گفت وگوی جام‌جم با کارآفرینی که به عشق وطن، رفاه شخصی و زندگی در غرب را رها می‌کند

از تایمز تا اروند...

مهم است که از چه زاویه‌ای به زندگی نگاه کنی...! مثلا می‌توانی خرمشهر را همچنان جنگ زده، خسته، تشنه، خاک آلود و توسعه نیافته ببینی؛ همان‌طور که همه رسانه‌ها تاکنون دیده‌اند و گفته‌اند و نوشته‌اند... اما از اینجا که ما به این شهر بندری نگاه می‌کنیم؛ همه چیز متفاوت است. شهر خسته نیست، زشت و مخروبه نیست، تشنه و درمانده هم نیست؛ زیباست، سرحال و سرزنده و پرامید، پر از دغدغه و شور زندگی؛ تکیه داده به کارون آرام و زیبا.
کد خبر: ۱۱۶۶۸۱۶
از تایمز تا اروند...

از اینجا، از بالای این آلاچیق‌های سقف حصیری، از توی این حیاط بزرگ باطراوت و سرسبز، از درون این فضای جذاب سنتی و آرامش‌بخش، تنها حسی که در تو بیدار می‌شود، حس نفس کشیدن در یک شهر ساحلی رویایی است... از اینجا، از همینجا که رستوران ویژه و ممتاز آقابزرگ پاگرفته تا حال و هوای شهر را عوض کند و بهانه و انگیزه‌ای شود برای آمدن روزهای خوب و خرم و شاد گذشته به خرمشهر، که البته شده است، این را علی باقری خواسته و خواسته‌اش را هم محقق کرده، از همان زمان که دلش دوباره هوای زادگاهش را کرد و با خودش همقسم شد که دوباره خونین شهرش را خرمشهر کند؛ با دست و پا کردن یک کارآفرینی کوچک؛ یک رستوران شیک و سنتی و ممتاز؛ جایی که دوباره خرمشهری‌های باذوق را دور هم جمع کند، پای هنرمندان و موسیقیدانان و سرمایه‌گذاران را به خرمشهر و این گوشه دنجش باز کند و بشود نقطه اتکا و امیدی برای شهروندان نجیب و دلخسته خرمشهری تا خودشان دست به کمرشان بگیرند و برای آبادی شهرشان به پاخیزند...

قسمت نشد مسافر خرمشهر شویم و از نزدیک با مهندس باقری؛ کارآفرین اصیل و دغدغهمند خرمشهری به گفتوگو بنشینیم و با نشستن در فضای گرم و صمیمی و سنتی رستورانش، تجربه نفس کشیدن در شهر خرم و ساحلی جنوب خوزستان را تجربه کنیم؛ همان شهری که به دلیل آرمیدن در محل تلاقی دو رود بزرگ اروند و کارون، روزگاری آبادترین شهر کشور بود و دیو جنگ زخمی و خونین و ویرانش ساخت. خرمشهر ویران شد، اما نابود نشد، از دست نرفت؛ یعنی اجازه ندادند که از پا بیفتد؛ چه به هنگامه خون و جنگ و نبرد که جوانانی رشید از سراسر ایران جانشان را به پای بودن و ماندن و راست قامت ایستادنش ریختند و چه پس از جنگ که مردان و زنانی از جنس عشق، از جنس ایستادگی، از جنس غیرت، از جنس خود خرمشهر، از گوشه گوشه کشور و حتی خارج از کشور، خسته از هجرت ناخواسته، به زادگاه و موطن خویش بازگشتند و آستین همت برای آبادیاش بالازدند؛ درست مثل علی باقری که سه سال پس از گشایش رستوران باشکوه آقابزرگ، کسب و کارش به حدی رونق یافته و رونق به خرمشهر بخشیده که تا پاسی از شب به همراه کارمندانش به خدماتدهی به همشهریان، به مسافران و گردشگران عربی و غیرعربی و به تجار و بازرگانانی که در گمرک خرمشهر و مسیر آبی تجاری کارون در رفت و آمدند، مشغول است؛ برای همین هم ساعت 2نیمهشب؛ تنها ساعتی بود که توانستیم او را خلوت بیابیم و ارتباط تلفنیمان از تهران تا خرمشهر را برقرار کنیم؛ گفتوگویی که بیش از یک ساعت هم به طول انجامید.

من یک خرمشهری اصیلم

باقری، 63 سال دارد و متولد 1334 است. مهندس عمران است، کارشناسی ارشد معماری هم دارد و یک مدرک مدیریت ساختمانی؛ همه اینها را هم از دانشگاههای لندن گرفته است. متولد تهران است؛ اما خودش را یک خرمشهری اصیل میداند؛ اصالتی که او را پس از فارغالتحصیلی از بهترین دانشگاههای جهان و زندگی در بهترین شرایط و موقعیت در اروپای پیشرفته، دوباره به ایران جنگزده و خرمشهر خونین بال و خسته باز میگرداند. به ما میگوید پدرش خرمشهری است و مادرش تهرانی، مادرش برای وضع حمل به تهران و جمع خانوادهاش میآید و پس از میلاد پسر دلبندش دوباره به خرمشهر باز میگردد، همین هم میشود که در فضای خالی «محل تولد» شناسنامهاش، مهر تهران میخورد، اما تا جایی که در خاطرش مانده کودکی و نوجوانیاش را در کوچه پسکوچهها و محلات و سواحل پررونق خرمشهر گذرانده است.

سال55 است و انقلاب اسلامی در شرف شکوفا شدن که علی جوان که حالا دیگر 20 ساله شده و مدرک فوقدیپلم در جیبش دارد، برای ادامه تحصیل راهی انگلستان میشود. هنوز غربت لندن را هضم نکرده، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع میشود. علی جوان اما دفاع از حریم کشور را در ادامه تحصیل میبیند و درس میخواند و چند مدرک دیگر هم توی جیبش میگذارد؛ گرچه دل و ذهن و روحش هر روز و هر ساعت در رفت و آمد میان هوای مهآلود لندن و آسمان شعلهور ایران است. خیالش که از درس و تحصیل و توانمند شدن در عرصه علم و دانش و تخصص راحت میشود، دیگر دل توی دلش نمانده که برگردد، تدارک سفر میبیند که البته تا پایش به پرواز لندن تهران برسد، 9 ماه طول میکشد. در ساعات کوتاهی که روی آسمان میان اروپا و آسیاست، نیمنگاهی به پشت سر میاندازد، به شرایط کار و اقامت مطلوبی که در لندن داشت و به اصرارهای پیاپی مدیرشرکتی که در 9 ماهه پیش از سفر به ایران، در آنجا مشغول به کار بود و از او میخواست که در آن شرکت و آن شهر دلگیر بماند. علی جوان اما دل به دریا زده، پشت سر را نمیبیند، دنیای زیبای غرب از چشمش افتاده، او دلتنگ ایران است، با همان حالت جنگیاش، آسمان پردود و دلهرهآورش، با خوزستان و ایلام و کردستان و کرمانشاه جنگزده و مردمان آواره و رنجدیدهاش: «سال 62 بود که پایم به تهران رسید؛ انگار وارد بهشت شـده بودم؛ بهشت ایران. خانوادهام مثل همه خرمشهریها با آغاز جنگ از شهر کوچ کرده بودند و حالا ساکن تهران بودند و هنوز هم ساکن تهران هستند. من اما فقط تا حدود سال 80 در تهران دوام آوردم. البته پیش از آن یعنی از حدود سال 70 که خرمشهریها بتدریج به خوزستان بازگشتند، من هم میان خرمشهر و تهران در رفت و آمد بودم؛ برای دیدن دوستان و اقوام، برای آرام کردن دل دور از وطن و برای بررسی و کمک به بازسازی شهر...»

سال 80 علی که حالا دیگر 40 سالگی را رد کرده و به قولی به تکامل و بلوغ عقلی و فکری رسیده است؛ عزمش را جزم کرده و تصمیمش را گرفته است؛ کولهبار سفر میبندد و میرود که برای همیشه ساکن خرمشهر شود.

هنگامه بازسازی خرمشهر است؛ تخصص مهندس باقری هم عمران و معماری و ساختمان؛ پس میزند توی کار ساخت و ساز. اول تکلیف خانه رهاشده پدریاش را معلوم میکند و بعد هم مشارکت در کار ساخت و ساز و بازسازی شهر. کسب و کارش که میگیرد، زن و سه فرزندش را هم به خرمشهر میآورد. درواقع همسر و پسر کوچکش را. پسران بزرگترش حالا برای خود مردی شده و مشغول تحصیل در دانشگاههای تهران شدهاند.

حالا دیگر وقتش رسیده

حالا دیگر وقتش رسیده، وقت آنکه آرزوی بزرگ مهندس باقری به بار بنشیند: «از نوجوانی آرزوی ساخت و افتتاح یک رستوران خاص و ویژه را داشتم و فکر کردم که حالا دیگر وقتش رسیده...

در مدتی که مشغول تحصیل در انگلیس بودم، در یکی از فستفودهای بزرگ مکدونالد کار کرده و تا پای مدیریت آن هم رفته بودم، پس تخصصش را داشتم و آرزویش هم که هنوز در سرم مانده بود، پس یک فستفود راه اندازی کردم با چهار، پنج پرسنل در سال 86، در کنار خانهای که برای خانوادهام ساختم.»

حدود 9 سال بعد یعنی سال 95، دیگر سرمایه و توانمندی مهندس باقری به حدی رسیده که در افتتاح یک رستوران بزرگ، سنتی و ویژه و با بیش از 20پرسنل متجلی شود. رستوران او نه در خرمشهر که در تمام خوزستان تک و منحصربه فرد و استثنایی است؛جایی شبیه یکی از رستورانهای لاکچری پایتخت؛ رستوران او اما در خرمشهر است؛ کنار پل خرمشهر، لب ساحل. آنقدر بزرگ و زیبا و دلنشین که میشود پاتوق همه هنرمندان و چهرههای تهرانی و غیرتهرانی و هنرمندان و موسیقیدانانی نظیر کیهان کلهر و کیوان ساکت و مسؤولان عالیرتبه کشور و خوزستان و ... پاتوقی دنج با فضای ترکیبی مدرن و سنتی که هم بهترین غذاها و فستفودهای شیک و جوانپسند در منویاش پیدا میشود و هم غذاهای سنتی و اصیل ایرانی و خوزستانی. از صبح سحر تا نیمهشب هم به روی مشتریانش لبخند میزند؛ هم صبحانه دارد و هم ناهار و شام. میگوید: «اولین کسی که دیزی را در خرمشهر راهاندازی کرد با ظرفهای سنگی و سفالی من بودم و بعد بقیه سراغش رفتند.»

بعد از رستوران آقابزرگ، چند رستوران دیگر هم در خرمشهر افتتاح میشود، اما هیچکدامشان به پای آقابزرگ نمیرسند.

او همیشه چند گام جلوتر است: «در ماه مبارک رمضان افطار و سحر هم داشتیم. یعنی بهخاطر گردشگرپذیر بودن خرمشهر، هم صبحانه و ناهار و شام داشتیم و هم افطار و سحر، به روزهداران افطاری با تخفیف هم میدادیم.»

رستوران آقابزرگ با آن حیاط سرسبز و الاچیقدارش، گاهی دلچسب تر هم میشود؛ آنگاه که گروههای موسیقی اصیل خرمشهری و خوزستانی اجرای زنده دارند.

علی باقری، کارآفرین خرمشهری، این روزها البته کمی دلگیر است؛ مثل همه کاسبان و کارآفرینان و فعالان بخش خصوصی کشورمان؛ اوضاع نابسامان ارز و دلار و اقتصاد، به کسب و کار آنها هم رسیده و اولین ضربههایش را وارد کرده و خودش را در کاهش فهرست منوی غذا و کاهش پرسنل رستوران نشان داده است؛ شرایطی که باقری نگران است ادامه پیدا کند. گرچه او همچنان مطمئن است برای خرمشهر و مردمان نجیبش در خرمشهر خواهد ماند، حال آنکه امکان برپایی بهترین کسب و کار در تهران و حتی همان لندن مهآلود را دارد.

فاطمه مرادزاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها