مهدی شادمانی، مبارز سرطان، رفیق خدا

مدتی کوتاه قبل از آن بیماری لعنتی با هم حرف زده بودیم. قرار بود خبرنگار و عکاس همشهری جوان بیایند برای تهیه گزارشی از دربی در تحریریه.
کد خبر: ۱۲۲۶۲۴۰
مهدی شادمانی، مبارز سرطان، رفیق خدا

جام جم آنلاین - در گیر و دار این هماهنگی‌ها یک روز که تماس گرفتم گفت در بیمارستان است برای نوبت MRI و اسکن. آنجا بود که احتمال یک بیماری سخت را با من در میان گذاشت و یک ماه بعد که زنگ زدم حرف‌هایش دیگر از احتمال به یقین رسیده بود. اوایل می‌گفت درگیر یک بیماری سخت شده‌ام. شاید که نمی‌خواست همه بدانند بر او چه می‌گذرد اما رفته رفته با صدایی رسا گفت که سرطان را به مبارزه طلبیده.

از آنجا ارتباط‌مان بیشتر شد. هر از گاهی در تلگرام و دایرکت با هم چت می‌کردیم. دل نوشته‌هایش را که می‌خواندم بیشتر به او دل می‌بستم. حرف‌هایش از جنس دیگری بود. بر دل نشیند آنچه از دل بر آید....

مهدی و مبارزه‌اش انگاری شده بود عین یک مسابقه‌ای که کلی تماشاگر دارد. شاید در ظاهر اینطور باشد که سرطان برده اما این یک خیال خام است. سرطان خیلی وقت پیش مبهوت نجواهای عاشقانه مهدی با خداوند شد. سرطان آنجایی باخت که مهدی قلبش و دلش را گره زد به خدا. آنجایی سرطان خرد و خمیر شد که مهدی گفت: خدا را همیشه بابت داشته‌های‌تان شکر کنید. آنجایی مهدی برد که گفت شکر خدا من سرطان دارم.

مهدی یک الگو شد و رفت. نماد مبارزه شد، اسوه مقاومت و صبر و تحمل درد و رنج و خم به ابرو نیاوردن. مهدی آنجایی سرطان را به سخره گرفت که بعد از چندین دوره شیمی درمانی وقتی ریش‌هایش سفید شد چون زال در قصه رستم و سهراب با صورتی پر از ریش‌های سفید و ظاهری که انگار جلوه‌ای معصومانه به او داده بود از ته دل می‌خندید.

مهدی و جملاتش، مهدی و ادبیاتش، مهدی و رفتار و واکنش‌هایش در طول دوران بیماری نسل به نسل و نفس به نفس چون قصه‌های باور نکردنی روایت خواهد شد و دیر یا زود دستمایه مستند سازان و روایت‌گران.

مهدی با نوشته‌هایش قبل از بیماری در همشهری جوان، با آثارش در نود و با توییت‌هایش بعد از بیماری یا مصاحبه‌های تکان دهنده و ماندگار خود چنان ردپایی از خود برجای گذاشته که با این زودی‌ها پاک نخواهد شد. مهدی شادمانی یک الگوی تمام عیار شد از خانواده دوستی، از مبارزه با سرطان، از مقاومت و کوتاه نیامدن در جنگ با دردهایی که تا مغز استخوانش نفود کرده بود، مهدی ستاره شد، درخشید و تا رفاقت با خدا با اوج گرفت.

او با دل بستن به معنویات و امامان معصوم که ریشه در هیاتی بودنش داشت درس‌ها به همه داد. مهدی یک جریان بود. یک قاب از درد و رنج و لبخند؛ او با خدا عهد و پیمان بست و قول و قرارهایی داشت که هر گاه ظرفش پر شد تسلیم شود. مهدی دم محرم حسینی رفت و این بی‌حکمت نیست. او با «اهل حرم میر و علمدار نیامد» محرم‌های‌مان را همیشه با یاد خود گره زد. مهدی شادمانی رستگار شد و رفت. او سبک‌بال رفت و حالا قصه‌اش چون افسانه‌ها روایت می‌شود؛ یکی بود، یکی نبود؛ مهدی شادمانی رفیق خدا.

حسین قدوسی / روزنامه‌نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها