برچسب ها - حامد عسکری

اردیبهشت 76 بود. ما توی یک کوچه بن‌بست توی شهرستان کهنوج زندگی می‌کردیم. کهنوج هوای گرمی داشت. یک گرم می‌گویم یک گرم می‌شنوید. از 13 فروردین کولر گازی‌ها روشن می‌شد تا نیمه مهر وحوالی آبان لاینقطع روشن می‌ماند.
کد خبر: ۱۳۱۶۳۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۲۹

پدر تنها یک کلمه نیست که از جایی به بعد از دایره لغات انسان حذف شود
دهه شصتی‌ها باید با مفهوم مدرسه شاهد آشنا باشند. مدارس شاهد یک مقداری امکانات آموزشی بهتر کی داشت و به‌زعم وگمان من فلسفه‌اش این بود که مثلا بچه‌ های عزیز شهدا را آنجا دور هم جمع کنند و حالا که سایه پدر بالای سرشان نیست با نوعی آموزش‌های بیشتر از حد معمول مدارس عادی دولتی بتوانند آینده این بچه‌ها را به‌نوعی پربارتر و با پایه محکم‌تر بنا بگذارند.
کد خبر: ۱۳۱۳۱۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۰۹

حامد عسکری به تجربه می‌گوید که حساسیت از آدم شکل دیگری می‌سازد. حتی از نظر ظاهری
کد خبر: ۱۳۱۲۰۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۲/۰۲

حامد عسکری می‌گوید اصلا هم کسر شأن نیست که یک ماه در سال سحر صدایمان کنند
کد خبر: ۱۳۱۰۹۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۲۶

جایی حوالی ۸سالگی... : برای ما که مسیر خانه تا مدرسه‌مان کوچه‌باغ بود و از روی جوی‌های زلال آب قنات پریدن سرگرمی‌مان بود و در راه توت و انار و نارنج سر رفته از دیوار باغ‌ها خوردن آذوقه راهمان، مدرسه خیلی چیز اذیت‌کننده‌ای نبود.
کد خبر: ۱۳۰۸۰۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۷

ششصدمترمربع زمین داشت . با چهارصد و شصت متر زیربنا . یک آشپزخانه که سه ضلعش کابینت داشت و یک ضلعش گاز و یخچال و لباسشویی؛ وسط هم یک میز چوبی بود که بابا حبیب داده بود در ابعاد دقیق میز پینگ‌پنگ بسازند. هم میز ناهار خوری بود هم میز پینگ‌پنگ‌مان.
کد خبر: ۱۳۰۷۸۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۶

امروز دیر روزنامه آمدم. سه‌ چهار روز آخر سال را اضطراب بی‌خودی دارم؛ اضطراب هم اسمش را نمی‌شود، گذاشت. یک عادت است شاید. حساب کتاب‌هایم را چک می‌کنم.
کد خبر: ۱۳۰۷۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۶

دیشب هندزفری به گوش داشتم توی شبکه‌ های مجازی می‌چرخیدم و رسیدم به مطلبی. عنوان تیتر این بود: آواز غمگین تنهاترین نهنگ جهان. آیکون پخش آواز را شنیدم. یک آواز عمیق. چشم‌هایم را بستم و انگار کف اقیانوس شناور بودم.
کد خبر: ۱۳۰۷۵۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۴

دوستی صاحب‌نظر را جایی دعوت کرده بودند برای جلسه بارش افکار طرح و ایده برای سالگرد شهادت عزیز دل‌مان حاج قاسم سلیمانی.
کد خبر: ۱۳۰۶۰۰۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۱۳

سال‌ها پیش توی یک مدرسه تئاتر به کار مشغول بودم. ساختمانی با موقعیت اداری را دوستی اجاره کرده‌بود که چند کلاس داشت و یک پلاتوی نسبتا بزرگ برای تمرین‌ها و کلاس‌های عملی.
کد خبر: ۱۳۰۵۸۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۱۲

آقا اسماعیل شوهر طلعت‌ خانم سال‌ها پیش عمرش را داد به شما. از دار دنیا یک خانه مقبول و یک کارگاه جوراب‌ بافی به یادگار گذاشته بود و دو پسر که یکی اداره کارگاه را بعد از آقا اسماعیل به عهده گرفته و یکی پی یللی‌تللی خودش بود.
کد خبر: ۱۳۰۴۹۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۰۳

سال‌ها پیش، دوستی در فضای مجازی فایلی فرستاد که حاوی نامه‌ای بود مبنی بر تحریم کردن یکی از جشنواره‌های دولتی و خواسته بود امضا کنم و به این حرکت اعتراضی بپیوندم. دوسه بار نامه را خواندم و هر بار بیشتر تعجب کردم.
کد خبر: ۱۳۰۲۷۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۱

خوابمان نمی‌برد. چه مرضی داشتیم که بعد از یک عالمه پیاده‌روی در اردوی نظامی آخر دوره آموزشی خدمت خوابمان نمی‌برد را خدا می‌داند.
کد خبر: ۱۳۰۲۳۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۰۶

در گوگل سرچ می‌کنم خشونت علیه زنان. 560هزار صفحه پیشنهاد می‌کند که این عبارت در آنها به کار رفته است. می‌روم سر میز حنیف.
کد خبر: ۱۲۹۷۹۱۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۸

در سالروز زلزله بم یادداشتی از حامد عسکری ، شاعر و نویسنده‌ای از اهالی شهرستان بم بخوانید:
کد خبر: ۱۲۹۶۹۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۴

من هم مثل هزاران آدم این شهر، دقیقا مثل شما و بغل دستی‌تان چندبار در طول عمرم نیمه‌شب گذارم به بیمارستان افتاده است.
کد خبر: ۱۲۹۵۸۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۳۰

عصر پنجشنبه است. بخار سوپ شلغم، فضای خانه را پر کرده است. جعبه ابزار وسط است. سه‌چهارتا کار کوچک خرده ریزه در خانه باید انجام بدهم. رگلاژ کردن در کابینت‌ها.
کد خبر: ۱۲۸۸۶۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۰۱

میان هیکل بود. با صورتی جدی و چشم‌هایی عمیق. صبح‌ها اصرار داشت حتما با اکسیمتر، اکسیژن خون را چک کنم و بعد هم افشانه ضدعفونی کننده را می‌گرفت و چندتا پیس می‌زد و می‌گفت روز خوبی داشته باشید.
کد خبر: ۱۲۸۷۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۲۷

درست مثل آن لحظه‌ای که تیمت دو گل عقب است و در وقت‌های اضافه به سر می‌برد.
کد خبر: ۱۲۷۹۰۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۱۶

با ذهن ده دوازده سالگی‌ات نگاه کنی، فکر می‌کنی زنگ تفریح یک مدرسه خورده و بچه‌ها دارند هوریز می‌کنند توی حیاط مدرسه که از بوفه ساندویچ مزخرف کالباس خشک بخرند و نوشابه فانتای تگری و این یک ربع وقت آزاد را خرج شکمشان کنند و بادگلوهای سوزنده را توی کلاس بزنند و بینی‌شان تا مغز سرشان تیر بکشد و بسوزد و کیف کنند.
کد خبر: ۱۲۷۰۶۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۱۷

نیازمندی ها