صبح روزی که ما مهمان آنها بودیم، علیآقا پیامک زد:
- سه میلیون داری به من قرض بدی؟ خیلی ضروریه...
داشتم به این فکر میکردم که برای علیآقا چه مشکلی پیش آمده. نکند مشکلش باعث شود مهمانی امشب بههم بخورد که علی آقا دوباره پیامک زد:
- اینم شماره کارت من.
مانده بودم که جوابی به او بدهم. همان جا بود که فهمیدم گاهی وقتها آدمیزاد با سرانگشتانش فکر میکند؛ چون بیخود و بیجهت ده تا انگشتم روی دکمههای موبایل میرفت و برمیگشت. علیآقا اما اصلا فرصت جواب دادن پیامکی را از بنده گرفت! بلافاصله به موبایلم زنگ زد. علیآقا از لحن سلام علیکش هم استیصال میبارید. آنقدر دلم به حالش سوخت که نگذاشتم حرفش را بزند؛ پریدم وسط حرفش و گفتم:
- همین الان سه میلیون به حسابت میریزم.
حتی فرصت نکردم بپرسم که مهمانی امشب برقرار است یا نه.
به هر حال تا غروب خبری از بههم خوردن مهمانی نشد. ما هم سر ساعت پشت در منزل علیآقا بودیم. همین که در خانه باز شد، روی دیوار پذیرایی یک عدد ساعت دیواری بزرگ خودنمایی میکرد.
پیش از آنکه بخواهیم حضور این عضو جدید را به خانواده علیآقا تبریک بگوییم، همسر علیآقا دست همسر بنده را گرفت و برد جلوی ساعت دیواری. بعد همین طوری که غرق ذوق و شوق بود، به همسر بنده گفت:
- ساعتمون خوشگله؟ امروز رفتم خریدمش.
همسرم گفت:
- مبارکه! خیلی هم به بقیه وسایل خونهتون میآد.
همسر علیآقا با خوشحالی ادامه داد:
- میدونی اون رو چند خریدم؟ سه میلیون و صد هزار تومن. علی همین امروز این پولو بهم داد و گفت که اون رو پسانداز کرده بوده که باهاش یه چیز درست و حسابی بخریم.
ولی به نظرم منظور همسر علیآقا از این مبلغ فقط همان صد هزار تومان آن بود!
سید اکبر میرجعفری - جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد