یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

سرودی برای زیتون‌های سرخ

دستت را به من بده آلا، بلند شو، باید برویم ... باید برویم خانه‌مان را پیدا کنیم‌.
کد خبر: ۱۲۰۹۳۴۴

مادر‌بزرگ همین دیشب از گردنش کلید خانه‌اش را در‌آورد و به من سپرد... بلند شو آلا من نمی‌خواهم این کلید را توی هفتاد و چندسالگی‌ام به گردن نوه‌ام بیندازم و خودم در بی‌سرزمینی خاطره شوم... دستت را به من بده یال شیبدار تپه‌ها را بالا برویم‌. وضو بگیر، ضد‌آفتاب بزن، همان عبایه بلند سرمه‌ای‌ات را تنت کن بلند شو با هم می‌رویم پای همان دیوارهای مسجد‌الاقصی یک تکه پاچه بیندازیم، تو از توی کیفت یک سیب لبنانی زرد بیرون بیاوری من کتاب شعر محمود درویش را و سر بر شانه هم به پرواز کبوترهای سپید دورگنبد مشغول باشیم‌. خسته نشو آلا... دلگیر نشو پیر نشو... ماد ر حیاط کوچک‌مان دوباره نازبو خواهیم کاشت، دوباره از زخم ترکش دیوار بتونی بابونه‌ای ظریف خواهد رویید و باز در عطر برشته نان و گندم و گل به هم صبح به خیر خواهیم گفت. خسته نشو آلا... مقاومت کن... سربلند باش و سربه زیر... سر به زیر آری و سرافکنده نه... من برایت آوازهای رها خواهم خواند. در مسجد‌الاقصی شمع روشن خواهیم کرد و سوار بر دوچرخه‌ها بر سنگفرش‌های خیابان رکاب خواهیم زد و در اولین کافه سر راهمان اولین قهوه آرامش پس از جنگ را خواهیم نوشید. بیدار بمان آلا... دستت را به من بده. قدس مال بچه‌های من و توست...

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها