به گزارش جام جم آنلاین و به نقل از ویکی فقه، در این مقاله به کودکی و رشد کردن حضرت موسی(ع) تا خروج از مصر و ازدواج حضرت موسی(ع) اشاره می کند.
چون آسیه دید کودک پستان آن زن را قبول کرد برای نگهداری آن زن که در حقیقت مادر موسی بود فرعون را راضی کرد تا برای او حقوق ماهیانه مقرر کند و از مادر خواست در قصر مانده و کودک را شیر بدهد. مادر موسی قبول نکرد و گفت؛ من دارای خانه و فرزند هستم و نمیتوانم از آنها دست برداشته و آنها را تنها بگذارم اگر مایلید کودک را به خانه میبرم و در آنجا به او شیر داده و از او نگهداری میکنم.
همسر فرعون با این پیشنهاد موافقت کرد به این ترتیب مادر موسی، او را به خانه برد و با خیالی راحت و آسوده به تربیت او مشغول شد.
گویند از زمان قرار دادن موسی در صندوقچه تا دیدار مادر با کودک خانه فرعون فقط ۳ روز طول کشید. روزها و ماهها گذشت تا دوران شیرخوارگی او گذشت و مادر او را به خانه فرعون بازگردانید.
رشد کردن
بالاخره موسی بزرگ شد و بر عقل و فهم او افزوده گردید. فرعون به موسی علاقه فراوانی داشت اما هنگامی که موسی سخن از خداوند میزد، کم کم فرعون از او هراسی در دل گرفت. روزی موسی وارد شهر شد؛ «پس دو مرد را با هم در حال زدوخورد دید یکی از پیروان موسی و دیگری از دشمنان او بود. آنکس که از پیروانش بود از او یاری خواست پس موسی برای کمک به مرد، مُشتی به او زد و او را کشت. گفت؛ این کار شیطان است. چرکه او دشمنی گمراهکننده و آشکار است. گفت؛ پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم مرا ببخش. پس خدا از او درگذشت که وی آمرزنده مهربان است. موسی گفت؛ پروردگارا به سپاس نعمتی که بر من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.»
فردای آن روز باز همان مرد دیروزی از او یاری خواست. چون موسی خواست به مردی که دشمن موسی و رفیقش بود حمله کند به او خبر دادند که سران قوم مشورت میکنند تا تو را بکشند. پس از شهر خارج شو.
موسی در حالیکه ترسان و لرزان از آنجا بیرون میرفت گفت؛«پروردگارا مرا از گروه ستمکاران نجات بخش.»
خروج از مصر
در این وقت که موسی با حال ترس از شهر مصر خارج شد، از خدای بزرگ درخواست نجات از شرّ ستمگران را کرد.
پیداست که برای موسی که تا به آن روز از مصر خارج نشده تا چه حد این مسافرت دشوار است. نه زاد و توشهای و نه مرکبی دارد که بر آن سوار شود و نمیداند که به کدام سو و به چه راهی برود.
پس از گذشت شبها و روزها و تحمّل سختیها به دروازه شهر مَدْینْ رسید و در زیر درختی آرمید. زیر درخت چاهی قرار داشت موسی مشاهده کرد که مردم شهر برای آب دادن چهارپایان خود در سر آن چاه اجتماع کردهاند و در گوشهای نیز دو زن که گوسفندانی دارند برای آب دادن آنها جلو نمیآیند و مواظب هستند که حیوانات آنها با گوسفندان دیگر مخلوط نشوند.
حسّ ضعیفپروری و غیرت موسی اجازه نداد که همانطور بنشیند. با تمام خستگی که داشت برخاست پیش آن دو زن آمد و گفت؛ کار شما چیست؟ و برای چه ایستادهاید؟ آن دو گفتند؛ که پدر ما پیرمردی است که نمیتواند گلهداری کند و ما نیز نمیتوانیم برای آب دادن گوسفندان با مردان اختلاط کنیم. ایستادهایم تا کار آنها تمام شود تا نوبت ما بشود. پس موسی بطرف چاه رفت و دلویی را پر از آب کرد و به آن دو داد. سپس در زیر درخت نشست و از گرسنگی به خداوند شکوه کرد.
دو دختر نزد پدر رفتند و ماجرا را برای پدر بازگو کردند. شعیب گفت؛ به دنبال آن مرد بروید و او را برای دریافت دستمزدش نزد من بیاورید.
یکی از دختران شعیب بنام صفورا نزد موسی که هنوز زیر درخت آرمیده بود برگشت و مدتی بعد هر دو به طرف منزل به راه افتادند. در همین وقت بادی شروع به وزیدن کرد و پیراهن دختر را بالا برد، موسی از دختر خواست تا پشت سر او حرکت کند و گفت؛ خاندان ما دوست ندارند از پشت سر به زنان نگاه کنند.
ازدواج موسی
موسی وارد منزل شعیب شد و داستان فرارش را برای شعیب بازگو کرد. شعیب به او اطمینان داد که از دست دشمنان نجات یافته است. دختران شعیب از او خواستند تا موسی را به خاطر قدرتش و امانتش و رفتار خوبش به استخدام خویش درآورد. شعیب نیز قبول کرد و تصمیم گرفت یکی از دخترانش را در مقابل هشت سال کار و اجیری موسی برای او، به ازدواج او درآورد و رو به موسی گفت؛
«من میخواهم یکی از این دختران را به نکاح تو درآورم. به این شرط که هشت سال برای من کار کنی و اگر ده سال را تمام گردانی اختیار با تو است و نمیخواهم بر تو سخت گیرم و مرا انشاءاللّه درستکار خواهی یافت. موسی گفت؛ این قرارداد میان من و تو باشد که هر یک از دو مدت را به انجام رسانیدیم بر من تعدّی روا نباشد و خدا بر آنچه میگویم وکیل است.»
بازگشت به وطن
موسی در کنار همسرش صفورا ده سال
در کنار شعیب زندگی کرد و هنگامی که این مدت به سر آمد، با همسر و گوسفندهایش به سوی وطن خویش حرکت کرد. هنگام خروج از مدین عصای مخصوص انبیاء را از خانه شعیب برداشت. این همان عصایی بود که نزد آدم و شعیب به ودیعت نهاده شد، و همچنان سبز و تازه بود، مثل اینکه هم اینک از درخت جدا شده و هر زمانی که لازم باشد به سخن در میآید، آن عصا دو شاخه داشت.
بازگشت موسی به وطن همزمان با بارداری صفورا بود که روزهای آخر بارداری خود را میگذراند. موسی برای اینکه گرفتار فرمانروایان شام نگردد از بیراهه میرفت و سعی میکرد که به آبادیهای سر راه خود بر نخورد. و به همین دلیل در یکی از شبهای سرد راه را گم کرد. و چون باران باریدن گرفت سبب پراکنده شدن گوسفندان شد و مشکل دیگری که برای وی پیش آمد این بود که همسرش را درد زایمان فرا گرفت.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد