این ریسه ها، این چراغانی های رنگارنگ و باشکوه که عیدهای حرم را زیباتر و تماشایی تر می کند اما برای خودشان قصه ای دارند، پشت شان حکایتی نشسته؛ حکایتی جذاب که سرنخش می رسد به ده ها سال پیش، به یک مغازه الکتریکی در محله... یا بهتر بگوییم به نذری که از خاطر و دل یک جوان تهرانی گذشت؛ یک جوان ساکن محله باغ فردوس مولوی؛ به دل محمد حاج اسماعیل آهنگر که حالا گرد سپید پیری روی موهایش نشسته... عید سعید غدیر، آخرین عید در سال جاری قمری است که حرم امام رضا (ع) غرق در نور و ریسه و چراغانی است، پس از آن ریسه ها یکی یکی باز می شود و حرم سیاهپوش تا برای سوگواری عظیم محرم؛ اولین ماه سال جدید قمری آماده شود.
عید خجسته غدیر خم که در آن حرم امام هشتم مان غرق در نور و رنگ و شادی است، بهانه ای شد تا برویم سراغ حاج اسماعیل آهنگر که بنای اولیه چراغانی حرم مطهر رضوی را بنا نهاد و با او هم کلام شویم و از خاطرات سال های دورش بشنویم که تازه برای خود مغازه ای دست و پا کرده بود و بر حسب اتفاق بند دلش از یک سو و دخل و خرجش از سویی گره خورد به حرم امام رضا(ع)، از آن زمان تا همین امروز که در حال تعطیلی کسب و کارش یعنی یکی از قدیمی ترین مغازه های الکتریکی تهران است. خاطرات دور و دراز آهنگر ۸۱ساله هنوز و پس از ۵۰سال با بغض و اشک گره می خورد و در گوش ما می نشیند.
می گویند یکی از بانیان چراغانی حرم مطهر در سالروز میلادشان که بعد از آن به سایر اعیاد هم کشیده شد، شما بودید؟ حکایت این چراغانی را برایمان تعریف می کنید؟
حدود ۵۸ سال پیش وقتی ۲۰سالگی را پشت سر گذاشته بودم، با دو سه نفر از دوستانم رفتیم مشهد زیارت، پیش از آن چند بار با پدر و مادرم مشهد رفته بودم، اما این بار دفعه اولی بود که بدون خانواده و با رفیقانم به قصد زیارت راهی مشهد شدیم. به حرم که رسیدیم شنیدم گفتند امشب، شب عیده؛ شب میلاد امام رضا (ع)... به جای خوشحالی اما دلم گرفت، غصه خوردم، شاید قطره اشکی هم گوشه چشمم نشست، همه این حال غریب و غم زده هم به خاطر حرم تقریبا تاریک و بی تزیین و آذینی بود و فکری که از خاطرم گذشت؛ این که اینجا حرم سلطان، علی ابن موسی الرضاست که همه بازاری های اطراف حرم و مشهد از قبل وجود ایشان نان می خورند و نگاه دل های ایرانیان سمت آن است، پس چرا در چنین شبی که شب میلاد این امام است، این وضع نور و چراغانی حرم است؟! چرا اینجا ریسه کشی و نورباران نیست؟! اصلا چرا بازارش اینقدر سوت و کور است؟!... آنموقع یک راسته بازار وجود داشت که تا خود صحن سقاخانه کشیده شده بود و مردم مستقیم از توی بازار می رسیدند صحن عتیق، اما نه صحن عتیق و نه بازار هیچ روشنایی و چراغانی ویژه و درخوری نداشت و سوت و کور بود.
یعنی شب میلاد امام رضا هیچ چراغانی در صحن ها وجود نداشت؟
آن موقع فقط دو صحن نو (آزادی) و کهنه (عتیق/ سقاخانه) و صحن مسجد گوهرشاد وجود داشت و یکی از دو برقکار حرم به نام مرحوم حاج آقای غفوری فقط دو ریسه چراغ روی یکی از دیوارهای صحن عتیق کشیده بود که جلوه خاصی نداشت و اصلا در خور شب میلاد امام رضا نبود. همان موقع که دلم شکست و از این وضعیت ناراحت شدم، به دلم افتاد و نذر کردم اگر سال دیگر زنده بودم، خودم بیایم صحن عتیق را ریسه کشی و چراغانی کنم.
حالا چرا شما چراغانی کنید؟ دستی در چراغانی و ریسه کشی داشتید؟
حرفه من الکتریکی بود و اتفاقا عمده کارم ریسه کشی و چراغانی بود (به جای سیم کشی و برق کاری). آنزمان ریسه کشی خیلی توی تهران مد بود و ادارات مختلف مثل شهرداری و دارایی و وزارتخانه ها گاهی برای چراغانی محوطه های بیرونی و درونی ساختمان شان ما را خبر می کردند. برخی ولادت ها مثل نیمه شعبان و میلاد امام حسین(ع) هم در تهران چراغانی می کردند و باز ما پای کار این چراغانی ها هم بودیم.
وقتی می گویید آن زمان، صحبت از چه سال هایی می کنید؟
صحبت پیش از انقلاب و بیش از ۵۰ سال پیش است. من بیست و اندی سال داشتم. چند سالی می شد برای خودم مغازه زده بودم و صاحبکار شده بودم. یک مغازه ۱۳متری در دروازه دولاب به نام الکتریکی نورجهان.
شغل پدرتان هم همین بود؟
نه پدرم آشپز بود، اما من به پیشنهاد دوستم که در الکتریکی کار می کرد، از ۱۳ سالگی رفتم توی این شغل؛ اول چند سالی شاگردی کردم و از حدود ۲۰ سالگی هم برای خودم استادکار شدم و توانستم یک مغازه به قیمت ۷۰۰۰ تومان بخرم که تا همین الان هم آن را دارم.
خب برگردیم و از نذرتان بگویید..
خلاصه ما برگشتیم تهران و تقریبا ماجرا یادم رفت. یک سال بعد و حدود ۲۰ روز پیش از میلاد امام رضا (ع)، ساعت حدود ۲ عصر در یک روز تقریبا سرد که بعد از ناهار خوابم گرفته بود، توی مغازه سرم را گذاشتم روی میز تا چرتی بزنم، خوابم برده یا نبرده، صدایی توی گوشم گفت: یک قولی داده بودی که بیایی چراغانی کنی، چی شد؟... از خواب پریدم دیدم غیر از دو کارگرم که آنها هم گوشه ای خوابیده بودند، کسی اطرافم نیست. زنگ زدم مرحوم برادرم که کارمند راه آهن بود و شریکم در مغازه الکتریکی. ماجرای خواب را گفتم و ادامه دادم برو مشهد و حرم امام رضا ببین اجازه می دهند بروم آنجا را چراغانی کنم. برادرم بلافاصله صبح روز بعد راهی مشهد شد. آن زمان نادر باتمانقلیچ، استاندار خراسان و همچنین نایب تولیت آستان قدس رضوی بود. رئیس تشریفات حرم هم سرهنگ حیدری بود که گرچه سرهنگ ارتش بود، اما مردی بسیار شریف، خاطرخواه حضرت علی(ع) و به شدت امام رضایی بود و وقتی از امام هشتم حرف می زد همین طور اشک از چشمانش جاری می شد. محبتش به امام رضا(ع) به قدری بود که شب میلاد ایشان به مهمانان حرم سکه و شام می داد. برادرم پیش ایشان رفت و او هم گفته بود هرچه تیمسار بگوید و خب البته جواب تیمسار هم این بود که بیایید چراغانی کنید اما خب، اگر بد بشود و خوشمان نیاید، دیگر خودتان می دانید و... (یعنی کلی تهدید کرده بود)
و بعد...
برادرم برگشت و خبر موافقت را داد. ما هم بلافاصله شروع کردیم به آماده کردن لامپ ها، تمیز کردن، شست وشو، رنگ کردن لامپ های رنگ پریده، تعمیر چراغ ها و سیم ها و ریسه ها و خرید لامپ های جدید. بعد هم به همراه سه کارگرم که دو نفرشان کم سن و سال و بچه بودند و یکی شان زن و بچه داشت، ماشین استیشن خودم را چراغ، بار زدیم (شامل ۴۰۰۰ لامپ؛ یعنی ۸۰ ریسه ۲۵متری، هر ریسه شامل ۵۰ لامپ) و رفتیم مشهد.
یادم هست یک روز برفی بود و هوا به شدت سرد. همین که رسیدیم مشهد، ترس و وحشت مرا فرا گرفت، به نظرم کار بزرگی آمد و از ذهنم گذشت من جوان و کار به این بزرگی در حرم سلطان رضا آن هم با دو سه نفر کارگر کم سن و سال؟!... اصلا از پسش برمی آیم؟ در حد و اندازه این حرف ها هستم؟!...
اما همین رفیق و کارگرم که زن و بچه داشت وقتی حالم را دید، یک هو نهیب زد که: آقا محمد مبادا کم بیاوری!... باید این کار را انجام دهی...
خلاصه تا شب میلاد برسد یک صحن یعنی همان صحن عتیق (سقاخانه) را چراغانی کردیم و اتفاقا خیلی هم خوب شد که فهمیدم دست خود امام رضا در کار بوده که کار به این خوبی و قشنگی درآمده و مورد تحسین همه قرار گرفته است.
واقعا کارتان قشنگ و جذاب بود؟ یعنی مردم هم خوش شان آمد؟
همین قدر برایتان بگویم آن تیمسار که اولش ما را تهدید کرده بود که وای به حالتان اگر کار را خراب کنید، به همراه سرهنگ حیدری آمدند و حضوری کلی از ما تشکر کردند. ذوق و شادی مردم هم تماشایی بود. نه تنها برایشان جذاب بود که آنها را به قدری سر ذوق آورد (یا شاید خجالت کشیدند از کم کاری خودشان)، که الگو گرفتند و از سال بعد خودشان تمام بازار و خیابان های اطراف حرم را برای میلاد امام رضا چراغانی کردند، با هر چیزی که داشتند یا ریسه های چراغ یا یکی دو لامپ معمولی یا یک آیینه و شمعدان.
اصلا چراغانی حرم مطهر از همان سال در مشهد مد شد.
و شما هم ظاهرا هر سال کارتان را بیشتر گسترش دادید...
بله سال اول، صحن کهنه (عتیق) را چراغانی کردیم. سال بعد صحن نو (آزادی) هم به آن اضافه شد و بعد از انقلاب که بر تعداد صحن ها یکی یکی اضافه شد، کار ما هم به صحن های دیگر گسترش یافت. نیروهای مان هم از ۵-۴ نفر در نهایت به ۱۴ نفر رسید که شامل خودم، دوتا از برادرهایم، دو نفر از کارگرهایم و آقا مصطفی و پسرش و چند نفر دیگر می شد. مصطفی همکارم است که خودش هرسال یک وانت لامپ و ریسه هم می آورد.
کار ما فقط به صورت کمی گسترش نیافت، کیفی هم آن را گسترش دادیم به این ترتیب که چند سال اول فقط روی دیوارها کار کردیم، بعد رفتیم روی طاق، یعنی ریسه ها را روی هوا بستیم و آسمان صحن ها را هم چراغانی کردیم. طرح چراغانی آسمان صحن ها، طرح و ذوق خودم بود که بعدها مشهدی ها و حتی در تهران از آن الگوبرداری کردند.
اعضای گروه تان را چطور انتخاب می کردید؟
خب توی صنف ما همه می دانستند من این کار را می کنم، خیلی از همکاران مان می آمدند و خودشان درخواست می دادند که ما را هم ببرید و معمولا تعدادشان آن قدر زیاد بود که باید انتخاب می کردیم. البته مشارکت مالی از کسی قبول نمی کردیم جز این که کسی اگر می آمد با خودش ماشین و وانت هم اگر داشت می آورد چون به هر حال برای بردن ۲۰ هزار لامپ به چند وانت و سواری احتیاج داریم.
مخارج سفر اول با خودتان بود یا حرم؟
تمام مخارج از هزینه سفر به مشهد، اقامت در شهر و خوراک خودم و بچه ها با خودم بود. البته سال بعد یک آشپز هم با خودم بردم. به مدت حدود ۴۰ سال همه مخارج این سفر با خودم بود تا این که از حدود ۱۰، ۱۵سال پیش به این طرف دیگر هرساله هم جا برای اسکان و استراحت به ما داده و هم خورد و خوراک مان را می دهند. پیش از این ایام، فقط شب میلاد به ما شام می دادند و اگر جشنی هم بود دعوت مان می کردند و غذای حضرت و گاهی یک سکه هم می دادند.
یادتان هست برای اولین سفر و چراغانی چقدر هزینه کردید؟
هزینه کلی که یادم نمی آید، فقط قیمت هر عدد لامپ یادم هست که آن زمان شش زار (قران) بود. لامپ هایی که ما استفاده می کردیم روسی بود. یعنی آن موقع لامپ ایرانی نبود، فقط لامپ روسی و آلمانی در ایران بود که آلمانی ها گرانتر بود و ما لامپ روسی برای چراغانی استفاده می کردیم. من از لامپ شش زار کار چراغانی حرم را شروع کردم تا همین سال گذشته که برای خرید هر لامپ ۵۰۰۰ تومان پول دادم.
هر بار که برای چراغانی مشهد می روید، چند روز می مانید؟
اولین بار و سال های بعد، هر بار حدود ۱۰ روز در مشهد می ماندیم و چراغانی می کردیم و بعد از میلاد هم چراغ ها را باز کرده و برمی گشتیم، ولی از حدود ۱۰سال پیش که حجم کارمان بیشتر شده، حدود ۱۷روز در مشهد می مانیم و مشغول هستیم. البته امسال برای میلاد امام رضا حدود یک هفته بیشتر نماندیم و حجم کارمان هم به خاطر کرونا خیلی کم شده بود،یعنی از ما خواستند فقط ۶۰۰۰ لامپ ببریم و خودمان هم هفت نفر بیشتر نبودیم.
مگر سال های پیش چه تعداد لامپ و ریسه می بردید؟
کل لامپ های ما که آنها را وقف امام رضا کرده ایم، ۲۰ هزار لامپ است؛ یعنی ۴۰۰ ریسه ۲۵ متری که با آنها حدود هفت هشت صحن حرم مطهر را چراغانی می کنیم. به تدریج و در سال های بعد، آستان قدس هم از کار ما الگو گرفت و خودشان هم شروع کردند به چراغانی حرم و خب حالا بخش اعظمی از چراغانی ها یعنی ۸۰درصد آن مربوط به خود آستان قدس رضوی است.
ميراث ماندگار نورجهان
محمد حاج اسماعیل آهنگر، متولد ۱۳۱۸ است و حالا ۸۱ سال دارد. از حدود ۲۰ سالگی در دروازه دولاب مغازه الکتریکی دارد و از همان زمان هم پای دل و کارش گره خورده به صحن و سرای حرم امام مهربانی ها. حتی همین امسال و با این سن و سال هم با تیمش راهی مشهد شد و صحن های حرم را چراغانی کرد. به ما می گوید به برکت وجود امام رضا(ع) و قدمی که برایش برداشته، زندگی خود و فرزندان و همکارانش سراسر نعمت و برکت شده است. می گوید بارها از حوادث و بلاهای گوناگون جان سالم به در برده اند و رد نگاه و عنایت خاص امام رضا (ع) را در وجب به وجب زندگی شان مشاهده می کنند. او حتی یادش می آید چطور یک سال زمانی که در راه برگشت از مشهد بودند، در گردنه آهوان نزدیک سمنان، وانت نیسانی که پسرش پشت فرمان آن بود و یک پیرمرد هم بغل دستش، چند ملق در هوا خورد و بعد جلوی چشمان آنها مچاله شد و هزاران لامپ در بارش شکست و خرد شد، اما یک قطره خون از دماغ آن دو نفر بیرون نیامد. معجزه مثل این در زندگی آهنگر و تیمش بسیار بوده و هست، برای همین می گوید خیال دارد تا جان در بدن دارد، نذرش را انجام دهد و بعد از خودش هم پسرانش این کار را با دل و جان ادامه خواهند داد. اما اینها دلیل نمی شود که این روزها و در این شرایط سخت کرونایی و کسادی بازار، کسب و کار خوبی داشته باشد. گلایه ای ندارد، اما چاره ای هم ندارد جز تعطیلی مغازه قدیمی اش در محله دروازه دولاب؛ مغازه کوچکی که خرج چند خانواده را می دهد یعنی خودش و دو پسرش که حالا خودشان داماد و عروس دار شده اند و پرخرج. می گوید دو سه ماهی شده که مغازه را جمع کرده اند و می خواهند به کسب و کار جدیدی دست بزنند. ریسه های موقوفی امام رضا (ع) اما جایشان امن است؛ در انبار آهنگری ها و قرار است سال ها همانجا بماند و صحن و سرای حرم امام رضا (ع) را روشن و رنگارنگ و نورانی کند.
فاطمه مرادزاده - روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد