به گزارش جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم ، کوله آقای اسکندر رئیسی اردلی، همیشه و همه جا پر از نان است؛ نانهایی که در تمام این سالها، خوراک گرگهای گرسنه شدهاست. حکایت دوستی عمیق گرگها و آقا اسکندر از همین جا شروع میشود؛ این دوستی عجیب که از نگاه خیلیها باورنکردنی است، برای این مرد ۶۷ساله که بازنشسته جهاد کشاورزی اردل هم هست، حالا دیگر به یک عادت همیشگی تبدیل شده، آنقدر که هربار که عاملی مانع رفتن او سرقرار همیشگیاش با گرگها بشود، دلش شورِ گرسنگی حیواناتی را بزند که در باور عموم، وحشی لقب گرفتهاند . آقا اسکندر اما برای این کار خیرش، یک دلیل بزرگ دارد؛ او میگوید:« خدای ما آدمها ، خدای گرگها هم هست.»
فکر کنم هرکسی این مصاحبه را بخواند از دوستی شما و گرگها تعجب کند، حتما از این واکنشها در اطرافیانتان هم زیاد دیدهاید.
بله .مردم مرا میبینند و میگویند گرگ با آدم دوست نمیشود، اما این گرگها دوست من شدهاند. چه فرقی میکند، درست مثل حیوانات دیگر، گرگ هم یک خصوصیاتی دارد که ذاتش است، خداوند گرگ را بهتر میشناخته که آفریده. اینکه بین ما انسانها به وحشی بودن و درندهخویی معروف شده شاید به خاطر ترس ما از گرگ است یا مثلا رفتارهایی که از گرگها دیدهایم.
یعنی شما از گرگ نمیترسید؟
اینکه بگویم اصلا پیش نیامده که از گرگها بترسم دروغ است اما کاری با من نداشتهاند و این ترس هم باعث نشده که وقتی گرسنگی و نیازشان را میبینم به کمکشان نروم.
آخرین بار کی از گرگها ترسیدید؟
همین چند شب پیش داشتم در تاریکی هوا از بالای کوه پایین میآمدم و چند تا قرص نانی را که باقی مانده بود، روی زمین میانداختم که برگشتم و پشت سرم را دیدم . چهارتا گرگ با هم دنبالم بودند که خب اولش کمی ترسیدم و حتی قدمهایم را هم تندتر کردم اما بعد دیدم که با من کاری ندارند و فقط نانهایی را که روی زمین انداختهام میخورند.
این یعنی گرگها یک جورهایی شما را شناختهاند و به شما حمله نمیکنند؟
شاید واقعا این طور باشد، نمیتوانم صددرصدی صحبت کنم. اما تجربه به من ثابت کرده هر موجودی محبت ببیند، دیگر دنبال آسیب رساندن نیست و همه موجودات هم در این دنیا نیاز به محبت دارند، حتی همین حیوانات وحشی. با محبت یک جورهایی رام میشوند. حتی خیلی وقتها همشهریهایم به من میگویند که اسکندر با خودت یک سلاح ببر حتی یک سلاح سرد، شاید این گرگها به تو حمله کنند اما من حتی یک بار هم یک چاقو با خودم نبردهام چون باور کردهام که گرگها دوست من شدهاند.
این دوستی به شما ثابت شده است؟
بله...من جانم را مدیون همین گرگها هستم. چند سال پیش یک بار وقتی در سرمای زمستان برای گرگها نان برده بودم و مسافت زیادی را هم از کوه بالا رفته بودم، قلبم گرفت و روی زمین افتادم. حالم اصلا خوب نبود، توان این را هم نداشتم که خودم را به پایین کوه برسانم. در همان حال بودم که یک گرگ به من نزدیک شد، کمی دور من چرخید، نانهایی که اطراف من روی زمین ریخته بودند را بو کشید و رفت. اما بعد از یک ربع گرگ برگشت و تنها هم نبود. او با خودش یک شکارچی را به نزدیکی من کشانده بود. آن شکارچی هم من را روی کولش به پایین کوه رساند و خدا خواست و من زنده ماندم. این کار آن گرگ، اگر اسمش دوستی نیست پس چیست؟! من اگر آنجا نجات پید اکردم به خاطر همین لقمه نانهایی است که در این سالها به گرگها داده بودم.
اصلا اولینبار چطور به این فکر افتادید که برای گرگها غذا ببرید، آن هم نان؟
این قضیه به روزهای نوجوانی من برمیگردد، آن موقع پدر من یک گله ۲۱تایی گاو داشت و من خیلی وقتها این گله را برای چرا میبردم. همیشه هم همراهم مقداری نان بهعنوان آذوقه راه داشتم. یک حرف پدرم از همان زمان توی گوشم است، پدرم میگفت هروقت خواستی برگردی نانهای اضافهات را با خودت به خانه برنگردان، یک جایی یک گوشهای روی زمین بگذار، حیوانات گرسنه این نانها را میخورند. این عادت از همان موقع در من بهوجود آمد. تا اینکه بزرگتر که شدم ، در منطقهمان گلههای گرگ را به چشم میدیدم، البته این قضیه برای خیلی سال پیش است که گرگها در گلههای بزرگ در دشت اردل زندگی میکردند، الان دیگر سالهاست جمعیتشان کمتر شده. آن موقع میدیدیم که در فصلهای سرد سال گرگها واقعا برای پیدا کردن غذا به مشکل میخورند، برای همین جرقه این کار از همان موقع در ذهن من زده شد و نان بردن برای گرگها شد کار همیشگی من.
تا حالا حمله گرگها را هم به یک حیوان دیگر دیدهاید؟
بله اتفاقا تابستان سال ۶۸ بود که خودم یک گله کوچک گوسفند داشتم، یک شب گرگ به گلهام حمله کرد ۷ تا از گوسفندهایم را کشت و ۱۱ تا را هم زخمی کرد. همان موقع همه به من گفتند که این همان گرگی است که تو قصد دوستی با آن را داری. من هم گفتم که این گرگ قطعا گرسنه بوده و کاری که انجام داده اقتضای طبیعتش است، از همان موقع هم انگیزهام برای غذا رساندن به گرگها بیشتر شد، گفتم شاید اینطوری کمتر به گلههای مردم حمله کنند و کمتر سمت شهر و روستاها بیایند.
با این تفاسیر الان خیلی سال است که این کار را انجام میدهید.
بله خیلی سال، حسابش دیگر از دستم در رفته. یک دورهای یادم است در هفته، یک روز برای گرگها نان میبردم، یک روز برای حیواناتی مثل بزکوهی و چرندههای دیگر، شبدر میبردم و یک روزهایی هم برای پرندهها گندم میبردم.
اینطور که معلوم است شما جزو حامیان حیوانات هستید؟
من هرکاری از دستم بربیاید برای حیوانات انجام میدهم ، فرقی هم نمیکند وحشی باشند یا اهلی. چندباری شده بز کوهی دیدهام که تیر خورده، زخمش را پانسمان کردهام و برایش آب و غذا بردهام تا حالش خوب شود، یا اینکه چند بار عقاب زخمی را به خانه برده و تیمار کردهام، اگر حالش خوب شده که در طبیعت رهایش کردهام اما اگر حالش نامناسب و مداوایش سخت بوده تحویل محیطزیست اردل دادهام. همین قضیه چندبار هم درباره حیوانات اهلی مثل الاغ اتفاق افتاده، دوسه باری در بیابان الاغهایی را دیدهام که زخمی و بدحال به حال خودشان رها شده بودند تا بمیرند که من برای اینها آب و آذوقه برده و زخمشان را تیمار کردهام.
در این سالها حتما شکارچی هم زیاد دیدهاید.
بله تا دلتان بخواهد. الان که دیگر تعداد شکارچیها از حیوانات بیشتر است. قبلا اینجا پر از بزکوهی بود الان دیگر چیزی نمانده ...
شما بهعنوان حامی محیطزیست و طبیعت ، هیچوقت مانع شکارشان شدهاید؟
بهطور مشخص مانعشان نشدهام اما همیشه با آنها صحبت کردهام تا حداقل با حرفهایم منصرفشان کنم، یا اینکه مثلا وقتی شکارچیها حواسشان نبوده، لباسم را در هوا تکان دادهام که توجه حیوانات جلب شود و از تیررسشان دور شوند.
برای قانع کردنشان که دیگر شکار نکنند چه میگویید؟
از خاطرات خودم میگویم، مثلا یک بار دیدم که شغالی را با تیر زدهاند ، شغال پای کوه روی زمین افتاده بود و دوتا شغال دیگر دور و برش میچرخیدند و زمین را بو میکشیدند . نزدیکتر که شدم دیدم انگار توی چشم این شغالها اشک است...آنقدر متاثر شدم که خودم هم گریه کردم. یعنی به آنها میگویم که این حیوانات هم احساس دارند و آفریده خدا هستند حتی اگر شغال باشند.
یک موضوع عجیب دیگر برای ما، نان خوردن گرگهاست. مگر گرگ گوشتخوار نیست؟
گرگ از خانواده سگسانان است، سگها نان میخورند، گرگ ها هم میخورند. من هم نانها را در فصل زمستان و وقتی هوا سرد است و آذوقه برای گرگها کم پیدا میشود به کوه میبرم و در فصول دیگر سال این کار را نمیکنم چون نمیخواهم روال طبیعی زندگیشان بههم بخورد.
این همه نان از کجا میآورید؟
اوایل که همسرم خودش در خانه نان فتیر میپخت و من هر روز این نانها را به کوه میبردم. بعد که تصمیم گرفتم به منطقههای بیشتری سر بزنم، دیگر نان خانگی جواب نمیداد از نانوایی محله خودمان کمک میگیرم. یک حساب دفتری دارم که سر ماه با او حساب میکنم و همیشه از او نان میگیرم. البته مازاد نانش را، به او هم گفتهام که این نانها خوراک گرگهاست.
بیشتر چه وقتهایی برای غذا دادن بیرون میروید ؟
آن روزهایی که کارمند بودم بعد از اتمام کارم، دو سه ساعتی به کوه میرفتم یا آخر هفتهها کلا یک روز کامل میرفتم و بذر انجیر و سنجد هم با خودم میبردم و در مسیرم درخت هم میکاشتم. الان هم که سه سالی میشود بازنشسته شدهام، بعضی روزها از ساعت ۴ عصر میروم تا ۸ و بعضی وقتها هم از ۶ میروم تا ۱۱ شب.
یک همیار واقعی محیطزیست
اسکندر رئیسی اردلی با همه فعالیتهای محیطزیستی و همه حمایتهایی که از حیاتوحش کشورمان اینجا در استان چهارمحال و بختیاری داشته، هنوز برای خیلیها شناختهشده نیست، حتی یک کارت همیاری محیطزیست ندارد، آن هم درحالی که خیلیها با برداشتن کوچکترین قدم برای محیطزیست، خودشان را همه جا دوستدار و فعال محیطزیست اعلام میکنند. او اما اهل این حرفها نیست و میگوید انگیزهاش برای همه این فعالیتها، فقط رضای خداست:« همه ما انسانها برای آخرتمان باید یک اندوخته داشته باشیم و اندوخته من برای آن دنیا همین کار خیر است. من تا عمرم به این دنیاست، به این وظیفهای که برعهده گرفتهام عمل میکنم، چه این کار دیده شود چه نشود، چه کارت همیاری به من بدهند، چه ندهند، فقط امیدوارم بعد از من هم کسانی باشند که به فکر این حیوانات باشند و آنها را فراموش نکنند.»
مینا مولایی - گروه ایران / روزنامه جام جم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد