گفت‌وگو با مهدی سجاده‌چی، فیلمنامه‌نویس سریال‌ های «هفت سنگ» و «شهریار»

باید هنرمندانه از کلیشه استفاده کرد

مهدی سجاده‌ چی که بیش از سه دهه است در عرصه نگارش فیلمنامه آثار تلویزیونی و سینمایی فعالیت می‌کند، نام آشنایی در این حوزه است. شاخص‌ترین آثار او فیلم سینمایی «روز سوم» و سریال تلویزیونی «شهریار» است که در دهه 80 نوشت.
کد خبر: ۱۳۵۲۲۷۷

او که در تلویزیون، سریال «هفت سنگ» را نوشته، نگارش فیلمنامه آثاری چون پاتال و آرزوهای کوچک، قاعده بازی و سوفی و دیوانه را نیز به‌‌عهده داشته است.

با مهدی سجاده‌ چی که هفته گذشته به‌عنوان عضو شورای پروانه ساخت غیرسینمایی نیز منصوب شده، درباره کلیشه‌ها در آثار نمایشی به‌خصوصی سریال‌های تلویزیونی گپ و گفتی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

کلیشه‌های شخصیت‌پردازی چطور به وجود می‌آیند؟

وقتی چیزی تکرار شود، به کلیشه تبدیل می‌شود. شما در واقع یک نوع شخصیت را طراحی می‌کنید، مثلا لات جوانمرد در سینمای ایران، یا آدم‌بد خوب که یکی از کاراکترهای معروف سینماست که در فیلم‌های مهمی جواب می‌دهد. مثلا در ایران در فیلم «قیصر» جواب داد یا در سینمای جهان در «کازابلانکا». در فیلم‌های نوآر سینمای اروپا نیز کاراکترهای این شکلی توجه تماشاگر را جلب می‌کنند و تمایل کارگردان و فیلمسازهای بعدی را ایجاد می‌کنند که این شیوه شخصیت‌پردازی را ادامه بدهند. وقتی ادامه پیدا می‌کند، دیگر اثر فاقد شخصیت‌پردازی می‌شود. زمانی که وارد کلیشه می‌شود، به مفهوم واقعی شخصیت ندارند. دیگر تیپ‌هایی‌اند که قبلا تکرار شده‌اند.

اساسا چرا کلیشه یک نکته منفی است؟

شاید برای درام یک چیز نامطلوب باشد اما برای بعضی ژانرها مثل اکشن یا کمدی اصلا اجتناب‌ناپذیر و خیلی هم خوب است.

چرا برای درام نامطلوب است؟

چون در درام، مخاطب باید از طریق حوادث و رفتار کاراکتر، وقایع را کشف کند و در فهم فیلم مشارکت کند. بنابراین واقعه‌ای اهمیت دارد که روابط قهرمان داستان با خودش و اطراف خودش را مشخص کند. وقتی اینها قابل حدس باشد و مخاطب آن را از قبل در آثار مختلف دیده باشد، به یک معنا اصلا درامی شکل نمی‌گیرد.

یکی از نقاط ضعف درام‌های سینمای هند همین است.

بله، این نقطه ضعف سینمای جریان اصلی هند تلقی می‌شود و به همین دلیل، کسی هم جدی‌اش نمی‌گیرد. وقتی می‌خواهیم مثال بزنیم ضعف قصه و روابط آدم‌ها دارد، می‌گوییم مثل فیلم هندی است. تعبیر فیلم هندی را برای درام ضعیف و قابل پیش‌بینی به کار می‌بریم. این قصه‌ها مورد تقاضای مخاطب مخصوصی است که نه فقط در هند بلکه در همه جای جهان هم هستند. به هر حال در هر تولیدی، چیزهایی که عامه مردم می‌پسندند، به همین دلیل گفتم کلیشه‌ها سودمندند، چون در بعضی آثار، دقیقا باید از همین کلیشه‌ها پیروی کنیم. شنیدید هندی‌ها می‌گویند شما نمی‌توانید مثل ما فیلم بسازید. درست هم می‌گویند. آنها از کلیشه‌ها به گونه‌ای استفاده می‌کنند که 500 میلیون نفر را به سینما می‌کشانند. شاید اگر دیگران بخواهند با این کلیشه‌ها فیلم بسازند، فیلم‌شان شکست مطلق می‌خورد. پرداخت به کلیشه‌ها، پیچیدگی‌هایی دارد که به همین سادگی‌ها هم نیست. سعی بر این که هیچ‌گونه خلاقیتی صورت نگیرد، کاری که اصولا برای یک هنرمند بسیار سخت است.

چرا در اکشن عیب ندارد؟

چون توقع تماشاگری است که این گونه آثار را می‌بیند. به طور مثال در سینمای ترسناک، یکی از توقعات تماشاگر این است که اتفاقات ناگهان بیفتند و قهرمان یا یکی از آدم‌های آسیب‌پذیر داستان، غافلگیر شوند. این را در بعضی از فیلم‌های این ژانر مثل «جن‌گیر» اصلا نمی‌بینیم. این فیلم اگرچه باز هم فیلم ژانر محسوب می‌شود اما با فیلم‌های بدنه این ژانر متفاوت است و به همین علت این‌طور فیلم ساختن بسیار سخت است. در سینمای ترسناک و اکشن که به کلیشه‌های روایت و شخصیت‌پردازی احتیاج دارد، فیلم‌هایی مثل «جن‌گیر»، «دراکولا»ی کاپولا و «بچه رزماری» مهم و تأثیرگذارند اما جریان اصلی نیستند.
اینها فیلم‌های مهمی‌اند اما هزاران هزار فیلمی که در سال‌های طولانی ساخته شده‌اند، همچنان بر الگوهای ثابت کاراکتری و روایی استوار است و تغییرات کوچکی ممکن است داشته باشد. می‌بینیم که روی این الگوها اصرار می‌کنند و مثل سری «دورریختنی‌ها»، حتی اصرار دارند تماشاگر یادش باشد که این کاراکتر، چه ویژگی دارد، چرا که شاید در 50‌فیلم این خصوصیت را داشته است. در سینمای بدنه این ژانرها مثل اکشن یا کمدی، استفاده از کلیشه‌ها جواب می‌دهد. تماشاگر همین را توقع دارد. می‌توان گفت این سینما بر مبنای انتظار مخاطب ساخته می‌شود. بنابراین در این فیلم‌ها شخصیت‌پردازی شوخی است.

بین تلویزیون و سینما تفاوتی در پرداخت به کلیشه‌ها هست؟

از نظر اصولی هر نوع اثر نمایشی اصول واحدی دارد، ضمن این که الان دیگر تعریف تلویزیون مثل سابق نیست. الان در نمایشگرهای بزرگ تلویزیون در خانه‌ها، می‌شود آثاری را دید که قبلا می‌گفتند فقط به درد سینما می‌خورد. در سریال فرصت بیشتری وجود دارد که از موقعیت‌های کلیشه‌ای استفاده کرد تا تماشاگر را عادت داد قصه‌ای تکراری را با کمی خلاقیت ببیند. به جز نوعی سریال‌ها که خالق (Creator) دارند و خیلی هم زیاد نیستند.

کلیشه در سریال‌های تلویزیون هم منفی محسوب می‌شود؟

برای انواعی از گونه‌ها کلیشه عیبی ندارد. سریال‌های ما عموما درام است. در درام‌های خانوادگی کلیشه‌ها جواب خیلی منفی می‌دهد. به حافظه تاریخی خود از سریال‌های تلویزیونی رجوع کنید. در مقابل سریال‌های کلیشه‌ای که دغدغه‌ها و حرف‌ها تکراری است، تماشاگر هم استقبال چندانی نشان نمی‌دهد اما همین کلیشه‌ها در کارهای کمدی، خیلی دیرتر مشکل ایجاد می‌کند و فرسوده می‌شود. بنابراین یک جاهایی خوب است و یک جاهایی بد. عمده اشکال هم در همین درام‌های خانوادگی است که بعضی از شدت تکراری بودن، بوی نا گرفته است.

این‌که می‌گویید «جواب‌می‌دهد» در حوزه تلویزیون برمی‌گردد به مخاطب؟

بله. اگر مخاطب استقبال نکند یعنی جواب نداده است. درست است که اسم این کالا فرهنگی است اما بالاخره برای مخاطب تولید می‌شود. اگر مخاطب این سریال‌ها را نخواهد ولی باز هم اصرار کنید و به آنها بدهید، بحران ایجاد می‌شود. بنابراین یا شما در درک نیازهای جدید مردم ناتوانید یا اسلوب تعیین‌شده اجازه نمی‌دهد به این نیازها پاسخ داده شود.

پس کلیشه تا زمانی که مخاطب را جذب کند، ایرادی ندارد.

بله، درست است. البته افتخار هم نیست ولی ایرادی هم ندارد.

پس تا قبل از این که محصول پخش شود، مشخص نمی‌شود کلیشه‌ها مخاطب را پس می‌زند.

از قبل نمی‌شود فهمید اما به‌تدریج بازخورد مخاطب نشان می‌دهد. مثلا وقتی تعدادی سریال ساختید که کم‌کم مخاطب به آنها اقبالی نشان نداد، باید رویه را عوض کنید.

نویسنده و در مرحله بعد فیلمساز، باید چه کند که هم از ظرفیت کلیشه‌های موفق و کهن‌الگوهای موفق استفاده کند و هم ظرفیت بازیگر نسوزد؟

فاکتورهای زیادی مؤثر است. در وهله اول، نویسنده است که چیزهایی را کم و زیاد می‌کند که چنین تأثیری می‌گذرد. مثلا یکی از کهن‌الگوها دیو و دلبر است. با ترکیب خشونت مردانه و ملاطفت زنانه، یک انسان متعادل ساخته می‌شود. باید طوری کلیشه‌ها را با هم ترکیب کند یا چیزهایی از خودش اضافه کند که به قول شما، شخصیت نسوزد و شادابی خودش را در ارتباط با مخاطب حفظ کند. بعد هم کارگردان است که اینها را باید روایت کند. بنابراین حتی در کلیشه هم می‌شود هنرمند بود و هنرمندانه از آن استفاده کرد. اگر می‌خواهیم در تلویزیون از کلیشه‌ها استفاده کنیم، حداقلش این است که این کار را هنرمندانه انجام بدهیم تا معلوم نشود و تماشاگر نفهمد در حال تماشای قصه‌ای است که قبلا بارها دیده اما این نکته را هم بدانید که مرزبندی‌ها، مطلق نیست و نمی‌شود گفت همه آثار را به کلیشه‌ای و غیرکلیشه‌ای تقسیم کرد. تعداد کمی از آثار هستند که فقط کلیشه‌ای‌اند و تعداد کمی‌ هستند که هیچ کلیشه‌ای ندارند. بقیه آثار نمایشی سینما و تلویزیون در میان این دو سر طیف قرار دارند.

این درست است که می‌گویند شخصیت‌های اصلی بهتر است کلیشه‌ای نباشند و اگر شخصیت‌های فرعی کلیشه‌ای بودند، عیبی ندارد یا اصلا بهتر است باشند؟

معمولش همین است. در طول سال چند فیلم می‌بینیم که همه کاراکترها تکرار نشده‌اند؟

خیلی کم. نوشتن چنین متنی بسیار کار سختی است.

بله. خیلی هم از سینمای بدنه یا تلویزیون بدنه توقع داشته باشیم که همه آثار غیرکلیشه‌ای و تازه می‌شوند. تقریبا ناممکن است و خیلی کم پیش می‌آید. موقعیت‌های نمایشی هم محدودند. درنهایت از یک نکته می‌شود فهمید یک رسانه در کار خودش موفق است یا نه و آن هم مخاطب است. واقعا هیچ چیز جز خود جنس عرضه‌شده، اهمیت اصلی ندارد. می‌توان از طریق معدل ارتباط با مخاطب رسانه‌ها فهمید ما کارمان را خوب انجام می‌دهیم یا نه؟

آیا کلیشه‌شکنی یک اتفاق مثبت است؟

اگر جواب دهد بله. مثلا مخاطب توقع دارد کارآگاه در آخر اثر بر تبهکار پیروز شود اما «ارتباط فرانسوی» یک کلیشه‌شکنی بود که برای اولین بار در سینمای پلیسی، قهرمان داستان آخرش موفق نشد یا لااقل معلوم نشد که موفق شده یا نه. نکته مهم این که در بیشتر مواقع، کلیشه‌شکنی‌ها موفق نیستند اما در مواقعی که موفقند، خودشان به زیرگونه تبدیل می‌شوند و نوعی از ساب‌ژانر را پایه‌گذاری می‌کنند. چون اثر موفق است از آن الگوبرداری می‌کنند و بارها تکرار می‌شود. بنابراین خودش به کلیشه تبدیل می‌شود. این چرخه مدام تکرار و هنرمند ناچار می‌شود از عناصر پیشین، ترکیبات تازه خلق کند. البته این کار شدنی‌ است و فراموش نکنیم همه تنوع و پیچیدگی تمام موجودات زنده فقط با چهار حرف ژنتیک ساخته شده است.

مصطفی قاسمیان - روزنامه‌نگار / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها