کد خبر: ۸۷۳۴۱۳

زمستان با شب‌های بلندش وقت مهمانی دادن و مهمانی رفتن و شب‌نشینی و دور هم جمع شدن است. ساعت 5 عصر آسمان را ابرهای تیره فرا می‌گیرد و وقت روشن کردن چراغ‌های خانه است. هوا سرد است و به همین دلیل بیشتر ما ترجیح می‌دهیم فقط برای کارهای ضروری ساعتی را بیرون از خانه بگذرانیم و سایر اوقات را در منزل باشیم. خانه گرم و آرامش بخش است و اعضای خانواده در این اوقات سال می‌توانند بیش از پیش با هم وقت بگذرانند و قدر یکدیگر را بدانند. اما حقیقت آن است که در جمع آنها یک کمبود بزرگ حس می‌شود؛ کمبودی که خود اعضای خانواده نمی‌توانند آن را جبران کنند و برای پرکردن آن به دیگر انسان‌ها نیاز است.

زمانی این شب‌های سرد و طولانی با رفت و آمدهای پرمهرومحبت با اقوام، سراسر شوروگرما می‌شد. آن دوره‌ها فقط دو کانال تلویزیونی وجود داشت که هر یک از ساعت 5 بعدازظهر تا 11 شب برنامه پخش می‌کرد. خبری هم از دنیای تکنولوژیک اینترنت و وای‌فای و وایبر و تلگرام نبود. حتی تلفن در کمتر خانه‌ای پیدا می‌شد و اگر یک خانواده در محله‌ای تلفن داشت، بقیه همسایه‌ها برای تلفن‌های واجب به آنها مراجعه می‌کردند. شاید الان در عصر تکنولوژی‌های پیشرفته گذراندن آن روزها به نظر خیلی‌ها عجیب بیاید، اما حقیقت این است که همان شرایط برای مردم به مراتب مطلوب‌تر و شیرین‌تر از اوضاع این دوره بود. مردم به‌راحتی سرزده به خانه یکدیگر می‌رفتند، صاحبخانه از دیدن رویشان خوشحال می‌شد و با همان داشته‌های محدود و اندک داخل یخچال از آنها پذیرایی می‌کرد. وسایل پذیرایی کم بود، اما شادی بیشتری در دل انسان‌ها موج می‌زد و زندگی لذت‌بخش‌تر بود. چه اتفاقی افتاد که فرهنگ رفت و آمد از میان مردم رخت بربست و درعوض، انزوا و تنهایی جای آن را گرفت؟

سفره‌های‌ کوچک، سفره‌های بزرگ

مادربزرگ تعریف می‌کرد هروقت دلم می‌گرفت به دیدن یکی از اقوام می‌رفتم اما بیشتر از همه جا در خانه گیتا راحت بودم. گیتا شاغل بود اما رویی گشاده داشت و به همین دلیل خیلی از ما در طول هفته به او سر می‌زدیم. می‌دانستیم تا بعدازظهر کارهایش را انجام داده و برای همین عصر می‌رفتیم و او هم خیلی وقت‌ها ما را به زور برای شام نگاه می‌داشت. با تعجب پرسیدم: مگر گیتا چه کاره بود که می‌توانست هر روز مهمان داری کند؟ مادربزرگ با خنده پاسخ داد: وضع مادی آنها متوسط بود اما او به‌راحتی از پس مهمانداری برمی‌آمد، چون اصلا این کار را به خودش سخت نمی‌گرفت. شب که می‌شد شوهرش به نانوایی می‌رفت تا نان تازه بخرد. خودش هم چند تخم‌مرغ نیمرو می‌کرد و آن را به همراه پنیر و کمی ترشی که خودش انداخته بود سر سفره می‌آورد. ما هم که برای خوردن مرغ و مسما به منزل او نیامده بودیم و می‌خواستیم ساعتی را درکنار هم به شادی بگذرانیم، برای همین نیمرو و نان تازه را با چاشنی عشق می‌خوردیم. درعوض خودمان هم به‌راحتی می‌توانستیم او را بپذیریم و وقتی به منزل ما می‌آمد نگران سختی پذیرایی نبودیم.

حرف‌های مادربزرگ مرا به فکر فروبرد. با خود اندیشیدم که سفره‌های پذیرایی این دوره زمانه تا چه اندازه با دوران پرلطف و صفای گذشته تفاوت دارد. آن دوران مردم به‌راحتی به هم سر می‌زدند و ساعتی را در کنار هم می‌گذراندند. خانم کدبانو به آشپزخانه می‌رفت و برای ناهار یا شام با آنچه در خانه داشت غذایی ساده مانند اشکنه یا دمپختک بار می‌گذاشت و میزبان و مهمان بر سر سفره‌ای می‌نشستند که در آن عشق و محبت موج می‌زد. رفت و آمدها آسان و شیرین بود و به بخش لاینفک زندگی مردم تبدیل شده بود. این وضع چه شباهتی به سفره‌های آن چنانی این دوره زمانه دارد. هرکدام از ما که می‌خواهیم مهمان دعوت کنیم اول باید به فکر غذاهای رنگ و وارنگی باشیم که قراراست بر سر سفره بگذاریم. یک پیش غذا، دو نوع برنج که احتمالا یکی باقلاپلو و دیگری برنج سفید یا زرشک‌پلو است، خوراک مرغ و یک نوع خورش، نوشابه یا دوغ، ماست، سالاد، سبزی خوردن، ژله‌های چندرنگ و یک نوع خوراک فانتزی مثل لازانیا، پیراشکی یا سمبوسه. حتی فکرکردن به چیدن سفره ناهار هم برای اکثر ما هراس آور است و به همین دلیل آن رفت و آمدهای همیشگی که در گذشته برگزار می‌شد به حداکثر سالی یک بار رسیده. چه شده که ما صورت مساله را پاک کرده‌ایم؟ به جای این که مانند دوران باصفای گذشته سفره‌های ساده بیندازیم اصرار به تهیه دیدن شام و ناهار شاهانه روی میزهای بزرگ ناهارخوری داریم و چون از عهده این کار بر نمی‌آییم ترجیح داده‌ایم تعداد مهمانی‌ها را به حداقل برسانیم؟!

وسایلی‌ که باید عوض شوند

هاله قصد داشت جشن تولد نوزده سالگی‌اش را بگیرد و چهل نفر مهمان دعوت کند. او نام یکی یکی مدعوین را شمرد. در پایان رو به مادرش کرد و گفت: «به بابا بگو باید لوسترها را عوض کند، مبل‌های نو بگیرد و کف خانه را سنگ کند تا من اینها را دعوت کنم» مادر او ماجرا را به پدرش گفت. پدر هم لبخندی زد و قبول کرد. نه این که فکرکنید آنها خیلی پولدار بودند، نه! وضعشان متوسط بود اما سر و جانشان را به پای تجملات و چشم و همچشمی برای داشتن جدیدترین وسایل در خانه می‌دادند. کافی بود خبردار شوند یکی از همسایگان مبلمانش را عوض کرده یا ماشین جدید خریده. آن وقت نفس کشیدن برای این خانواده سخت می‌شد تا لحظه‌ای که در کورس مسابقاتی با آن همسایه جلو نمی‌افتادند. دست آخر مجبور شدند خانه‌شان را بفروشند و در زندگی استیجاری به خرید لوازم جدید منزل بپردازند. متاسفانه چشم و همچشمی بر سر خرید وسایل جدید برای زندگی در میان بسیاری از افراد وجود دارد، به نحوی که حتما باید در هر مهمانی جدیدی که می‌دهند یک وسیله نوی چشمگیر دهان پرکن وارد خانه شده باشد تا مهمانی با وجود آن شیء جدید معنا پیداکند. البته بعضی‌ها مثل خانواده هاله برخورد نمی‌کنند و به جای پول هدر دادن برای تهیه وسایل نو ترجیح می‌دهند اصلا آن مهمانی را برگزار نکنند. برای آنها هیچ لطفی ندارد که میهمان وارد خانه شود و روی همان مبلمان قدیمی بنشیند یا چشمش به همان تابلوهای تکراری دیوار بیفتد. این است که مهمانی را بی‌خیال می‌شوند و خود را از نعمت رفت و آمد محروم می‌کنند.

خانه تکانی خسته‌کننده

راضیه می‌گوید: من با اصلی‌ترین مساله‌ای که برای مهمانی دادن مشکل دارم نظافتی است که باید انجام دهم. کارمندم و مانند خیلی از خانم‌های خانه‌دار آن‌قدرها فرصت رفت و روب ندارم. درضمن برای من اهمیت زیادی دارد که وقتی مهمان وارد خانه‌ام می‌شود همه جا را تمیز و برق زده ببیند و هیچ نقطه‌ای غبارگرفته نباشد. خوب، تمیز کردن خانه برای من حکم یک خانه تکانی را دارد و ترجیح می‌دهم همان سالی یک بار انجامش دهم و نه بیشتر.این هم بهانه‌ای شده برای خیلی‌ها تا از رفت‌و آمد و صله‌رحم صرف‌نظر کنند. در حالی که نمی‌دانند با همین طرز تفکر، آلودگی را به خانه آورده‌اند. اگر حداقل هر هفته یک نفر برای ساعتی به منزلتان بیاید، شما انگیزه مضاعفی دارید که همواره خانه را مرتب نگاه دارید و چون دائما اندک نظافت می‌کنید این کار برای شما سبک و راحت خواهد بود. اما اگر برای مدتی از زیر بار نظافت شانه خالی کنید آن قدر این کار برای شما سنگین و دشوار می‌شود که ترجیح می‌دهید حتی به آن فکر هم نکنید و مجبور می‌شوید رفت و آمد را هم از برنامه زندگی‌تان حذف کنید. یکی از امتیازات مهمان این است که خانه و زندگی همیشه تمیز و مرتب حفظ می‌شود.

مهمانی در رستوران، چرا؟

چند وقت پیش یکی از اقوام نزدیکمان عازم سفر مقدس مکه شد. او پیش از عزیمت به ما وعده داده بود که پس از بازگشت ولیمه‌ای می‌گیرد و همه فامیل را دعوت می‌کند. ما هم چون می‌دانستیم یک مهمانی دسته‌جمعی در پیش داریم خیلی خوشحال بودیم. آن فرد از مکه برگشت و چند روز بعد تک‌تک ما را به رستوران معروفی در آن سوی تهران که به منزل همه دور بود، دعوت کرد. من از این مساله تعجب کردم زیرا او خانه‌ای بزرگ داشت و سه دختر که می‌توانستند در برگزاری یک جشن فامیلی کمکش کنند. وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم همان سه دختر اصرارداشته‌اند ولیمه مادر تاحدامکان به قول خودشان باکلاس برگزار شود و یک مهمانی در خانه آن طورها که آنها می‌خواسته‌اند نمی‌شد. خلاصه این که هرکدام از اعضای فامیل کلی راه را طی کردیم تا به همان تالار گرانقیمت برسیم. بعضی‌ها که زودرسیده بودند مجبور بودند پشت در بایستند تا زمان موعود فرارسد. وارد تالار شدیم. مکانی شیک و تجملی، نوشیدنی و خوراکی هم که سرو می‌کردند، از گران‌ترین نوع بود. اما اینها مایه خوشحالی مهمانان نمی‌شد. ما دوست داشتیم در خانه آنها دعوت می‌شدیم؛ جایی که به آن عادت داشتیم و در آن راحت بودیم. ترجیح می‌دادیم به جای این خوراک دستپخت صاحبخانه را بخوریم و ساعتی را با تمام اعضای فامیل خوش بگذرانیم. در آنجا هیچ‌کدام احساس راحتی نمی‌کردیم، هر چند نفر سر یک میز نشسته بودیم و باید هرچه زودتر غذا را می‌خوردیم ورستوران را ترک می‌کردیم. پذیرایی کارکنان هم کاملا مصنوعی و از سر وظیفه بود و با میزبانی آن خانواده مهربان قابل مقایسه نبود. جالب آنجاست که همان مهمانی پذیرایی هزینه‌ای مضاعف بر دست میزبان گذاشته بود و سنگینی خرج ولیمه تا مدت‌ها بر دوش آنها سنگینی می‌کرد. آیا بهتر نبود که آن خانواده مهمانان را به خانه خود دعوت می‌کردند و حتی اگر غذاپختن برایشان دشوار بود، فقط غذا را از بیرون می‌گرفتند؟! حداقل مهمانان در خانه آنها احساس آرامش می‌کردند .

چه شد آن دخترعمو پسرعمو؟

هرکدام از ما که به دوران قدیم و هنگام بچگی خود برمی‌گردیم مهمانی‌های فراوانی را به یاد می‌آوریم که به آنها دعوت می‌شدیم یا خانواده خودمان برگزار می‌کرد و سهم ما از این مهمانی‌ها بازی و تفریح با بچه‌های فامیل و لذت بردن از هر دقیقه آن مجلس بود. ما با دخترخاله‌ها و پسرعموهایمان رشد می‌کردیم و بزرگ می‌شدیم و همیشه آنها را یک گام دورتر از خواهروبرادر، یار و یاور خود می‌دانستیم. هر کدام از ما به نحوی از بچه‌های فامیل خاطراتی داریم که یادآوری‌شان لبخند را بر لبانمان می‌نشاند. اما حالا ببینید وضع به کجا رسیده. دیدارخانواده‌ها با خواهر و برادرانشان به سالی یک بار رسیده آن هم برای عید. خدا می‌داند بچه‌ها هم درپشت چه بهانه‌هایی پنهان می‌شوند تا به نحوی از زیر همین دیدوبازدید در بروند. مهری می‌گوید: دایی کوچک من فقط سالی یک بار برای دیدار عید به خانه ما می‌آید. البته همان کار را هم بعد از عید انجام می‌دهد چون همیشه تعطیلات سیزده روزه را مسافرت است. او دو دختر دبیرستانی دارد که سال‌هاست به بهانه درس به همین دیدار عید نمی‌آیند. باورکنید اگر دختردایی‌هایم را در خیابان ببینم چهره‌شان را نمی‌شناسم.

این فقط قصه مهری نیست. خیلی از ما افرادی را در فامیل داریم که قیافه‌شان را فراموش کرده‌ایم و اصلا درست نمی‌دانیم چه ویژگی‌های اخلاقی دارند. درعوض به دنیای مجازی پناه برده‌ایم و در آن دنیا به دنبال دوستانی هستیم تا با آنها نیاز اجتماعی بودن خود را ارضا کنیم، غافل از این که دنیای مجازی جای اعتمادکردن و راحت بودن نیست. بشر موجودی اجتماعی است و هنگامی که از حضور در اجتماعاتی که برای او مفید است منع شود به جامعه‌ای دیگر هرچند ناشناخته و غیرقابل اعتماد پناه می‌برد. اما دنیای فامیل و دوست وآشنا کجا و دنیای ناامن و پرایراد وایبر و تلگرام کجا!

تاثیر رفت و آمد بر بچه‌ها

به گفته سرور بدیعیان، کارشناس ارشد روان‌شناسی عمومی، مهمانی‌هایی که فامیل و آشنا در آن جمع می‌شوند بهترین محیط برای کودکان است. بچه‌ها در این جمع‌ها بیشتر اصول تعامل اجتماعی را یاد می‌گیرند و متوجه می‌شوند هریک از اعضای فامیل از بزرگ تا کوچک در چه جایگاهی قرار دارد و باید چگونه با او برخورد شود. وی می‌افزاید: کودکان در این جمع‌ها می‌آموزند که پدربزرگ و مادربزرگ از احترامی خاص برخوردارند، با عمو، عمه، خاله و دایی بزرگ باید چگونه رفتارشود، اگر یکی از اینها جوان‌تر باشد و بتواند رابطه‌ای دوستانه با بچه برقرار کند کودک باید چه خط‌کشی‌هایی را برای داشتن یک رابطه شیرین و در عین حال توام با احترام با او برقرار کند و به همین نحو او تمامی اصول اولیه برای ورود به اجتماع را می‌آموزد. اما در دنیایی که پدیده رفت و آمد از خانواده‌ها رخت بربسته و بچه‌ها خلأهایشان را با گوشی پرمی‌کنند این مسائل آموزش داده نمی‌شود و به همین دلیل، این کودکان در آینده در روابط عمومی به طور جدی با مشکل برخورد خواهند کرد.

تاثیر رفت و آمد بر سالمندان

یادتان می‌آید قدیم‌ها دعای خیر مردم این بود که به نوجوانان و جوانان می‌گفتند: «پیر شی» شاید اگر بچه‌ای الان این اصطلاح قدیمی را برای نخستین بار بشنود تعجب کند و بگوید فایده پیرشدن در چیست؟ خوب، او حق دارد چون دیگر از رفت و آمد و مهمانی‌های فامیلی خبری نیست تا بتواند در آنها ببیند افراد مسن از چه جایگاه ارزنده‌ای برخوردار بوده‌اند.

به گفته بدیعیان وقتی فامیل دور هم جمع می‌شود همه ناخودآگاه به بزرگ‌ترها توجه و احترامی خاص می‌گذارند و هوای آنها را دارند. این حمایت‌ها کمک می‌کند سالمندان از تنهایی هراس نداشته باشند، نگران ضعف و سستی خود نشوند، احساس مفیدبودن بکنند و این دوره از زندگی را با وجود تمام سختی‌ها و درد و مرض‌ها دوست داشته باشند. اما وقتی جمع شدنی در کار نیست و کسی با کسی رفت و آمد نمی‌کند تنها سالمند می‌ماند و درد و غم تنهایی. کوله باری از رنج و درماندگی بر شانه‌های نحیف او سنگینی می‌کند بی‌آن‌که احساس کند کسی به فکر حمایت اوست و این عامل افسردگی آنهاست.

وقتی یکی از اعضای خانواده موافق نیست

فائقه زرگران، خانم خانه‌دار 45 ساله می‌گوید: راستش من با مهمانداری خیلی موافقم و رفت و آمد را خیلی دوست دارم. اما شوهرم اصلا حوصله رفت و آمد را ندارد و هربار که می‌خواهم کسی را دعوت کنم تا می‌تواند برای من بهانه ردیف می‌کند تا بتواند به نحوی از زیر بار مسئولیت‌هایش شانه خالی کند. این مشکل در بسیاری از خانواده‌ها وجود دارد و البته ممکن است به دلایل مختلف باشد. گاهی برای فرد روشن نشده که رفت و آمد چه فوایدی دارد و حذف آن از زندگی می‌تواند منجر به بروز چه فجایعی شود. با چنین فردی باید صحبت کرد و دلایل را برای او توضیح داد تا به‌تدریج به این کار تمایل پیدا کند. اما گاهی هم مشکل در نوع مهمان است. آقایی اصرار دارد فقط با خانواده خودش رفت و آمد کند و در مقابل، تحمل دیدن خانواده همسرش را ندارد. طبیعی است همسر این آقا با این نوع رفت و آمد مشکل داشته باشد. یا خانمی دوستانش را در ساعات تعطیلی و استراحت شوهرش به خانه دعوت می‌کند درحالی که می‌تواند کمی ملاحظه کاری کند و مهمانان شخصی اش را در اوقات دیگر پذیرایی کند.دختر پانزده ساله‌ای گله داشت که مادر من فقط با یک مشت خانم هم سن و سال خودش نشست و برخاست دارد که برای من هیچ جذابیتی ندارند و از آن سو به هیچ وجه به من اجازه نمی‌دهد با دوستانم رفت و آمد کنم. این نوع رفت و آمدها همگی دردسر سازند. قرار است مهمانی به استحکام بنیان خانواده کمک کند نه این‌که عاملی در ریشه کن کردن آن باشد. هرکس باید شرایط خانواده خود را بسنجد و با توجه به وضعیت خانوادگی‌اش بهترین گزینه‌ها را برای رفت و آمدهای گهگاه انتخاب کند.

آن روزها که مشکلات آسان حل می‌شد

منصوره عواطفی، که به شغل پرستاری مشغول است، می‌گوید: خانواده پدری من هفت خواهر و برادر بودند که با هم رفت و آمد زیاد داشتند و مرتب یکدیگر را ملاقات می‌کردند. این مهمانی‌ها همواره ساده و آسان برگزار می‌شد و به همین دلیل توانست تا سال‌های سال دوام پیدا کند.او می‌افزاید: همین ارتباط قوی خانوادگی، محل بسیاری از مشکلات بود. به محض این که کسی مشکل مالی پیدا می‌کرد یا مریض می‌شد سایر برادر و خواهرها از موضوع خبردار می‌شدند و به یاری‌اش می‌شتافتند. هرکدام از آنها که می‌خواست خانه بخرد بقیه مثل شیر پشتش می‌ایستادند و به او پول قرض می‌دادند. به همین دلیل با این‌که همگی آنها کارمند بودند توانستند خیلی زود صاحبخانه بشوند.

او ادامه می‌دهد: دید و بازدیدهای زیاد و رفت و آمدهای فراوان، آنها را به هم وابسته کرده و بذر محبت را به‌شدت در دل تک‌تکشان پرورانده بود. هرشب منزل یکی از آنها مهمانی برپا بود. اگرچه این شب‌نشینی‌ها در نهایت سادگی برگزار می‌شد اما عشق و محبت در لحظه‌لحظه‌اش حضور داشت. همین‌ها باعث شده بود که چرخ زندگی این خانواده پرجمعیت به‌راحتی بگردد و بچه‌ها به‌راحتی بزرگ شوند و به ثمر بنشینند. اما ما که فرزندان آنها بودیم رویه متفاوتی پیش گرفتیم. همه اصرار به چشم و هم‌چشمی و برگزارکردن باشکوه‌ترین مجالس داشتیم. انگار نشان دادن یک زندگی تجملاتی و گسترانیدن سفره‌های رنگین اصلی‌ترین انگیزه ما از برگزاری یک مجلس مهمانی بود. اما به‌تدریج هزینه‌های کمرشکن و زحمت‌های طاقت‌فرسا یکی‌یکی ما را از پا درآورد و به‌تدریج تعداد مهمانی کم و کمتر شد. الان شاید بعضی از ما به زور سالی یک بار به دیدار عید یکدیگر برویم و با برخی دیگر که اصلا رابطه نداریم. وقتی به یاد آن روزهای شاد و پرمهر زندگی پدرانمان می‌افتم حسرتی رنجناک بر گوشه قلبم چنگ می‌زند و این سوال در ذهنم نقش می‌بندد که چرا آن همه خیروخوشی را به هیچ فروختیم؟!

مهمانی‌های روحیه‌بخش

زهره خانم فراستی، زنی پنجاه و پنج ساله و خانه‌دار است، اما اگر پای صحبتش بنشینید و چند کلامی با او صحبت کنید احساس می‌کنید بیشتر از یک دختر 14 ساله شورونشاط دارد. وقتی صحبت از گذشته‌ها می‌شود با اشتیاق می‌گوید: کودکی ما خیلی شاد و زیبا بود. ما زیاد به خانه اقوام به‌خصوص مادربزرگمان می‌رفتیم و در مقابل خودمان هم زیاد مهمان دعوت می‌کردیم. همه چیز ساده و درعین حال گرم و صمیمانه بود. بچه‌ها با هم بازی و بزرگ‌ترها هم با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند. پدربزرگ و مادربزرگ هم همیشه هوای ما را داشتند و به هرکدام از ما نوه‌های شیطان و بازیگوش به نحوی محبت می‌کردند.

او آه می‌کشد و می‌افزاید: مادربزرگ برای هریک از ما یک کیسه قاقالی مخصوص درست می‌کرد تا آن را به مدرسه ببریم، با دوستانمان تقسیم کنیم و با افتخار بگوییم از طرف مادربزرگمان رسیده. پدربزرگ هم به مناسبت‌های مختلف به ما عیدی می‌داد که هربار ما را به آسمان می‌برد. اما لطیف‌تر از همه اینها آن سفره‌های بزرگ اما ساده‌ای بود که برای خوردن غذا پهن می‌شد و کل فامیل دورتادورش می‌نشستند. همه یک غذا می‌خوردیم و معمولا فقط ماست و خیار یا سبزی خوردن به‌عنوان قاتق کنارش داشتیم. سر آن سفره‌ها از نوشابه‌های رنگی خبری نبود و تنها نوشیدنی، آب خنکی بود که در چند پارچ سر سفره قرار داده می‌شد. هنوز هم مزه کوکو سیب‌زمینی مادربزرگ، اشکنه عمه و کوفته‌های خاله زیر زبانم است.

زهره فراستی می‌گوید: چقدر خوب بود! ما آن زمان‌ها رفت و آمد فامیلی و شب‌نشینی زیاد داشتیم. زمستان‌ها همه زیر کرسی می‌نشستیم، یک ظرف تخمه آفتابگردان وسط می‌گذاشتیم، گل می‌گفتیم و گل می‌شنفتیم. همین‌ها بود که ما را از محبت اشباع کرد و از تمامی‌مان افرادی قوی و بردبار ساخت. حرف زهره خانم درست است. به گفته بدیعیان افرادی که در دوران کودکی و نوجوانی از مهرومحبت خانوادگی بهره‌مند می‌شوند و خود را تحت حمایت اقوام می‌بینند، روحیه‌ای قوی در وجودشان شکل می‌گیرد و در آینده به جوانان، میانسالان و سالمندانی قدرتمند و دارای آستانه تحمل بالا تبدیل می‌شوند. شاید یکی از دلایلی که در دوره‌های گذشته آمار طلاق بسیار کم بود و در این دوران افزایش یافته همین باشد. سال‌هاست که مردم عادت کرده‌اند به جای رفت وآمد داشتن‌های ساده و صمیمانه با یکدیگر و چشاندن طعم میهمانی به فرزندانشان، خود را در غار انزوا فروببرند و بچه‌ها را تنها با حمایت‌های مالی رشد بدهند. این کار از یک سو او را از اجتماع دور می‌کند و از سوی دیگر مصرفی و پرتوقع بار می‌آورد. این بچه‌ها دیگر نمی‌توانند مانند والدین خود، افرادی نیرومند و صبور بار بیایند و نیروی مواجهه با سختی‌های زندگی را داشته باشند.

لیلا رعیت

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها