حالا شبکه اجتماعی او، فضایی برای بهاشتراکگذاشتن تجربیات هر روزه او در معاشرت با کودکان روستا شده است؛ برای دیدن تصاویر بچههای روستا در حین ساختن کاردستی با سنگ و چوب، وقت نقاشی کشیدنشان از خانههای کاهگلیشان و وقت بازیشان با تیرکمانهای چوبی اما دستساز خودشان.
اتفاقی که بهواسطه همین بهاشتراکگذاشتهشدنها و دیدهشدنها، کمکهای متفاوتی از مردمان خیر جامعه را به سمت حاجآقا و کودکان روستا روانه کرده است؛ از حضور جوانهای تحصیلکرده برای آموزش و همراهی با کودکان تا کارتنهایی پر از کتابهای داستان.
حالا کار به جایی رسیده است که به دفعات پیشآمده افرادی از طرف او درخواست کمکهای نقدی برای بچههای روستا داشتهاند و حاجآقا هم بلندبلند گفته است: «من خودم هستم و خودم؛ همکاری ندارم و در هیچ انجمنی هم عضو نیستم.»
همه چیز پول نیست
آشنا کردن بچه های روستا با کتاب و کتابخوانی، یکی از پررنگترین فعالیتهای اسماعیل آذرینژاد در روستاهای کهگیلویه و بویراحمد بوده است؛ آنقدر که گاهی چند نفر از بچهها، سر راه او را در جادههای بین روستایی میگیرند و از هفتهای که گذشت و کتابی که نداشتند تا بخوانند گله میکنند؛ کتابهایی که حاجآقا قول میدهد فردا آن را به دستشان برساند. اینطور که معلوم است، نوعی پیوند عمیق بین بچههای روستاهای مختلف با کتاب شکل گرفته است که اغراق نیست اگر آن را از تاثیر حضور حاجآقا آذرینژاد در بین آنها بدانیم. این همان چیزی است که اسماعیل آذرینژاد آن را در فضای مجازی منتشر کرده است و با نظرهای متعددی از مخاطبان صفحهاش روبهرو میشود که: « چطور میتوانیم برایشان کتاب بفرستیم؟» حالا خیلی از مربیان و معلمان، درخواست حضور در روستا برای آموزش هر آنچیزی که بلد هستند را به بچهها هم دارند؛ دختران و پسران جوانی که کتابهایشان را در کولههایشان میگذارند و به روستا میروند، برای بچهها قصه میخوانند و ساعتها درباره داستان آن، با هم حرف میزنند. به نظر میرسد کاری که آذرینژاد کرده این است که به همه فهمانده چیزی که اینجا نیاز است، حضور خودتان و کتابهایتان است نه چیز دیگر.
توانمندیها را نشان بدهیم
میگوید بچهها از بازی و شادی محروم بودند؛ میگوید مدرسه مکان مناسبی برای ساخت زمین فوتبال نداشت. برای همین هم با اهالی روستا صحبت کردم که حیاط مسجد را برایتان درست میکنم به شرط اینکه بشود زمین فوتبال بچهها؛ اتفاقا که چقدر از پیشنهادم استقبال کردند: «من مصالح را به آنها دادم و خودشان مسؤول ساخت حیاط مسجد شدند.» نه اینکه پای هیچ شماره کارتی در میان نباشد که هست، اما او روایتگر خوب و منصفی از همه ماجرای روستا است و همهچیز را لحظه به لحظه و در روشنترین و صادقانهترین شکل ممکن به اشتراک میگذارد؛ درخواستی هم نمیکند و صرفا از کاری که میکند گزارش میدهد؛ آنقدر که مردم خودشان به دنبال راهی برای سهیم بودن در اقدامات او میگردند. برای همین است که وقت ساخت زمین بازی که میشود، انگار مانعی برای خرید و تهیه مصالح آن زمین وجود ندارد. البته حرف از اشتراک و انتشار عکسها که میشود، حاجآقا میگوید برای انتشار تصویر کودکان همیشه حواسم هست که تصویر حاوی فقر نباشد، بلکه نشان از توانمندی کودک باشد؛ کودکی که قصه میخواند، نقاشی میکشد، گفتوگو میکند.ضمن اینکه قبل از عکاسی از بچهها اجازه میگیرم و هرکس راضی نباشد، از کادر خارج میشود.
یک متخصص صبور باشیم
قلممو و گواش و کاغذ هست. کافی است معلم خوش ذوقی هم باشد که کار با این ابزارها را به بچهها یاد بدهد. تصاویری که آذرینژاد در شبکه اجتماعیاش منتشر کرده است، نقاشیهایی با معنی و زیبا هستند. گویا کودکان معلمی داشتهاند که چنین هنرهایی روی کاغذ کشیده شده است؛ معلمی که در روزهای تعطیلی مدارس در دوران کرونا، باز هم کلاس درسش را در طبیعت و با فاصلهاجتماعی برگزار کرده است. آذرینژاد معتقد است فعالیت کودکان نیاز به تسهیلگر و مربی دارد تا رفتارهایشان جهت و انگیزه پیدا کنند. برای همین است که به نظر میرسد سبک زندگی متفاوتی که او از فعالیتش در روستاها به اشتراک میگذارد، نوعی فراخوان برای نیروی کمک آموزشی در روستاهاست؛ هدفی که اتفاقا به خوبی هم به آن رسیده است و جوانهای تحصیلکرده متعددی راهی این روستاها شدهاند. «اما باید حواسمان باشد که این حس را به روستاییها انتقال ندهیم که من دانا هستم و شما نمیدانید. اتفاقا برای پرورش اعتماد به نفس کودک روستایی، باید گوش شنوایی باشیم بر دانستهها و تجربههای زیستهاش؛ باید همراه او کشف کنیم، تجربه کنیم و یاد بگیریم.»
معامله کنیم
برای هر سه نفر یک چسب و سه مقوای مربعشکل کافی است تا بچهها همراه معلمشان مشغول ساختن شوند؛ معلمانی که نیاز به ابزارهای خاصی برای آموزش ندارند و میدانند طبیعت خودش بهترین ابزارها را برای رشد کودکان دارد. آتش درست میکنند، چای زغالی مینوشند، روی زمین سبز با سنگهای سفید نقاشی میکشند، دور جعبههای بیمصرف را میبرند و میشود قابی که چهرههایشان داخلش قرار میگیرد. حالا مربیشان از آنها عکس میگیرد و بچهها چهرهشان را در قابهای رنگی میبینند و نتیجه همه اینها میشود زنگ خلاقیت. زنگی که محدود به یک ساعت و دو ساعت نمیشود و به خانههایشان کشیده میشود. انگار قول و قرارهایی بین خودشان دارند؛ مثلا اینکه آنها با ابزار و وسایلی که مردم برایشان فرستادهاند، کاردستی میسازند و در ازای این همه انرژی و وقتی که برای اثر هنریشان گذاشتهاند، از حاجآقا کتاب به امانت میگیرند. یک معامله دو سر سود.
همقد کودک نگاه کنیم
چیزی که مشخص است این که روایت حاجآقا آذرینژاد از بچههای روستا و تعاملش با آنها در فضای مجازی، آنقدر از دل برمیآید که لاجرم بر دل مینشیند و هرکسی را به صرافت کمک کردن میاندازد. اما آذرینژاد درباره شکل صحیحی از خیرات میگوید:« خیرین باید بتوانند عدالت را در توجه به روستاها رعایت کنند؛ گاهی همه امکانات را به یک روستا میدهیم در حالی که اهالی روستای همجوارش از کمترین امکانات برخوردارند. آنقدر که بسیار دیدهام بچههای یک روستا، دلشان برای امکانات دوستانشان در روستای کناری لک میزند.» اما او معتقد است هیچوقت نباید بدون هدف، لوازمالتحریر را در اختیار کودکان روستایی قرار بدهیم برای اینکه کودک میداند اینها ابزار آموزش هستند و در وقت کار آن را در اختیار دارد نه اینکه چون نیازمند است به او داده میشود:« نگاه از بالا به پایین، همه آموزش را خراب میکند.»
نگار علیزاده - روزنامه نگار / ضمیمه چاردیواری روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد