ســـفرنـامـه حج/مباهله

جان من است او هی مزنیدش...

از ذوقبلتین می‌زنم بیرون . باید به جلسه برسم ، خنجر گرما غلاف شده . با مسجد بزرگ خامه‌ای خداحافظی می‌کنم . خیلی وقت نمانده ، خورشید اریب می‌تابد و زهر گرمایش اذیت‌کننده نیست.
کد خبر: ۱۲۲۵۰۱۱

ماشین دومی را می‌گیرم و می‌گویم مسجد مباهله؟ نمی شناسد و ‌اسم دومش را می‌گویم ؛ مسجد الاجابه . بر سر قیمت توافق می‌کنیم و سوار می‌شوم. دور آینه تسبیح 35 دانه ای خوشگل آویزان کرده... تسبیح در تکان های ماشین خوش می‌رقصد... . می‌گویم جمیل؟ بی‌فکر کردن دست می‌اندازد تسبیح را برمی دارد و می‌گوید هدیه! چه گوارا هدیه ای است این تسبیح خوب و‌خوشدست و روان آقا عابد یمنی!
می رسم به مسجد مباهله! مسجدی در نزدیکی بقیع و مسجد النبی. مسجد معماری خاصی ندارد ؛ یک سوله است تقریبا با معماری معمولی ، فرش هایی معمولی و دلیلش را هم خواهید فهمید... .
نجرانی ها علما و ‌عظمای قوم مسیحند و جلسات متعددی با محمد ما داشتند ، مناظراتی به خیال خودشان دقیق، علمی و بنیادین. چقدر حال به هم زنند اینهایی که فکر می‌کنند می‌دانند ، اینهایی که توهم دانایی دارند و فکر می‌کنند خودشان برحقند. همه دور و برمان چندتایی از این نورچشمی ها داریم ؛ شازده هایی که تعداد لایک و مخاطبان، متوهم‌ شان می‌کند که همیشه درست می‌گویند و ‌حق دارند در هر موردی نظر بدهند. الغرض که نجرانی ها در کتشان اسلام محمد نمی‌رود که نمی‌رود. محمد پیشنهاد مباهله می‌دهد، حالا مباهله یعنی چه ؟ عرض می‌کنم! رسول نازنین ما که دید اینها به هیچ صراطی مستقیم نیستند، گفت نقلی نیست: در فلان روز ، شما بیایید و زنانتان و ‌فرزندانتان و جانتان! ما هم به همین منوال! می‌رویم یک جایی زیر آسمان خدا و قسمش می‌دهیم عذابش را بر آنها که باطلند و دروغگو ، نازل کند. نجرانی ها قبول می‌کنند. روز مباهله نبی مکرم ما دست حسنین را می‌گیرد و با فاطمه و علی می‌آیند سرقرار! اگر مباهله یک داستان باشد شخصیت های داستان می‌شوند کی؟ بارک ا... ! زن داستان که فاطمه(س) است! فرزندان هم که حسن و حسین علیه السلام ! جان نبی اما...بله علی جان محمد است، نجرانی ها خودشان می‌آیند و‌ وقتی می‌بینند پیامبر با همه دارایی اش آمده می‌ترسند، می‌گویند این با همه دارایی اش آمده، اگر بر حق نبود و راست نمی گفت ریسک نمی کرد که عذاب خدا را به جان خود و خانواده اش بخرد،قبول می‌کنند با شرایطی در حکومت محمد زندگی کنند و محمد مهربان هم می‌پذیرند. حالا فهمیدید چرا مسجد مباهله را تحویل نمی‌گیرند... من می‌گذرم شما هم بگذرید... در خانه اگر کس است یک حرف بس است... یک کاروان ایرانی از راه می‌رسد... نماز تحیت می‌خوانند... یک ساعتی تا اذان مانده هرکسی گرم گفت و گو با خداست. خدا می‌داند در دل هرکسی چه می‌گذرد، از مسجد می‌زنم بیرون ... آسمان مدینه را غبار گرفته ... در چشم اندازم یک دکه سیار هله هوله فروشی پدیدار می‌شود...اول خودش و بعد عطر گرم و تلخ مطبوع قهوه عربی اش... یک قهوه نوشیدن تا اذان وقت هست... می‌روم و ‌با عبدا... حرف می‌زنم ، می‌گویم اسپرسو! می‌گوید اسپرسو نات گود ، عربی کافی گود! به پیشنهادش اطمینان می‌کنم اسپرسوی تهران هم گیر می‌آید! قهوه عربی‌اش ترکیبی است از دانه های قهوه برشته شده ، زنجبیل هل و میخک... طعم غریب شرقی دارد وقتی می‌نوشی انگار راغب علامه دارد نسینی الدنیا می‌خواند... قهوه را جرعه جرعه کام می‌گیرم و ‌زل می‌زنم به پرتقال نارنجی خورشید که دارد فرو می‌غلتد در بشقاب سرمه ای کوه های احد... آخرین جرعه قهوه مصادف می‌شود با ا... اکبر اذان... چه نمازی! به به نماز در مسجدی که همه زندگی پیامبر در آن قدم گذاشته اند... بعد از نماز سبکم ، مثل نوزاد ، مثل خیال، مثل سایه، مثل عطر... چند قدم در مسجد می‌چرخم شاید یک جا پایم بیاید جای پای یکی از شخصیت های داستان مباهله... نفس می‌کشم با همه وجودم ... هر دستم درخت گیلاسی است و از بند بند هر شاخه اش گیلاس صلواتی آویزان... آخ که چه کیفی می‌دهد شیعه علی بودن ...
شب از ستاره گذشته است ... هلالک ماه ، ناخن چیده نوزادی است افتاده بر چادر جیر سرمه ای آسمان مدینه... ماشین می‌گیرم و برمی گردم به هتل... آخ که من امشب چه حرف ها دارم از امروز برای نوشتن...

حامد عسکری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها