در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
به هم چشم میدوزیم، من بیشتر و آنها کمتر، چشمهای ریز، عسلی، سیاه، بی حالت،غمدار، شنگول، مژههای تابدار، صورتهای استخوانی، رنگ پریده، چشمهای مورب، ابروهای بیدُم؛ تصاویر میروند کنجی از ذهنم، تصاویر این بچهها که نمیشناسم و به سلیقهام اسمی برایشان میگذارم و سال تولدشان را حدس میزنم.
نمیدانم محمد انگار از میلهای آبی رنگ بالا میرود، چند وجبی صعود میکند، ثانیهای بزحمت معلق میان زمین وهوا میماند و بسرعت لیز میخورد تا روی پله مرمری. تکهای نان لواش توی دستش مچاله است، گازی میزند، تکهای کوچک میکند، با دهان بسته میجود و قورت میدهد.
زنگ میخورد؛ لقمههای نان لواش توی دهانها میچپد، بساط شیطنتها جمع میشود وشروع کلاسهای درس، سکوت را به قوای سامعه هدیه میدهد.
حیاط، خلوت است و تقریبا بزرگ، با خطکشیهای مدور که بچهها را گرد، دورهم میایستاند. مدیر مدرسه میگوید خطها را مدورکشیدهاند تا سنت خطکشیهای پادگانی مدارس عادی را بشکنند و به جای از جلو نظام، از بغل وحدت راه بیندازند و بچههای کار، بچههای آسیب، شاگردان این مدرسه مثل دو دوست و دو برادر، دست هم را بگیرند و دلشان قرص شود.
آموزش و پرورش مجوزی برای حرف زدنم با بچهها نداد، همین شد که اسمهایشان را خیالی نوشتم و نفهمیدم این خط کشیهای دایرهای متحدالمرکز با هم برادرشان کرده یا نه.
از پلهها بالا میروم و جدول ضربهای چسبیده روی هرپله را میخوانم به یاد بچگی، چه آسان است و چه سخت بود آن روزها.
روی دیواری بزرگ نقشِ دستهای هم اندازه، زرد و نارنجی و سبز و آبی، مثل برگهای درخت توت، شبیه نقش دستهای خونینی که مردمان قیام، سال57 روی دیوارهای شهرمُهر میکردند، کنارهم چیده شدهاند. میگویند اینها امضای آخر بچههای کاری است که در بازسازی ساختمان پیرمدرسه، متولد 1318 خورشیدی، شرکت کرده و سال 93 شدهاند اولین محصلان مدرسه صبح رویش .
پروندهها محفوظ است، حتی پرسنل از ریز زندگی شاگردان بی خبرند، من هم استثنا نشدم، پروندهها برایم معما ماند تا بازهم تخیل کنم و از کلیاتی که روانشناس مجموعه از زندگی بچههای مدرسه گفت سناریویی بسازم که پسرکانی که در حیاط و راهروها دیدهام آدمهای واقعی آن هستند.
داد و فریادهای غیرمعمول زنگ تفریح یادم میآید و با این جمله روانشناس که بچههای کار و کودکان آسیب، پرخاشگرند و اختلال سلوک و ضعف تمرکز دارند و بعضیهایشان رسما بیش فعالند قاطی میشود. پرخاشگری، تخریب، فحاشی، کتککاری، رفتارهای ضداجتماعی؛ او این صفتها را پشت هم میچیند و وصلشان میکند به ماجرای کودکانی که از رهگذر زندگی بیسر و دمشان، آزار جنسی میبینند و باید یاد بگیرند که اگر کسی به آنها پولی داد و قصد بدی داشت نه بگویند و فکر نکنند آزار دیدن بخشی از زندگی است.
او از بچههای خانوادههای آسیب دیده میگوید، از پسر چهار سالهای که آرامش و محبت و صبحانه و ناهار مدرسه هر روز بین بچه مدرسهایها میکشاندش، ولی معلوم بود صبح که از خانه بیرون زده، از بخور مواد منگ شده و تُن صدایش را دورگه کرده ؛ بچههای بخوری، ظلم دیدههای مضاعف.
بچههای کار، کودکی نمیکنند، تا میخواهند خودشان را بشناسند بزرگترهای آسیب رسان آنها را هل میدهند به وادی زندگی، میشوند یک آسیب دیده، یک کودک محبت ندیده، یک تشنه عشق، یک نانآور کوچک مثل محصل مدرسه کودکان کار محله هرندی که روانشناسش میگوید 9 ساله است و سرپرست خانوار.
محله هرندی و گذرگاههای اصلی و فرعی شوش حتی وقتی به عنوان رهگذر از آن عبور میکنی بوی شر و آسیب میدهد، بوی آرزوهای سرکوب شده، کودکیهای ناتمام، جوانیهای بیهدف، پیریهای بیاحترام، چه رسد به وقتی ساکنش هستی، در خرابههایش قد کشیدهای و مثل بچههای کار درخیاط خانهها، بلورفروشیها، چهارراهها و مترو به هرچیز تن دادهای .
مدیر مدرسه بچههای کار برای همین میگوید کاری کردهاند تا دراین مدرسه همه با هم دوست باشند و عشق نثار یکدیگر کنند حتی ناظم که تعلیم دیده تا مثل برادر بزرگ تربچهها باشد. اینجا بچهها درس میخوانند، بازی میکنند، مهارت میآموزند، از حق و حقوقشان باخبر میشوند، نه گفتن میآموزند و جانشینی برای خانواده نداشتهشان پیدا میکنند تا آدمی باشند بهتر از بستگانشان، حتی فقط کمی بهتر از آنها و سرنوشتشان عوض شود، حتی فقط سرنوشت یکیشان.
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر