در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سنتی که «بازار عاشقان» هادی مرزبان با داستان شمس و مولانا در پی نمایش و حتی پاسداشت آن است و مدرنیسمی که «اودیسه» آرش دادگر، با تصویر وجوه مختلف شخصیتی این نفرینی ابدی دریاها به آن میپردازد. هادی مرزبان در یادداشتی که به مناسبت نمایش خود، در تراکت بازار عاشقان ـ که کتابچه مصور و رنگ و لعابداری است ـ آورده، دلنگران از دست رفتن «بوی نم خاک و کاهگل و کوچه پسکوچههای آبپاشی شده در وانفسای عصر تکنولوژی و سفینههای فضایی و اینترنت و هجوم ماهوارهها» است و نمایش بازار عاشقان را در جهت رفع این دغدغه، به روی صحنه برده تا ذهن مخاطب پس از ترک سالن، همچنان درگیر تلنگری باشد که بازار عاشقان به ذهنش زده است.
یادداشت آرش دادگر هم در مجال کوتاهی، دغدغه تنهایی انسان امروز را دارد که هرچند «روزانه بیش از سه میلیارد ایمیل و 19 میلیارد پیام کوتاه به همنوعانش میدهد، اما هنوز در گفتن سادهترین مفاهیم دچار مشکل است» و بناست این تنهایی را اودیسه اساطیری در کنار اودیسه به روایت دادگر منتقل کند. حال در این میانه، اجرای کدامیک از نمایشها، در ارائه مفاهیمی که در پی آن هستند، برای مخاطب اقناعیتر و باورپذیرتر است؟ سنت بازار عاشقان یا مدرنیسم اودیسه؟
بازار عاشقان؛ روایتی از عصر مولانا
نمایش هادی مرزبان، به اتفاقهای زمان مولانا و شمس، بر مبنای منابع پژوهشی وفادار است. در بیشتر پژوهشهایی که درباره عصر مولانا و رابطهاش با شمس تبریزی شده، غالبا چیزهایی تکرار شده که یا در رساله فریدون سپهسالار آمده یا در مناقبالعارفین افلاکی و نویسنده نمایش بازار عاشقان، آقای محمد ابراهیمیان نیز طبعا همان چیزهایی را دیده و خوانده و در متن نمایش هادی مرزبان گنجانده که در خیلی جاها خواندهایم. این که شمس در نخستین دیدارش با مولانا، کتابهای او را در حوض آب میاندازد و سپس آنها را از حوض پر از آب درمیآورد بدون اینکه خیس شده باشند یا خروش و قیام مردم قونیه علیه شمس که میپنداشتند مولانا را از راه بهدر برده یا دشمنی علاالدین محمد (پسر مولانا) با شمس تبریزی و شرکت در توطئه قتل وی و... چیزهای تازهای نیست و عام و خاص آن را شنیدهاند. با این همه اگر قصد نمایش فقط تصویر کردن همین حکایتهای بکرات شنیده و خوانده شده باشد، تا به اینجای کار موفق بوده، اما داستان نمایش به همینجا ختم نمیشود. کارگردان اراده میکند وسط دادگاه شمس تبریزی، حلاج را ظاهر کند که دستکم حدود 350 سال قبل از شمس تبریزی میزیسته است. اینجا برای مخاطب لابد اینطور میتوان توجیه آورد که نمایش قرار نیست روایت نعل به نعل تاریخ باشد و حلاج هم دارد در این زمان و مکان روایت میشود و حضور فیزیکی ندارد.
دادگاه مندرآوردی شمس تبریزی را هم که در هیچ سندی سابقه ندارد، میتوان اینطور توجیه کرد که قابلیت صحنه نمایش تالار وحدت، بسیاری از کارگردانان را به وسوسه میاندازد تا در نمایشهای خودشان حتما یک دادگاه راه بیندازند تا از این قابلیت صحنه نیز بهره برده باشند . (همانطور که حمیدرضا نعیمی هم در نمایش سقراط خود دادگاه مشابهی داشت که مبتنی بر متحرک بودن صحنه نمایش بود)کوتاه سخن اینکه، نمایش بازار عاشقان هادی مرزبان نه وفاداری به تاریخ و منابع تاریخی را به سرانجام میرساند و نه در روایت خودسرانه تاریخ و درهم آمیختن زمانهای مختلف مثل علی حاتمی در آثار تاریخی سینمایی خود، استادانه و با حلاوت عمل میکند و نه مانند بهروز غریبپور، در نمایشهای تاریخی عروسکی خود، اطلاعات عمومی مخاطب را در کنار لذت بردن از موسیقی اصیل ایرانی بالا میبرد. در بازار عاشقان هادی مرزبان، نه از کلیشه بازیگری همیشگی فرهاد قائمیان (شمس تبریزی) کلیشهزدایی شده، نه فرزانه کابلی در نقش کراخاتون، همسر جوان مولانا، چیزی به نمایش اضافه میکند، نه ایرج راد، منصور حلاج نمایش همدلی برمیانگیزد و نه اصلا دلیل انتخاب محمد حاتمی برای بازی در نقش مولانا معلوم است. نمایش بازار عاشقان، یک دورهمی بلاتکلیف است که اگر از بازی بسیار خوب شهرام عبدلی در نقش قاضی دادگاه شمس تبریزی، صرفنظر کنیم، چیزی برای ارائه ندارد.
اودیسه؛ نفرینی اساطیری اما معاصر
اودیسه به روایت دادگر، نمایش این شبهای تالار حافظ است. اودیسه سرگذشت بازگشت یکی از سران جنگ تروا به نام اولیس فرمانروای ایساکاست. دادگر در این نمایش که امین طباطبایی (بازیگر نقش هرمس) نویسنده آن است، تجلیهای مختلفی از یک شخصیت اساطیری را دارد. یکی از این شخصیتها اولیسی است که نفرین شده تا در دریا تا ابد سرگردان باشد و هرگز به ساحل نرسد. در اودیسه هومر (نخستین بار زندهیاد سعید نفیسی این کتاب را همراه ایلیاد، دو شاهکار هومر، به فارسی ترجمه کرد) میخوانیم اولیس پس از فتح شهر تراوا (داستان فتح این شهر توسط اسب چوبی را همه شنیده یا خواندهایم) به دلیل سرمستی و غرور از سوی پوسایدون خداوندگار دریاها، محکوم میشود تا در دریا سرگردان بماند و هیچگاه به منزل نرسد و در این سفر بر اولیس حوادثی مترتب میشود که در نهایت به فرمان آنوس، فرمانروای باد و توفان در مدت 9 روز به خانهاش بازمیگردد. کامبیز امینی در این نقش فوقالعاده است و سادهلوحی و در عین حال ریلکس بودنش، باورپذیر است. اتفاقات عصر اولیس، اتفاقاتی گروتسکی است؛ خندهدار، مضحک و در عین حال دردناک. اولیس افسانهای ایکاروس را با هفتتیر مورد هدف قرار میدهد. روی کشتیای که به فرمان پوسایدون، دچار نفرین ابدی به ساحل نرسیدن است، میز پینگپنگ وجود دارد و اولیس افسانهای که دارد به افتخارات خود اشاره میکند، بدون توپ پینگپنگ بازی میکند و کمی بعدتر دنبال سوابق خود در آثار ادبی و سینمایی از اودیسه هومر تا اولیس جیمز جویس و اودیسه فضایی استنلی کوبریک میگردد. در حالی که مثل کودکی روی زمین دراز کشیده و در کتابخانهای عمومی، با سر و صدا مزاحم مطالعه دیگران است. حضور اولیس دیگر، با بازی حسام منظور، اولیسی است که از آنچه انجام داده، پشیمان و نادم است و درد میکشد و آرام نمیگیرد. در میانه این دو اولیس، اولیس سومی با بازی آرش دادگر وجود دارد که بین اسطوره دیروز و امروز رفت و آمد میکند و گاه، همزمان آنها را بدون اینکه از هم خبری داشته باشند، در تقابل با هم قرار میدهد. کوتاه سخن اینکه اولیسهای نمایش دادگر، تماما چیزی از اولیس هومر را در خود دارند و ندارند. اولیس شوخ و شنگ و ماجراجوی نمایش، هیکلی نامتناسب با پهلوانان دارد و اولیس دیگر نمایش که بدن ورزیدهای دارد، به ویلچر چسبیده و افسردهتر و دردمندتر از آن است که در گذشته نهچندان دور او، بتوان پهلوانی نامدار را جستجو کرد، اما اولیسهای نمایش دادگر همدلی برمیانگیزند و با همه اشارات اساطیری نمایش، معاصر مخاطبانی هستند که به تماشا نشستهاند و بعد از پایان یافتن کار، با تمام وجود حس میکنند کاری را دیدهاند که با وجود بهره بردن از ادبیات و اساطیر غرب، ادعای گزافه و گندهگوییهای مرسومی را ندارد که خیلی وقتها دامن نمایشهایی را میگیرد که نمایشنامههای فرنگی دارند. اولیس آرش دادگر، کاری است که میتوان بیش از یکبار آن را دید و هر بار چیزهایی را دید که در تماشای قبلی به چشم نیامده است.
هادی مرزبان، آرش دادگر و پل ریکور
نمایش بازار عاشقان درست زمانی در این سوی خیابان شهریار تمام میشود که اودیسه چند قدم آن سوتر و در آن سوی خیابان شروع میشود. پشت سر هم دیدن این دو نمایش، نکات جالبی دارد. یکی اینکه میتوان یک نمایش با تم ایرانی و مبتنی بر فرهنگ غنی ایرانی را اینقدر ضعیف پژوهش و اجرا کرد که وقتی از تماشای آن بیرون میآیی چیزی به تو اضافه نشده باشد یا درست برعکس، میتوان با استفاده از اساطیر غرب، سوژهای را انتخاب کرد و نوشت و دراماتورژی سطر به سطر آن را کارگردانی و هدایت کرد تا مخاطبی که در ابتدای امر، شاید چیز زیادی از اسطوره به نمایش درآمده نمیداند، در پایان نمایش با سهمی از آگاهی از سالن خارج شود. بد نیست باور کنیم که هنر تئاتر هم مثل بسیاری از هنرهای دیگر، حرفهای شده و نمایش حرفهای و مخاطبان حرفهای دارد و این مخاطبان حرفهای را، یک کارگردان حرفهای میتواند با یک اثر خوب، اقناع کند. باید باور کنیم که همه چیز در حال حرکت و پیشروی و گونهگون شدن است و هر نوع درجا زدن و رفتارهای ارتجاعی و واپسگرایانه در هنر، محکوم به شکست است. به اعتقاد من، بزرگترین تفاوت کار آرش دادگر و هادی مرزبان ـ که البته کارشان هیچ شباهتی با هم ندارد ـ در نوع برخوردشان با اساطیر و مفاهیم اساطیری است. پل ریکور معتقد است عصر امروز ناگزیر از پذیرفتن اسطورههاست و البته این اسطورهها باید با شرایط و ملزومات عصر امروز، بازآفرینی و بازخوانی شوند. گویا آرش دادگر، خودآگاه یا ناخودآگاه در مسیری پیش میرود که پل ریکور توصیه کرده است.
مهرداد نصرتی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد