گفت‌وگو با آزیتا حاجیان، بازیگر نام آشنا

مهریه؛ فقط در حد معقول

کمتر پیش آمده که همه اعضای خانواده بازیگر باشند و هر یک از اعضا بتواند جداگانه این کار را حرفه‌ای و زیبا انجام دهد، اما آزیتا حاجیان و فرزندانش توانسته‌اند این کار را انجام دهند و هر یک با شخصیتی جداگانه و سبکی متفاوت بخوبی ایفای نقش کنند.
کد خبر: ۸۸۰۱۳۷
مهریه؛ فقط در حد معقول

به گزارش جام جم سیما،این مادر پرشور و انرژی موفق شده در تلویزیون و سینما در نقش‌های مختلفی ظاهر شود و در هر یک استعداد درونی خود را به نمایش درآورد.

فیلم‌هایی همچون هنرپیشه، موج مرده، روبان قرمز و شمعی در باد و همچنین مجموعه‌های تلویزیونی ازجمله کیمیا، ساعت شنی و آوای فاخته از کارهای آزیتا حاجیان است.برای آشنایی با زندگی خانوادگی حاجیان با وی به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

از ابتدا شروع کنیم. شما متولد چه شهر و چه محله‌ای هستید؟

من متولد تهران هستم، محله مختاری شاپور. این محله یکی از قدیمی‌ترین محله‌های تهران است و هنوز هم همچنان پابرجاست.

راجع به خانواده‌تان کمی صحبت کنید. شغل پدرومادرتان چه بود؟

پدرم از یکی از دانشگاه‌های فرانسه مدرک دکترای زمین‌شناسی گرفت و متخصص ارشد زمین‌شناسی کشور است.

از ایشان تقدیرهای زیادی شده و بسیاری از ساخت و سازهای عمرانی زیرنظر ایشان به انجام رسیده، خصوصا در مورد تونل‌ها و راه‌ها.

مادرم دیپلمه و خانه‌دار و بانویی بسیار هنرمند و بااستعداد بود بخصوص در زمینه ادبیات و شعر. پدر من در جوانی بسیار سختکوش و جدی بود.

الان هم در قید حیات است، اما خانه‌نشین و متاسفانه یکی از پاهای او را قطع کرده‌اند. ایشان 10 سال پیش سکته کرد.

خوشبختانه از آن سکته جان سالم به دربرد، اما دو هفته بعد پایش آمبولی شد که ناچار به قطع آن شدند. اما مادرم سال‌هاست که بدرود حیات گفته است.

در حال حاضر پدرتان تنها زندگی می‌کند؟

نه، خواهر مهربانم شبانه‌روز پیش اوست و از او مراقبت می‌کند. من از او بسیار ممنونم.

چه خوب که خواهر به این دلسوزی دارید؟ چند خواهر و برادرید؟ روابطتان با هم چگونه بود و هست؟

یک برادر بزرگ‌تر دارم و یک خواهر کوچک‌تر. تا آنجا که یادم است در دوران کودکی با برادرم روابطی بسیار دوستانه داشتم و اوقات خوشی را با هم می‌گذراندیم.

خواهرم چون هفت سال از من کوچک‌تر است کمی از ما دور بود و بیشتر با مادرم بود. الان دیگر دوران کودکی نیست و هر کدام از ما رشد یافته‌ایم و طرز فکر مستقلی برای خود پیدا کرده‌ایم. اما همچنان دوستی و رفاقت بین ما موج می‌زند.

کمی بیشتر به دوران کودکی‌تان بپردازیم. در آن دوران بچه‌ها مثل الان پای گیم‌نت‌ها نبودند و در کوچه بازی می‌کردند. شما از آن دوران چه خاطراتی داشتید؟

خاطرات من از آن دوران یکی دو تا نیست. سه ساله بودم که ما به تهرانپارس آمدیم. آن زمان اکثر خانه‌ها ویلایی بود و همسایه‌ها بیشتر با هم آشنا بودند.

ما بچه‌ها عصر در خیابان جمع می‌شدیم و انواع و اقسام بازی‌های شاد و فرحبخش را انجام می‌دادیم. استپ هوایی پای ثابت ما بود و من در آن بازی پرستو می‌شدم. بقیه بچه‌ها عقاب، طاووس،کبوتر
و... هر بازی که می‌توانستیم انجام می‌دادیم. دوچرخه‌سواری هم زیاد می‌کردیم. آن زمان در کوچه‌ها هم ما و هم پدر و مادرها خیالمان راحت بود.

بعد از بازی هم می‌رفتیم از اکبر مشدی نفری یک بستنی نانی می‌خریدیم و کلی از خوردن دسته‌جمعی آن لذت می‌بردیم.

هنوز هم با لذت از این خاطرات یاد می‌کنید. فرق آن بازی‌های دسته‌جمعی را با بازی‌های کامپیوتری انفرادی بچه‌های امروز در چه می‌دانید؟

ما آن زمان از سنین کم یک زندگی اجتماعی را یاد می‌گرفتیم. گاهی با هم شاد بودیم، گاهی قهر می‌کردیم، فردای آن روز متوجه می‌شدیم که به همان دوست احتیاج داریم، پس می‌رفتیم و دوباره با او آشتی می‌کردیم، کادو می‌خریدیم و به همین طریق روابطمان را ادامه می‌دادیم.

این کار باعث می‌شد که اصول زندگی اجتماعی را به صورت مقدماتی در همان جامعه کودکانه یاد بگیریم و این بسیارضرورت داشت.

گاهی مادر من نگران بازی‌های ما در خیابان می‌شد، اما پدرم قانعش می‌کرد که بچه‌ها به روابط اجتماعی احتیاج دارند.

شاید باور نکنید که من هنوز هم با دو سه نفر از دوستان دوران هفت سالگی که با هم لی‌لی و مانند اینها را بازی می‌کردیم، رابطه دارم و همچنان برای یکدیگر رفقایی خوب محسوب می‌شویم.

بچه‌های این دوره این وضع را ندارند. آنها زندگی اجتماعی را در دنیای غیرقابل اعتماد مجازی تجربه می‌کنند.

درست است که بچه‌های این دوران در آینده وارد اجتماعی می‌شوند که علم کامپیوتر نقش پررنگی دارد، اما بالاخره بخشی از زندگی ما به جوامع حقیقی مربوط می‌شود و این بچه‌ها اصول آن جوامع را یاد نمی‌گیرند.

از این گذشته تحرک آنها بسیار کم است و این برای جسم و روحشان ضررهایی درپی خواهد داشت.

یادتان هست کدام مدرسه می‌رفتید، خاطراتی از آنجا به یاد دارید؟

دبستان مظهر دانش و اندیشه نو. دبیرستان سه سال اول به‌آذین و سه سال بعدی را دانشسرای هنر رفتم.

خاطرات شیرین زیادی از آن دوران دارم. دختری با اعتماد به نفس بودم و بخوبی می‌توانستم از حق خودم و دوستانم دفاع کنم و این الان برای من بسیار جالب است.

معلم کلاس اولم خانم ارژنگی را بسیار دوست داشتم چون او عاشقانه به بچه‌ها درس می‌داد. معلم کلاس ششمم خانم فریادی بودند.

من ایشان را هم خیلی دوست داشتم و دست ایشان را از همین جا می‌بوسم. در دوره دبیرستان آقای سهیلی دبیر جغرافیا استاد خیلی بزرگواری بودند، اما متاسفانه الان بدرود حیات گفته‌اند و من برای روحشان طلب شادی می‌کنم.

آقایان ایمانی و تنکابنی هم دبیران انشاء بودند و من از آنها هم نکات ارزنده‌ای یاد گرفته‌ام. گذشته از اینها در دانشسرای هنر خانم دکتر نشاط به من اعتماد به نفس زیادی برای کارهای هنری و شعر گفتن دادند. استاد ان خوب زیاد داشته‌ام و از تمام آنها ممنون هستم.

به نظر شما نظام آموزشی آن زمان با الان چه تفاوت‌هایی داشته است؟

من در جریان مدارس کنونی نیستم چون بچه‌های من بزرگ شده‌اند و دیگر دوستانم مانند من هستند.

اما امیدوارم همیشه از معلمان دلسوز و باوجدان استفاده شود بویژه در دوران ابتدایی که اول راه شکل‌گیری بچه‌هاست.

از مدرسه به دوره‌های بعدی برسیم. چه شد که به حرفه بازیگری رسیدید؟

خاله خیلی خوبی داشتم که بچه‌های فامیل را تشویق می‌کرد، جمع شوند و نمایش اجرا کنند. حس بازیگری از همان زمان در وجود من شکل گرفت.

آن خاله خوب الان دیگر در قید حیات نیست، اما همیشه خودم را مرهون لطف ایشان می‌دانم. بعدها که به دانشسرای هنر رفتم استادان من را به عنوان کسی که استعداد بازیگری دارد تشخیص دادند و راهنمایی‌ام کردند.

پس از آن در امتحان دانشکده هنرهای دراماتیک امتحان دادم و با بهترین امتیاز قبول شدم. استادان به من لطف زیادی داشتند و در هفته دوم کلاس‌ها نقش ژاندارک را در نمایشنامه محاکمه ژاندارک اثر برتولت برشت بازی کردم.

این برایم تجربه‌ای فوق‌العاده بود. پس از آن کارم روی غلتک افتاد و کم‌کم راه خودم را پیداکردم.

کدام کارتان را از بقیه بیشتر دوست داشتید؟

کارهایم برای من مانند بچه‌هایم هستند و به همین دلیل همه را دوست دارم. روبان قرمز بیشتر دیده شده.

اما خودم به یکی از نقش‌هایم در ساعت شنی علاقه زیادی داشتم به نام مش دریا. خانمی دستفروش که صورتش را به شکل مردان گریم می‌کرد و لهجه ملایری داشت.

من در آن فیلم گریم سنگینی داشتم. لنز مشکی گذاشتم، لباس‌های مردانه می‌پوشیدم، دندان مصنوعی داشتم، بینی‌ام را بزرگ‌تر کرده بودند و کارهایی مانند این.

من آن نقش را خیلی دوست داشتم، اما واقعیت این است که به همه کارهایم علاقه داشته‌ام و از اجرای هر کدام به نحوی لذت برده‌ام.

نظرتان را راجع به دزد عروسک‌ها بگویید.

دزد عروسک‌ها اولین کار حرفه‌ای من و دخترم مهراوه در سینما بود. دو دوره درس خواندم؛ یکی قبل از انقلاب فرهنگی و یکی بعد از آن.

بعد از بازگشت در دانشکده هنر خیابان ورزنده ادامه تحصیل دادم. آنجا بیشتر بچه‌ها سینما می‌خواندند و پایان‌نامه‌شان فیلم سینمایی بود.

من آنجا در سه فیلم سینمایی بازی کردم. اما کار حرفه‌ای نخست من در سینما همان دزد عروسک‌ها بود.

البته من و مهراوه زمان کمی با هم بودیم و نقش‌هایمان از هم جدا بود. متاسفانه سر آن فیلم مادرم فوت کرد و این تجربه با تلخی آن خاطره برای من تلفیق شده است.

اگر اجازه بدهید کم‌کم وارد مسائل ازدواج و زناشویی می‌شویم. شما چگونه ازدواج کردید؟ سنتی یا این‌که خودتان همسرتان را جایی دیدید و تصمیم گرفتید؟

ازدواج ما اصلا سنتی نبود. من و آقای شریفی‌نیا همدیگر را در کلاس‌های آزاد دانشکده هنرهای زیبا ملاقات کردیم.

آنجا قرار بود بچه‌ها تئاتری را تمرین کنند. از من و آقای شریفی‌نیا هم دعوت کردند. ما در این پروژه با هم آشنا شدیم.

من 19 ساله بودم و ایشان 22 ساله. هر دو به خانواده‌هایمان اعلام کردیم که قصد ازدواج داریم و با توافق آنها پای سفره عقد نشستیم.

همین دو فرزند را دارید؟

بله، متاسفانه. ولی آرزو می‌کنم ای کاش بیشتر داشتم!

رابطه‌تان با بچه‌ها چگونه است و چه اصولی را در تربیت رعایت می‌کردید؟

من اهل افراط و تفریط نبودم. کتاب‌های تربیتی زیاد خوانده بودم و دوست داشتم بچه‌ها را خوب تربیت کنم.

زیاد سخت نمی‌گرفتم، اما گاهی که احساس می‌کردم ضرورت دارد با لحنی خوب با آنها جدی صحبت می‌کردم.

روابطمان خوب بود و همین الان هم از نوع رابطه با آنها رضایت دارم. من با بچه‌ها همیشه صادق بودم و هیچ‌گاه به آنها دروغ نگفتم.

محال بود قولی به آنها بدهم که می‌دانستم از عهده‌ام خارج است. اگر قولی می‌دادم انجام می‌دادم.

شما بعد از جدایی از آقای شریفی‌نیا دوباره ازدواج کردید؟

بعد از گذشت حدود 15 سال. الان تقریبا شش سال است که ازدواج کرده‌ام و خدا را شکر همه چیز خوب است.

به جوانانی که تازه ازدواج کرده‌اند چه توصیه‌هایی برای دوام زندگی دارید؟

آنها باید پیش از ازدواج شناختی نسبی از هم پیدا کنند و چشمانشان را به همه چیز باز کنند تا بعدا کمتر مشکل پیدا کنند.

نظرتان راجع به مهریه‌های بالا چیست؟

مهریه بالا خوب نیست، اما در حد معقول لازم است تا اگر در دوره‌های میانسالی مرد دچار بحران میانسالی شد، پایبند مهریه باشد.

همسر او جوانی، وفاداری، عشق و مهرش را به پای او گذاشته؛ پس حق دارد که به مهریه دلگرم باشد.

البته هیچ زنی ارزش خود را به مادیات نمی‌بیند، اما خیالش راحت است که در آینده بی‌سرمایه و بی‌سرپناه نمی‌شود و همیشه این مهریه است.

اما متاسفانه عده‌ای سودجو و نادرست موضوع مهریه بالا را وارد ازدواج کرده‌اند و از آن به‌عنوان وسیله‌ای ناصحیح استفاده می‌کنند.

شما یک داماد دارید؛ همسر ملیکا. رابطه‌تان با ایشان چگونه است؟

عالی. بیشتر از فرزندانم به همسرشان اهمیت می‌دهم. در ضمن خیلی دوست دارم که نوه داشته باشم و هنوز اتفاق نیفتاده است. امیدوارم نوه‌دار شوم و مادربزرگ خوبی باشم.

نظرتان راجع به والدینی که بین فرزندان‌شان تبعیض قائل می‌شوند، چیست؟

اصلا پذیرفته نیست. عدالت باید بین تمام انسان‌ها جریان داشته باشد و بسیار وحشتناک است که پدر و مادری بین بچه‌های خود فرق بگذارند. والدینی که این کار را می‌کنند باید منتظر عواقب آن هم باشند.

نظرتان راجع به دروغگویی بچه‌ها چیست؟

من شک ندارم بچه‌ای که دروغ می‌گوید این‌کار را از والدین خود یاد گرفته است. بزرگ‌ترها جلوی او دروغ گفته‌اند و قبح آن برای بچه ریخته است.

چقدر اهل آشپزی هستید؟

من اعتقاد دارم آشپزی با عشق چیز دیگری است. مثلا اگر شما مهمانانی دارید که دوستشان دارید در لحظه لحظه پیاز خرد کردن و چشیدن غذا به این فکر می‌کنید چه کار کنید که آنها خوششان بیاید، چون می‌خواهید عشقتان را به آنها از طریق غذا نشان دهید.

من این‌گونه آشپزی می‌کنم. البته وقتی آشپزی به یک هنر ضروری هر روزه تبدیل شود دیگر ممکن است از حالت عشق درآید و کمی دشوار خواهد شد.

به همین دلیل لازم است دیگر اعضای خانواده هم گاهی به مادران کمک کنند تا این‌بار سبک‌تر شود.

من ته‌چین مرغ و بادمجان را از مادرم یاد گرفتم که خیلی عالی درست می‌کرد. من از او یاد گرفتم و الان هر کسی این غذای من را می‌خورد تعریف می‌کند.

لوبیاپلوی من را هم بقیه خیلی دوست دارند. اما غذای موردعلاقه خودم کلم‌پلوست که بچه‌ها دوست ندارند و من وقتی خودم تنها هستم کمی درست می‌کنم.

از زردچوبه، فلفل سیاه و پودر سیر استفاده می‌کنم. در غذاهای قرمز و نارنجی زردچوبه می ریزم. قدیم در غذاهایم کره هم می‌ریختم، اما در حال حاضر به‌دلیل کلسترول بالای آن فقط در مهمانی‌ها استفاده می‌کنم.

همیشه در سالادم آویشن می‌ریزم. سالاد برای من بسیار مهم است. همیشه در مهمانی سالاد درست می‌کنم و به هر مهمانی که می‌روم هم به دنبال سالادم.

سالاد ویتامین زیادی به بدن می‌رساند و همچنین با پرکردن حجم معده جلوی چاقی را می‌گیرد.

ترشی هم درست می‌کنید؟

همه‌جور ترشی بخصوص لیته و هفت‌بیجار. تازگی هم یکی از دوستانم نوعی ترشی میوه عالی به من داده که عاشقش هستم.

اهل فست‌فود و سرخ‌کردنی هستید؟

فست‌فود خیلی کم. شاید در حد سالی یکبار آن هم وقتی مثلا با بچه‌ها جمعیم و یکی از آنها هوس می‌کند. سرخ‌کردنی اجتناب‌ناپذیر است، اما همان را هم رعایت می‌کنم.

وقت بیماری نزد پزشک می‌روید یا اهل خوددرمانی هستید؟

اول خوددرمانی می‌کنم، اما اگر ببینم خوب نشدم به پزشک مراجعه می‌کنم. مثلا در این فصل اگر سرما بخورم اول چای و لیموترش و عسل مصرف می‌کنم، خانه را گرم می‌کنم، بخور می‌دهم،

لباس گرم می‌پوشم، قرص سرماخوردگی می‌خورم و سایر کارهای اولیه را برای درمان انجام می‌دهم، اما اگر با خوددرمانی خوب نشوم قطعا به پزشک مراجعه می‌کنم و اعتقاد دارم ممکن است بی‌اطلاعی ما در مورد داروها موجب بیماری و عوارض بعدی بشود.

کار پزشکان ایرانی را چقدر قبول دارید؟

پزشکان ایرانی بسیار حاذق‌اند. از پزشکان جوان خبر ندارم، اما پزشکان مسن خیلی خوبی را می‌شناسم.

وقتی کسی برای درمان از ایران به اروپا و آمریکا می‌رود دکترهای آنجا خودشان می‌گویند شما که در ایران پزشکان به این خوبی دارید چرا اینجا آمده‌اید؟! من یکبار کلیه‌ام درد گرفته بود و به همین دلیل به تهران کلینیک رفتم.

دکتر طبیب من را پذیرفتند و فقط با یک معاینه مشکلم را تشخیص داد که بدن من رسوبات کلیه می‌سازد.

ایشان نسخه‌ای تجویز کرد و من بعد از یک روز و نیم خوب شدم. من از آن به بعد که متوجه شدم کلیه‌ام رسوبات می‌سازد، هرگاه کلیه‌ام درد می‌گیرد گیاهی به نام بونسر را که در یاسوج پیدا می‌شود به صورت جوشانده درست می‌کنم و می‌خورم. تشخیص را آن دکتر عزیز داد.

اصلش بنسرخ بوده که الان کلمه‌اش به بونسر تغییر یافته. این گیاه در یاسوج و گچساران یافت می‌شود. گچسارانی‌ها با بونسر پلو درست می‌کنند و من به تمام کسانی که مشکلی مشابه مرا دارند توصیه می‌کنم بونسر را مصرف کنند.

پس اهل طب سنتی و دمنوش و مداوای سنتی هستید؟

اعتقاد دارم، اما مداوای سنتی زمان می‌برد و من هم که گاهی خیلی سرم شلوغ می‌شود مجبورم به همان قرص و داروی شیمیایی پناه ببرم تا زود خوب شوم.

ولی اگر در خانه وقت آزاد داشته باشم گل گاوزبان، سنبل‌الطیب و دمنوش‌هایی مانند اینها درست می‌کنم.

اهل مسکن مصرف کردن هستید؟

حتی‌المقدور نه. خوشبختانه درد چندانی ندارم. غضروف‌هایم به دلیل بالا رفتن سن درد گرفته‌اند. من شیر و پودر هسته سنجد و عسل را با هم تلفیق می‌کنم و می‌خورم.

گاهی هم سوپ پای مرغ یا پاچه بدون آب که کلسترول کمتری داشته باشد، می‌خورم. اینها واقعا درد غضروف‌های من را کاهش داده‌اند.

چه ورزش‌هایی می‌کنید؟

یک دوره‌ای ایروبیک کار می‌کردم، اما بتازگی وقتم کم شده. شش سال ایروبیک کار می‌کردم و برای سلامتی‌ام خیلی خوب بود.

با جراحی‌های زیبایی تا چه اندازه موافقید؟

خودم هیچ‌ وقت عمل نکردم. گاهی به من می‌گفتند بینی‌ات راعمل کن، اما من زیاد از این کار استقبال نمی‌کردم.

با این حال اگر کسی واقعا از بزرگی بینی‌اش ناراحت است، می‌تواند عمل کند یا بعضی‌ها که موهایشان می‌ریزد، می‌توانند مو بکارند.

این کار هم مثل هر کار دیگری در صورت ضرورت اشکالی ندارد، اما خودم اهل این کار نیستم.

برای چاق نشدن چه پیشگیری‌هایی انجام می‌دهید؟

من همیشه به بقیه توصیه می‌کنم اگر یک روز زیاد غذا خوردید، فردای آن روز جلوی خودتان را بگیرید و کم بخورید. بخصوص خانم‌هایی که یائسه می‌شوند، در اثر پرخوری بسرعت چاق می‌شوند.

من شب‌ها تا حد امکان شام نمی‌خورم و چیزی سبک مثل سالاد می‌خورم. اگر هم یک روز از دستم دربرود و زیاد بخورم، حتما فردای آن روز جلوی خودم را می‌گیرم.

آیا اهل هنرهای خانگی مثل خیاطی و بافتنی بوده‌اید؟

زیاد نه، اما در یک دوره برای خواهرم الگو انداختم و چند لباس دوختم. بافتنی هم برای همین سریال کیمیا تعدادی شال گردن و کلاه درست کردم تا به نقش نزدیک شوم. مهراوه دخترم در دوره‌ای اهل بافتنی بود، من از کامواهای او استفاده کردم.

یکی از هنرهای اصلی هر انسانی، جمع کردن زندگی از لحاظ مادی و به کلام روشن‌تر صرفه‌جویی است. شما تا چه اندازه انسانی صرفه‌جویید؟

من از ولنگاری و ریخت و پاش بیهوده خوشم نمی‌آید. چیزی را بی‌دلیل دور نمی‌ریزم. گاهی لازم است که برای چیزی خرج کنیم، اما به طورکلی ما باید قدر پولمان را بدانیم.

در این دوران شبکه‌های اجتماعی جزئی از زندگی افراد شده‌اند. شما عضو آنها هستید؟

بله، عضو تلگرام هستم و همراه دوستانم در چند گروه کوچک عضو شده‌ام. این ارتباطات اگر افراط نشود، خیلی خوب است، اما اگر در استفاده از آن زیاده‌روی کنیم، مسلما آسیب‌هایی دارد .

رابطه‌تان با گیاهان چگونه است؟ اهل پرورش گیاهان هستید؟

عاشق گیاهان هستم، اما چون آپارتمانم نور ندارد، نمی‌توانم زیاد گل پرورش بدهم. بامبو دارم. به بامبوهایم می‌رسم، ماهی یکبار آبشان را با آب معدنی عوض می‌کنم و قبل از انجام این کار، ظرف را با وایتکس می‌شویم.

بامبوهایم شاداب هستند. همچنین یک کاج مطبق دارم که وضع آن هم بد نیست. من تمام گل‌ها را بشدت دوست دارم و به طورکلی با گیاهان ارتباط خوبی دارم.

گفتید آپارتمان‌نشین هستید. از این وضعیت رضایت دارید؟

من درحال حاضر همراه خانواده‌ام در یک آپارتمان هستم و خب این وضعیت مطلوب است. پیشتر در آپارتمانی با همسایه‌های غریبه زندگی می‌کردم که خوشبختانه آنجا هم روابط خوب بود. امیدوارم تمام آپارتمان‌نشین‌ها از وضعیت‌شان راضی باشند.

تا چه اندازه اهل رفت و آمد با فامیل هستید؟

متاسفانه بیشتر بزرگان فامیل فوت کردند و تعداد محدودی از آنها باقی مانده‌اند، اما با دوست و آشنا رفت و آمد زیاد دارم. با یکی دوتا از دوستان حرفه‌ای‌ام هم روابط خانوادگی دارم.

آیا در این مهمانی‌ها سفره‌های رنگین پهن می‌کنید؟

نه. من هیچ وقت خودم را مقید به چندجور غذا و شرایط تجملاتی نمی‌کنم. معمولا یک غذا همراه سالاد است، اما اگر تعداد زیاد باشد، مجبورم دو جور غذا بگذارم تا به سلیقه همه بخورد، ولی سالاد همیشه در سفره‌ام هست.

در ایران به کجاها سفر کرده‌اید و به کجا بیشتر علاقه دارید؟

یکی از مزایای شغل ما همین رفتن به شهرهای مختلف است. من به شهر و روستاهای زیادی سفرکرده‌ام و از دیدنشان لذت برده‌ام.

حتی در اصفهان سال‌ها درس داده‌ام. من مردم جنوب را خیلی دوست دارم چون بسیار گرم، صمیمی و نازنین هستند.

فرهنگ مردم ارومیه هم بسیار بالاست. از منطقه شوشتر هم خیلی خوشم می‌آید چون زیبایی‌های فراوان دارد.

یک هفت‌چشمه دارد که بی‌نظیر است و همچنین رودخانه‌ای دارد که بدنه‌اش کوه و تپه است و شکل عجیبی دارد.

اخیرا هم به رفسنجان رفته‌ام و در آنجا هم منطقه‌ای را بسیار زیبا دیدم. خانه خشتی و درخت پسته 1500 ساله‌ای در رفسنجان دیدم که به نظرم بسیار زیبا بود.

چقدر اهل مطالعه هستید؟

به کتاب‌های روان‌شناسی علاقه دارم. کتاب‌های دبی فورد، باربارا دی آنجلس و از این قبیل. ترجمه‌های فرناز فرود و گیتی خوشدل را هم دوست دارم.

به کارهای گابریل گارسیا مارکز هم همیشه علاقه داشتم. اخیرا هم با مورا کامی آشنا شده‌ام. نوشته‌های زویا پیرزاد و بلقیس سلیمانی را هم خیلی دوست دارم. کتاب‌هایی که می‌خوانم را زیاد به بقیه قرض می‌دهم.

شما سریال زیاد بازی کرده‌اید. خودتان در میان سریال‌های قدیمی به کدام‌ها علاقه داشته‌اید؟

من سربداران و هزاردستان را خیلی دوست دارم و برای آنها ارزش زیادی قائلم.

کلام آخرتان به خوانندگان چاردیواری؟

آرزو دارم همیشه با امید به زندگی زیبایشان ادامه بدهند.

لیلا رعیت

ضمیمه چاردیوای

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها