نگاهی به فیلم «سیصدو شونزده» ساخته پیمان حقانی

کفش‌های مینی‌مالیستی آن زن

سینمای ایران نیازمند تجربه‌های متفاوت است. نسل جدید فیلمسازان ایرانی به بدنه سینما تزریق ‌شده و باعث می‌شوند به هرحال چراغ محتضر سینما روشن بماند. «سیصدو شونزده» ساخته پیمان حقانی از سری آثاری است که در این رده جا می‌گیرد.
کد خبر: ۸۴۲۱۹۳
کفش‌های مینی‌مالیستی آن زن

فارغ از این‌که فیلم حقانی مغشوش، ضعیف و بسیار بلندپروازانه از کار درآمده، اما به هرحال کار او تازگی‌هایی داشته و دست برقضا قربانی همین بلند‌پروازی نیز شده است.

فیلم‌های بدون ژانر، مخاطب خاص می‌خواهد و چه بهتر که سینماگران جوان ابتدا در یک ژانر مورد تجربه و قضاوت قرار گرفته، تم و بیان دراماتیک خود را پیدا کرده، بعد از آن به سمت سینمای مولف خیز بردارند!

دومین ساخته پیمان حقانی روایت زندگی پرفراز و نشیب زنی است که خاطرات زندگی 63 ساله خویش را بازگو می‌کند.

روایتی از تولد تا مرگ؛ عشق و امید و زندگی و در این مسیر حوادث اصلی مانند بروز انقلاب در سال 57 و جنگ هشت ساله ایران و عراق نیز در کانون توجه قرار دارد.

اما این روایت، تفاوت تصویری بسیار متفاوت با زبان حال سینما دارد زیرا شخصیت‌های فیلم فقط از طریق پاها و کفش‌هایشان روایت می‌شوند.

به قول راوی فیلم: من در کودکی دوست داشتم بازی بچه‌ها را ببینم نه این‌که با آنها بازی کنم. اما مهم‌ترین دلخوشی و سرگرمی من دیدن کفش‌های کودکانی بود که مشغول بازی بودند. من این کفش‌ها را از شکاف زیرین در حیاط می‌دیدم...

قصه در سیصدو شونزده نه یک روایت خطی است و نه ادغام چند داستانک منطقی و شورانگیز. در بهترین حالت سیصدو شونزده یک نقل و نقالی است. آن‌هم یک نقالی در قاب ناقص تصویر. تماشاگر قرار است داستان زندگی زنی را ببیند، اما برعکس او فقط می‌تواند این روایت را بشنود.

تولد، کودکی، جوانی، عاشقی، مادرشدن و سرانجام مردن این زن همگی شنیده می‌شود. اینها همه خاطره‌هایی است که توسط این زن و یکی دو شخصیت دیگر برایمان نقل می‌شود و در این میان قاب تصویر با کفش‌ها و پاها و قدم‌ها و گاهی بالا و پایین پریدن‌ها تزئین می‌شود.

البته به همه اینها تصاویری سایه‌وار و شبح‌گونه روی دیوار از آدم‌های ماجرا و له‌کردن سیگار زیر پا و پرواز بادکنک را هم اضافه کنید؛ تصاویری که گاهی هیچ ربطی هم به نقل راوی ندارد.

در سیصدو شونزده صدا جای تصویر قرار گرفته و همه چیز بر دوش تماشاگر افتاده است. بدتر از آن همین صدا گاهی قصد تجزیه و تحلیل هم دارد و در حالی‌ که تصاویر کفش‌ها و پاها احتمالا چیز دیگری می‌گوید و صدای روی فیلم ماجرایی دیگر را برایمان بازگو می‌کند.

داستان، فلاش‌بک غیرحضوری هم دارد. یعنی زمان و مکانی که کاراکتر اصلی (بخوانید کفش اصلی) هنوز بدنیا نیامده، ولی از آشنایی پدر و مادرش حدس و گمانه‌زنی‌هایی دارد و حتی نحوه تولدش را نیز بازگو می‌کند.

این قصه‌های دخترانه همگی نقالی در قاب تصاویر است؛ آن‌هم قابی نصفه و نیمه. جایی که تصویر به زیر کشیده و صدا بر همه عناصر درام یک فیلم مسلط شود، قطعا اثر را باید دور از استاندارد سینما برشمرد.

کارگردان فیلم البته صورتک‌هایی را در کلوزآپ نشان می‌دهد که اگر این کار را نمی‌کرد بهتر بود، زیرا همین نماهای نزدیک چنان رخوتی از ساختگی بودن ماجرا به تماشاگر وارد می‌کند که درمانده‌کننده است.

اصلا معلوم نیست چرا کفش و صدای کاراکتر و صورت شبح‌وارش باید سمبل انسانی خاص باشد که روایت زندگی‌اش ارزش شنیدن و دیدن داشته باشد؟ در میان این داستان‌سرایی‌های بی‌منطق عمدتا زنانه؛ تصاویر آرشیوی از زمان انقلاب و جنگ هم کم نداریم.

تصاویری که بیشتر تفسیر‌کننده است تا روایت‌کننده. این زندگی در فیلم پیمان حقانی بیشتر شبیه شوخی با سینماست تا یک اثر سینمایی نوبرانه.

دومین ساخته پیمان حقانی بیش از حد تصنعی است. او یک ایده جالب توجه و احتمالا قابل پرداخت را عملا بدون هیچ‌گونه تعمقی به اجرا نزدیک کرده و نتیجه، آشفته از کار درآمده است.

قاب کوچک

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها