اولین روز بعد از اربعین است؛ اینجا کربلاست، از ساعت ده صبح از خانه ابوزید که مهمانش هستیم زده‌ایم بیرون، خیلی‌ از موکب‌ها جمع شده‌اند خیابان‌ها کچل شده‌اند، ایرانی‌ها در تکاپوی برگشتن هستند، از مرز‌ها خبر می‌خوانم قیمت اتوبوس از نجف به مهران شده نفری 400 هزار تومن، بگذریم ...
کد خبر: ۱۱۷۴۲۲۱

توی بین الحرمین هستم، نه مناجات میخوانم نه دعا میکنم، زل میزنم به مردم. به پریدن پلکها... به چانههای لرزان، به پاکستانیها، افغانستانیها، پیرمردی کنارم نشسته رو به ضریح حضرت سقا علیه السلام، به ترکی شیرین تبریز با اربابش در حال گفتوگو است، از ریش انبوه جو گندمیاش اشک میچکد، چشمهایش کاسه خون است، میروم توی نخش، گریههایش که تمام میشود میزنم روی شانهاش میگویم قبول باشد، به سختی فارسی حرف میزند، میگویم میشه بپرسم از اباالفضل چه میخواستی؟

میگوید پارسال یکدانه گاو خریدم برای اباالفضل در روز تاسوعا کشتم، نذری دادم پنج میلیون، امسال رفتم بخرم گفت هجده میلیون زورم نرسید، مجبور شدم گوشت برزیلی بخرم، خریدم و مردم هم خوردند ولی من خیلی خجالت کشیدم، نذر ارباب باید بهترین باشه، اومدم بهش بگم هیچی نمیخوام سالی بیر دانه گاو به من بده من برای تو گوربان کنم، هیچی از تو نمیخوام ...

بغض دارم وسط خنده، نمیخندم، کله پیرمرد را ماچ میکنم، پیرمرد دلش را برای ابوفاضل و من بیرون ریخته بود سبکبار بلند شد که برود، التماس دعایی میگویم و پیرمرد در شلوغی بینالحرمین گم میشود...

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها