روزنامه خندان

استـاتـوس بـاز

روزنامه خندان

بوی جوراب یا اسپری؟ مساله این است

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۸۳۳۹۱۸
بوی جوراب یا اسپری؟ مساله این است

سیاست روز : بوی جوراب یا اسپری؟ مساله این است

وزیر صنعت: رئیس‌جمهور به من تذکری نداده است و هنوز معتقدم هر‌کس به کمپین نخریدن خودرو بپیوندد، ضد انقلاب و مخالف منافع کشور است.
با توجه به این اظهار‌نظر از این پس ...
الف) هر‌کس خودروی سبز خریداری کند از عوامل موساد است و با سران فتنه ارتباط دارد.
ب) هر‌کس بوق خودرویش را در شبانه‌روز بیش از ده بار به صدا در بیاورد از عوامل آمریکای جهانخوار است و با بوق‌های استکباری همکاری می‌کند.
ج) هر‌کس خودروی خود را در سمت چپ خیابان پارک کند از ساکتین فتنه به حساب می‌آید و باید به اشد مجازات برسد.
د) خودروی هر‌کس که به سمت چپ یا راست منحرف شود از اعضای حلقه انحرافی است و در اسرع وقت باید خود را به بند ... زندان ... معرفی کند و در کنار برادر "ر" و برادر"م" آب خنک میل کند.

اظهارنظر زیر از کیست؟
صدا‌و‌سیما دنبال تبلیغ پفک نمکی و تبلیغ پدیده است.
الف) بوق‌های استکبار جهانی
ب) مجری برنامه شبکه ضاله من و تو
ج) یکی از عناصر فریب‌خورده گروهک منافقین
د) برادر کمال‌الدین پیرمؤذن - نماینده مجلس -

محمد‌رضا باهنر: با توجه به هنجارشکنی‌هایی که در مجلس ششم شد، من به عنوان یک فرد معتدل، مجلس دهمی که یک ذره بوی ... بدهد، را بر نمی‌تابم.
نقطه‌چین عبارت فوق را با یکی از گزینه‌های مناسب پر کنید.
الف) قرمه سبزی
ب) اسپری‌های تولیدی کارخانه بابک زنجانی
ج) جوراب
د) مجلس ششم

اعتماد : پرسشگران طبقه متوسط

حقیقت این است که مردم تغییر کرده‌اند و عادت‌های دهه شصتی‌شان را – که هر چه دولت می‌داد، روی چشم می‌گذاشتند، توی صف می‌ایستادند تا بنجل تحویل بگیرند- کنار گذاشته‌اند. حالا دیگر این همان مردمی نیستند که می‌شد به اسم دفترچه بسیج اقتصادی اجناس باد کرده را به‌شان انداخت( البته حواسم هست که دهه ٦٠ مصادف با جنگ تحمیلی بود و ضرورت روزگار اقتضا می‌کرد که به کوپن ، دفترچه بسیج و ... رجوع کنیم . الحق و الانصاف هم آن روزگار به بهترین نحو مدیریت شد. عرضم دراین یادداشت چیز دیگری است و به عادت‌های طبقه متوسط معطوف است).

یادتان هست چطور به اسم وزارت بازرگانی شلیل و ماست را تنگ هم می‌زدند و به ملت بیچاره قالب می‌کردند؟ هر کس جنسی روی دستش می‌ماند، به اسم سهمیه و کوپن و دفترچه، شرایطی درست می‌کرد که ظهرش شب نشده، ته انبار را هم برایش جارو کنند.

یک بار همین‌جا داستان کاست‌های یک ساعته و نود دقیقه‌ای را برای‌تان تعریف کردم. ما بچه‌ها مسوول توزیع بودیم و نمی‌دانید چه قشقرقی راه افتاد وقتی به چند خانواده نود دقیقه‌ای نرسید. مطمئنم که آنها هنوز هم مورد مصرفی برای آن کاست‌ها پیدا نکرده‌اند، منتها بحث سهم و حق که پیش می‌آید هیچ‌کس حاضر نیست از آن بگذرد. بگذرد؟ حتی با دو تا شانه تخم مرغ هم راضی نبودند که از خیر آن سی دقیقه ما به التفاوت بگذرند. هیچ‌کس از هیچ چیز نمی‌گذشت.

نه از روغن، نه از مایع ظرفشویی و نه از... حتی از سیگار فله هم کسی نمی‌گذشت. سیگاری نبودند اما سهم‌شان را و حق‌شان را می‌گرفتند و به هر که د‌ل‌شان خواست می‌دادند. جوان‌ترها حالا را نبینند که خیلی شیک و محترم می‌روند دم دکه و دم سوپری و هر سیگاری را که دل‌شان بخواهد، می‌گیرند. اوایل دهه شصت بسته‌بندی سیگار معضل شده بود و سیگارها را ٢٠ نخ ٢٠ نخ جدا می‌کردند و می‌فروختند.

یک آقا محسن بود سر کوچه ما که می‌رفت روی پیشخوان می‌ایستاد و در حالی که ارتفاع مشتری‌ها تا قوزک پایش می‌رسید، به داد و ستد مشغول می‌شد. خدا رحمت کند منوچهر احترامی را. یک بار که صحبت تهیه و توزیع کالا در دهه شصت شده بود، خاطره ای‌تعریف کرد و گفت: « سرهمین تحقیر و تخفیف سیگارخری بود که از خیر دخانیات گذشتم و برای همیشه این دود بلادود را ترک کردم.» گفت: «بقال ما هم روز سیگاری رفته بود بالای پیشخوان و با پازد به کراواتم که «تو هم با این اهن و تلپ اومدی سیگار فله بگیری؟» گفت: «آنقدر بدم آمد که درجا ترک کردم واز صف بیرون زدم و کراواتم را هم باز کردم و حسابم را از بقیه سوا کردم.» اما بقیه که مثل احترامی نبودند به شان بربخورد. پا می‌داد ١٠تا صف بیشتر می ایستادند برای دو قالب کره یا پنیر گچی یا مارتادلای بی‌گوشت. م

جید، خواهرزاده‌ام می‌گوید نمی‌دانم چه سری است هیچ کالباسی به اندازه مارتادلای زمان بچگی به من مزه نمی‌دهد؛ گفتم دلیلش شرکت‌های تهیه و توزیع وزارت بازرگانی بودند که با دفترچه هفته‌ای یک کیلو مارتادلا به خیک‌مان می‌بستند. اما واقعیت این است که عادت‌های خرید و فروش عوض شده‌اند و مردم دیگر نمی‌توانند همان‌طوری که دهه شصت برای سوریه و پیکان و دوچرخه و دوربین زنیت و کپسول گاز ثبت‌نام می‌کردند و پیش پیش پول می‌دادند، برای پراید و شبه پراید ثبت‌نام کنند و پول بدهند.

اینها که می‌گویند هر کس شلوارش دو تا شود، پرسشگر هم می‌شود بی‌ربط نمی‌گویند. من قبول ندارم که طبقه متوسط ایران ذاتا به رانت‌خواری متمایل است و از پرسش پرهیز می‌کند. همین کمپین‌های اخیر «بخریم و نخریم» گواهی می‌دهد که طبقه متوسط ما هم دارد سری توی سرها درمی‌آورد و حق پرسش را برای خودش قایل می‌شود. ٣٠ سال پیش اوج لذت و شادی طبقه متوسط این بود که اسمش توی ایران‌خودرو دربیاید یا نوبت سفر سوریه‌اش برسد یا توی یکی از شعبه‌های کفش ملی کیکرز پیدا کند. اما امروز کلاسش بالا رفته و حتی اگر چپش خیلی پر نباشد باز به این شادی‌های حقیر اعتنا نمی‌کند.

اینکه امروز بتوانیم بین ماشین چینی و پراید حق انتخاب داشته باشیم، حتی اینکه بین محصولات کره‌ای حق انتخاب داشته باشیم و آزادانه یکی را بر دیگری ترجیح دهیم، خواسته یا ناخواسته به ما قدرتی می‌دهد که در سیاست هم قدرت انتخاب بلکه قدرت پرسشگری داشته باشیم. طبقه متوسط ما هم مثل همه جای دنیا دارد از زیر سایه سنگین دولت بیرون می‌آید و قواعد و ضوابط خودش را وضع می‌کند.

پرسشگری اقتصادی را نباید دست‌کم گرفت. این پرسشگری شک نکنید که به پرسشگری اجتماعی می‌انجامد و بعدش هم به سیاسی می‌رسد؛ یک وقت خدایی نکرده فکر نکنید این اتفاق خطرناک است و اقتدار حاکمیت را تهدید می‌کند. نه، به‌خصوص اگر حاکمیت خردمندانه با این اتفاق مواجه شود، به اتفاقات خوب و مفید سازنده‌ای منتهی می‌شود.

اینها که امروز کمپین خریدن و نخریدن راه می‌اندازند، همان‌ها هستند که از میان کاندیداهای ریاست جمهوری «حقوقدان» را برگزیدند و کشور را در مسیری نو قرار دادند. اگر انرژی توان پرسشگران طبقه متوسط را بدانیم، آن وقت نه‌تنها از آنها نمی‌هراسیم و آرامش‌مان به هم نمی‌خورد بلکه به آینده امیدوار می‌شویم که با طبقه‌ای هوشمند و با کرامت روبه‌روییم که مناعت طبع دارد و هیچ نوع خفت و خواری را نمی‌پذیرد.

شرق : پرسشگران طبقه متوسط

حقیقت این است که مردم تغییر کرده‌اند و عادت‌های دهه شصتی‌شان را – که هر چه دولت می‌داد، روی چشم می‌گذاشتند، توی صف می‌ایستادند تا بنجل تحویل بگیرند- کنار گذاشته‌اند. حالا دیگر این همان مردمی نیستند که می‌شد به اسم دفترچه بسیج اقتصادی اجناس باد کرده را به‌شان انداخت( البته حواسم هست که دهه ٦٠ مصادف با جنگ تحمیلی بود و ضرورت روزگار اقتضا می‌کرد که به کوپن ، دفترچه بسیج و ... رجوع کنیم . الحق و الانصاف هم آن روزگار به بهترین نحو مدیریت شد. عرضم دراین یادداشت چیز دیگری است و به عادت‌های طبقه متوسط معطوف است).

یادتان هست چطور به اسم وزارت بازرگانی شلیل و ماست را تنگ هم می‌زدند و به ملت بیچاره قالب می‌کردند؟ هر کس جنسی روی دستش می‌ماند، به اسم سهمیه و کوپن و دفترچه، شرایطی درست می‌کرد که ظهرش شب نشده، ته انبار را هم برایش جارو کنند.یک بار همین‌جا داستان کاست‌های یک ساعته و نود دقیقه‌ای را برای‌تان تعریف کردم. ما بچه‌ها مسوول توزیع بودیم و نمی‌دانید چه قشقرقی راه افتاد وقتی به چند خانواده نود دقیقه‌ای نرسید. مطمئنم که آنها هنوز هم مورد مصرفی برای آن کاست‌ها پیدا نکرده‌اند، منتها بحث سهم و حق که پیش می‌آید هیچ‌کس حاضر نیست از آن بگذرد. بگذرد؟ حتی با دو تا شانه تخم مرغ هم راضی نبودند که از خیر آن سی دقیقه ما به التفاوت بگذرند. هیچ‌کس از هیچ چیز نمی‌گذشت. نه از روغن، نه از مایع ظرفشویی و نه از... حتی از سیگار فله هم کسی نمی‌گذشت.
سیگاری نبودند اما سهم‌شان را و حق‌شان را می‌گرفتند و به هر که د‌ل‌شان خواست می‌دادند. جوان‌ترها حالا را نبینند که خیلی شیک و محترم می‌روند دم دکه و دم سوپری و هر سیگاری را که دل‌شان بخواهد، می‌گیرند. اوایل دهه شصت بسته‌بندی سیگار معضل شده بود و سیگارها را ٢٠ نخ ٢٠ نخ جدا می‌کردند و می‌فروختند. یک آقا محسن بود سر کوچه ما که می‌رفت روی پیشخوان می‌ایستاد و در حالی که ارتفاع مشتری‌ها تا قوزک پایش می‌رسید، به داد و ستد مشغول می‌شد. خدا رحمت کند منوچهر احترامی را. یک بار که صحبت تهیه و توزیع کالا در دهه شصت شده بود، خاطره ای‌تعریف کرد و گفت: « سرهمین تحقیر و تخفیف سیگارخری بود که از خیر دخانیات گذشتم و برای همیشه این دود بلادود را ترک کردم.»
گفت: «بقال ما هم روز سیگاری رفته بود بالای پیشخوان و با پازد به کراواتم که «تو هم با این اهن و تلپ اومدی سیگار فله بگیری؟» گفت: «آنقدر بدم آمد که درجا ترک کردم واز صف بیرون زدم و کراواتم را هم باز کردم و حسابم را از بقیه سوا کردم.» اما بقیه که مثل احترامی نبودند به شان بربخورد. پا می‌داد ١٠تا صف بیشتر می ایستادند برای دو قالب کره یا پنیر گچی یا مارتادلای بی‌گوشت. مجید، خواهرزاده‌ام می‌گوید نمی‌دانم چه سری است هیچ کالباسی به اندازه مارتادلای زمان بچگی به من مزه نمی‌دهد؛ گفتم دلیلش شرکت‌های تهیه و توزیع وزارت بازرگانی بودند که با دفترچه هفته‌ای یک کیلو مارتادلا به خیک‌مان می‌بستند. اما واقعیت این است که عادت‌های خرید و فروش عوض شده‌اند و مردم دیگر نمی‌توانند همان‌طوری که دهه شصت برای سوریه و پیکان و دوچرخه و دوربین زنیت و کپسول گاز ثبت‌نام می‌کردند و پیش پیش پول می‌دادند، برای پراید و شبه پراید ثبت‌نام کنند و پول بدهند.
اینها که می‌گویند هر کس شلوارش دو تا شود، پرسشگر هم می‌شود بی‌ربط نمی‌گویند. من قبول ندارم که طبقه متوسط ایران ذاتا به رانت‌خواری متمایل است و از پرسش پرهیز می‌کند. همین کمپین‌های اخیر «بخریم و نخریم» گواهی می‌دهد که طبقه متوسط ما هم دارد سری توی سرها درمی‌آورد و حق پرسش را برای خودش قایل می‌شود. ٣٠ سال پیش اوج لذت و شادی طبقه متوسط این بود که اسمش توی ایران‌خودرو دربیاید یا نوبت سفر سوریه‌اش برسد یا توی یکی از شعبه‌های کفش ملی کیکرز پیدا کند. اما امروز کلاسش بالا رفته و حتی اگر چپش خیلی پر نباشد باز به این شادی‌های حقیر اعتنا نمی‌کند. اینکه امروز بتوانیم بین ماشین چینی و پراید حق انتخاب داشته باشیم، حتی اینکه بین محصولات کره‌ای حق انتخاب داشته باشیم و آزادانه یکی را بر دیگری ترجیح دهیم، خواسته یا ناخواسته به ما قدرتی می‌دهد که در سیاست هم قدرت انتخاب بلکه قدرت پرسشگری داشته باشیم. طبقه متوسط ما هم مثل همه جای دنیا دارد از زیر سایه سنگین دولت بیرون می‌آید و قواعد و ضوابط خودش را وضع می‌کند.
پرسشگری اقتصادی را نباید دست‌کم گرفت. این پرسشگری شک نکنید که به پرسشگری اجتماعی می‌انجامد و بعدش هم به سیاسی می‌رسد؛ یک وقت خدایی نکرده فکر نکنید این اتفاق خطرناک است و اقتدار حاکمیت را تهدید می‌کند. نه، به‌خصوص اگر حاکمیت خردمندانه با این اتفاق مواجه شود، به اتفاقات خوب و مفید سازنده‌ای منتهی می‌شود. اینها که امروز کمپین خریدن و نخریدن راه می‌اندازند، همان‌ها هستند که از میان کاندیداهای ریاست جمهوری «حقوقدان» را برگزیدند و کشور را در مسیری نو قرار دادند. اگر انرژی توان پرسشگران طبقه متوسط را بدانیم، آن وقت نه‌تنها از آنها نمی‌هراسیم و آرامش‌مان به هم نمی‌خورد بلکه به آینده امیدوار می‌شویم که با طبقه‌ای هوشمند و با کرامت روبه‌روییم که مناعت طبع دارد و هیچ نوع خفت و خواری را نمی‌پذیرد.

قانون : پرایدهای لاکچری در راه‌اند

مدیرعامل گروه خودروسازی سایپا از مشتریان عذرخواهی کرد. (باشگاه خبرنگاران)
آقای مهدی جمالی، مدیرعامل سایپا بابت کیفیت پایین محصولات این شرکت عذرخواهی کرده و گفته در گذشته اکثر محصولات این شرکت با کیفیت مناسب تحویل مشتریان نشده و برنامه‌های ویژه‌ای برای ارتقای کیفی محصولات‌شان دارد. البته ایشان این سخنان را حین افتتاح مراکز خدمات پس از فروش محصولات جدید سایپا گفته‌است و خبری از مثلا استعفای ایشان یا اختصاص یافتن امتیازات ویژه به دارندگان همان محصولات قبلی که حالا می‌دانیم بی‌کیفیت بوده‌ نداده است.
شما هم به همان چیزی که من فکر می‌کنم، فکر می‌کنید، نه؟ به پراید. بالاخره پرده‌ها فرو افتاد و خود پرایدساز گفت ماستش ترش و پرایدش بی‌کیفیت است. این همه بالا رفتیم و پایین آمدیم که پراید ماشین بدی است، کسی توجهی نکرد. من حتی حاضر شدم از عمه یکی از دوستانم ام وی ام بخرم ولی پراید نخرم (شوخی نمی‌کنم، جدی ماشین را از عمه دوستم خریدم که البته بعد از اعلام ام وی ام به عنوان بی‌کیفیت‌ترین خودرو فهمیدم یک ساین بوده!). حالا تکلیف این همه تبلیغاتی که هنوز برای محصولات بی‌کیفیت قبلی این شرکت می‌شود چه؟ چی کار کنیم الان!؟
البته امیدوارم مدیرعامل ایران خودرو هم حداقل برای کم نیاوردن در مسیر همدلی با مردم و مشتریان، یک عذرخواهی بابت پژو جی ال ایکس های محترقه و سرنشینان سوخته و نیم‌سوز آن بکند. یا مثلا به کیفیت جالب پژو آردی اشاره کند. به‌نظرم پژو آردی، بعد از پراید، جالب‌ترین خودروی تولید کشور عزیزمان ایران است. پژو آردی مثل این می‌ماند که ببر مازندران را با همستر ترکیب نژادی کنی.
اما محصولات جدید سایپا؛ به‌نظرتان این محصولات چه شکلی هستند و چه سطح کیفی‌ای دارند که مدیرعامل سایپا یک‌جورهایی با اتکا به آنها عذرخواهی کرده است؟ یعنی از وانت‌پراید هم قشنگ‌ترند؟ مگه می شه!؟ چطور می‌شود خودرویی طراحی کرد که قابلیت رقابت با وانت‌پراید را داشته باشد؟ پرایدهای جدید قرار است چه شکلی باشند؟ در ادامه چند محصول جدید سایپا را با هم مرور می‌کنیم:
پراید دو در: مدل سوپرتیون و کاملا اسپرت پراید است که برای مشتریان خاص عرضه می‌شود. این خودرو همان پراید است که دو درش نیست. مثل وانت‌پراید که همان پراید است که انگار یک وانت از پشت باآن اصابت کرده ولی دیگر ول نکرده.
پراید اس‌یو‌وی: این یک پراید شاسی بلند است که برای مشتریان خاص عرضه می‌شود. این خودرو همان پراید است ولی با چرخ‌های پاترول. مناسب برای جاده‌ها و سفرهای بی‌بازگشت.
پراید لاکچری: این محصول یک پراید لوکس است که برای مشتریان خاص عرضه می‌شود. این خودرو نیز همان پراید است که توی کاپوتش چند بسته بادام‌هندی و پسته قرار داده شده است.
پراید پرنده: این درواقع همان هواپیمای توپولف است که سایپا امتیازش را خریده. این هواپیما یک پراید است که بزرگ‌تر از قبل به‌نظر می‌رسد. گفته می‌شود با اینکه این وسیله، یک هواپیماست ولی باز هم لنتش سر یک ماه تمام می‌شود.
امضا: چرت‌نویس

کیهان: تلفن

گفت: مگر دولت قول نداده بود که هم چرخ سانتریفیوژها بچرخد و هم چرخ معیشت مردم؟
گفتم: البته که قول داده بود.
گفت: چرخ سانتریفیوژها که با تعداد 20 هزار تا در حال چرخیدن بود و حالا با توافق هسته‌ای قرار است به 6 هزار تا برسد.
گفتم: می‌گویند اگرچه چرخ 14 هزار سانتریفیوژ از حرکت می‌‌ایستد ولی در عوض گشایش اقتصادی به دنبال دارد؟!
گفت: چرخش چرخ معیشت مردم هم که با گرانی‌های لجام‌گسیخته و جهشی کندتر شده است.
گفتم: چه عرض کنم؟! طرف هر دو طرف صورتش را باندپیچی کرده بود، پرسیدند چی شده؟ گفت داشتم اتو می‌کردم که تلفن زنگ زد و اشتباهی به جای گوشی تلفن، اتو را برداشتم! پرسیدند خب! آن‌طرف صورتت چی شده؟ گفت؛ هنوز اتو را زمین نگذاشته بودم که دوباره تلفن زنگ زد!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها