در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
این خانم قد بلند با موهای مشکی در اکتبر 1970 خانه خود در محله هامراسمیت را در لندن ترک کرد تا به منطقه کاتریک در یورکشایر رفته و ماشین نامزدش را که خراب شده بود را تعمیر کرده و به خانه بیاورد. دو روز پس از ترک لندن، دیوید پولارد، نامزدش که فارغ التحصیل رشته فیزیک بود، گم شدن او را گزارش کرد. چهار روز بعد، یک کارگر معدن در حالی که با خانوادهاش در حال قدمزنی در جنگلی در نزدیکی بزرگراه M1 در دربیشایر بود، به صورت اتفاقی جسد زنی را در زیر برگها مشاهده کرد. باربارا 24 ساله مورد تجاوز قرار گرفته و خفه شده بود.
پلیس از همان ابتدا متوجه شد که پرونده سختی را پیش روی خود دارد. سختترین معماهای جنایی زمانی اتفاق میافتد که رابطه بین مقتول و قاتل از بین رفته باشد. در پرونده مربوط به باربارا، فردی محلی با اطلاعات مفید وجود نداشت. جنازه او 321 کیلومتر دورتر از خانهاش پیدا شده بود و همچنین سرنخی وجود نداشت که قاتل یا محل پیدا شدن جنازه را به او مرتبط کند.
نیروهای پلیس زیر نظر سربازرس چارلز پالمر از اسکاتلندیارد، تمام جوانب را بررسی کردند. آنها ماهها وقت صرف کرده و هزاران ماشین از نوع موریس 1000 را بررسی کردند. این تحقیق پس از آن انجام شد که یکی از شاهدان گفت باربارا یا دختری با مشخصات او را سوار بر یک ماشین موریس سفید رنگ در جاده کیمبرلی در ناتینگهام شایر دیده بود. در آن زمان، بیش از صد هزار خودرو از این مدل در جادههای انگلیس تردد داشت. تمام صاحبان این ماشینها باید مورد بازجویی قرار می گرفتند که زمان بسیاری زیادی را طلب میکرد.
جستجو برای یافتن قاتل باربارا، حقایقی تلخ در مورد افرادی را نشان داد که در بزرگراهها بهدنبال سوار شدن ماشینهای گذری هستند. در تحقیقات پلیس در بزرگراه M1 مشخص شد که یک مرد بین 30 دقیقه تا دو ساعت باید در گوشه بزرگراه منتظر ایستاده تا بتواند سوار یک ماشین بشود. اما زمان این کار برای زنان و دختران جوان فقط چند دقیقه بود. همچنین مشخص شد برخی از رانندهها فقط برای سوار کردن این زنان جوان، وارد بزرگراهها میشوند و احتمالا یکی از آنها نیز باربارا را سوار کرده بود. اما جنبه نگرانکنندهتر ماجرا این بود که زنان با اطلاع از این خطرات، باز هم دست به چنین کارهایی میزدند.
پلیس در 320 کیلومتر از بزرگراه M1 و حدفاصل بین لندن و لیدز، ایستهای بازرسی مستقر و از رانندهها پرسید: آیا 14 روز پیش چنین دختری را سوار کرده یا دیدهاند؟ به هر کدام از رانندهها عکسی از باربارا با این مشخصات نشان داده میشد: باربارا جانت مای، 24 ساله، قد یک متر و 70 سانت، لاغر اندام، با چشمهای قهوهای که کتی آبی و شلواری کبریتی به پا داشت. هیچکدام از اینها نتوانست پلیس را به قاتل این دختر جوان برساند.
در مرحله بعد، پلیس عکس و مشخصات باربارا را به سراسر انگلستان فرستاد. سربازرس پالمر در این زمینه گفت: هر رانندهای که دوازدهم اکتبر در بزرگراه M1 دختری را سوار ماشین خود کرده، میتواند در هر جایی که خودش معرفی میکند با من ملاقات کرده و مطمئن باشد که خبر این موضوع به اطلاع همسر و نزدیکانش نمیرسد، اما باز هم هیچ فردی نیامد. برای حل این معما، یک نیروی زن پلیس لندن صحنه خروج باربارا از خانهاش و رسیدن به بزرگراه M1 را شبیهسازی کرد که در تلویزیون نمایش داده شد.
پس از آن یک قصاب در منطقه کیمبرلی به نزد نیروهای پلیس رفت و گفت که مطمئن است خانمی جوان در آن روز به مغازهاش آمد و از او دو تکه گوشت سرخشده و تازه خرید. طبق گفته قصاب، آن خانم سپس به سمت درهای حرکت کرد که به جاده اصلی میرسید. آیا او باربارا مای بود؟ یا فقط دختری شبیه به او؟ جواب این سوال نیز برای پلیس بدون پاسخ باقی ماند. با تمام این اوصاف سربازرس پالمر گفت: « امیدوارم که فردی در جایی با اطلاعاتی مهم در این زمینه به ما رجوع کند. این احتمال وجود دارد که فرد یا افرادی بزودی به قتل باربارا اعتراف کنند.» با این حال یک نفر بود که عقیده داشت پلیس با انجام این تحقیقات گسترده برای یافتن قاتل، تنها در حال وقت تلف کردن است. این فرد خانم مارجوری مای، مادر باربارا بود. او گفت: «به هیچ وجه عقیده ندارم که باربارا در گوشه بزرگراه سوار ماشین شده باشد. اعتقاد دارم او در لندن به قتل رسید و سپس جنازهاش با ماشین به بزرگراه M1 برده شده تا پلیس گمراه شود. او روز قبل از ناپدید شدن نزد من آمد و گفت که بسیار وحشت زده است، اما پیش از آنکه بتواند در این زمینه توضیح دهد، تلفن خانهمان زنگ خورد و این مکالمه قطع شد.»
حسین خلیلی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم