدان پلانهای صحنهدار را میخواهند با توسل به فحاشی و پردهدریهای آگاهانه جبران کنند.
به نظر میرسد کارگردان فیلم، ساخت این اثر سینمایی را به قدر وافری به نویسندهی آن واگذار نموده و خود را از صحنهی آفرینشگری هنری دور نگه داشته است، این ادعا را میتوان از خودنمایی خارج از نقش حجازیفر او استنباط نمود، مثلا آنجا که آن دختر روستایی علاقمند به آتابای میگوید: من دوست دارم مثل تو موفق باشم، درس بخوانم و به شهر بروم و... هیچ گونه داستان و اکت و عمل غبطهآوری مبنی بر موفقیت ویژهی آتابای در کلیت فیلمنامه و تمایز خاص او وجود ندارد، چنین کنشهایی فیلم را به وادی سانتیمانتایسم سوق میدهد، کما اینکه بازیگر نقش اول فیلم نیز جز خشم و خشونت و هتاکی، جلوهی دیگری از خود بروز نمیدهد.
گلاویز شدن با پدر و تحقیر و تمسخر خواهر زاده و ضرب و شتم دیوانهوار او در مزرعهی آفتابگردان و... همگی نشانههای خشونت مستقیم و مهار نشدهی آتابای در این فیلم است که توجیه چندانی برای اجرای این حد از جنون ندارد. به هر صورت به نظر میرسد ساختار کلی فیلم چیز قابل عرضهای نداشته و مثل خیلی از فیلمهای ایرانی فاقد اندیشه و خلاقیت درخور است.
حسین نجاری - منتقد- کارگردان و تهیه کننده