به گزارش جام جم آنلاین، اهالی در آن محل جمع شده و کنجکاو به رفت و آمد ماموران نگاه میکردند. همراه یکی از ماموران جنایی به بخش سنگلاخی و دره مانند رفتیم که جسد در آنجا پیدا شده بود.
در گفتوگو با ماموران متوجه شدم خانواده ای که برای تفریح به این منطقه آمده بودند جسد را یافته و موضوع را به پلیس خبرداده بودند.
ماموران گفتندکه همه جا را جستجو کردهاند، اما مدارکی که هویت او را مشخص کند به دست نیاوردهاند.
در کنار جسد یک کیف خالی قرار داشت. از ماموران خواستم که جسد را برای مشخص شدن علت مرگ به پزشکی قانونی منتقل کنندو اطراف محل کشف جسد را جستجو کنند تا شاید ردی از هویت او یا عامل جنایت به دست بیاورند.
در همین موقع مردی با کنار زدن جمعیت در حالی که سراسیمه بود خود را به ماموران رساند و با التماس از آنها خواست اجازه دهند جسد را ببیند؛ شاید متعلق به دختر گمشدهاش باشد.
ماموران زمانی که با اصرارهای این مرد رو به رو شدند اجازه دادند او جسد دختر جوان را ببیند. مرد میانسال به محض اینکه جسد را دید، حالش بد شد و بیهوش کناری افتاد. ماموران با پاشیدن آب برروی صورت این مرد او را به هوش آوردند. مرد میانسال ضجه میزد و میگفت این جسد دختر گمشدهام است.
ماموران بعد از انتقال جسد به پزشکی قانونی به تحقیق از مرد میانسال پرداختند.
او مدعی شد: چند روز پیش با دخترش لیلا دعوا کرده بودم. بعد از آن نیز دخترم خانه را به حالت قهر ترک کرد و از خانه بیرون رفت. چند ساعت بعد، دختر دیگری با من تماس گرفت و ادعا کرد لیلا نزد او رفته و چند روز بعد به خانه باز میگردد. بعد از این تماس خیالم راحت شد. دو روزی لیلا نزد خواهرش ماند تا اینکه امروز صبح تصمیم به بازگشت به خانه مان گرفت. بعد از ترک خانه خواهرش ناپدید شد تا اینکه متوجه کشف جسدی در نزدیکی خانهمان شده و حسی به من میگفت جسد متعلق به لیلاست.
از این مرد خواستم فردا به دادسرا مراجعه کند تا دستور تحویل جسد را صادر کنم. روز بعد مرد میانسال همراه دختر جوانی وارد شعبه شد و گفت: دیشب تحت تاثیر شوکی عصبی جسد را بخوبی شناسایی نکردم. جسد متعلق به لیلا نبود و او دیشب به خانه آمد. امروز هم همراه هم به دادسرا آمدیم.
دختر جوان هم گفت: با خانوادهام جر و بحثم شد. عصبانی شدم و چند ساعتی در خیابان میگشتم تا اینکه به خانه خواهرم در شهرستان رفتم. چند روزی آنجا ماندم و بازگشتم. در میانه راه اتوبوسی که سوار آن بودم خراب شد و مجبور شدم تا درست شدن اتوبوس ساعاتی منتظر بمانم. شب که شد اتوبوس به راه افتادو چون گوشی تلفن همراهم نیز خاموش شده بود بناچار نتوانستم دیر آمدنم به خانه را خبر دهم.
وی ادامه داد: ساعت 11 صبح که به کرج رسیدم و به سمت خانهمان آمدم، مشاهده کردم که در کوچهمان پرچمهای سیاه نصب کردهاند و از داخل خانهمان صدای قرآن خواندن میآید. زدم زیر گریه ، گفتم بلایی بر سر پدر و مادرم آمده است. نمیتوانستم خودم را ببخشم. مقابل خانه که رسیدم با دیدن اعلامیه شوکه شدم. من زنده بودم، اما اعلامیه من را بر روی در زده بودند. صدای شیون مادرم و خواهرانم لحظهای قطع نمیشد و مدام نام مرا صدا میزدند. وارد خانه شدم. چند نفری از مهمانها با دیدن من زبانشان بند آمده بود. گروهی فریاد میزدند روح آمده است. مادرم با دیدنم شوکه شده بود و همانجا غش کرد. خلاصه مدتی گذشت تا همه متوجه شدند که من زندهام و اشتباهی جسد دختری دیگر را پدرم به جای من شناسایی کرده است. خانواده و فامیل لباسهای مشکی خود را عوض کردند. پارچههای سیاه و اعلامیهها را از روی در و دیوار کندند.
با مشخص شدن زنده ماندن این دختر نوجوان پرونده قضایی او بسته شد، اما با گذشت 9 ماه از این ماجرا هویت جسد مجهول الهویه همچنان مشخص نشده است.
ایوب ابراهیمیان / قاضی دادگستری کرج
ضمیمه تپش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد