سیاست روز : دلواپسی هم عالمی دارد
پیرموذن: نماینده دلواپس آستارا از شخصی به عنوان حسابدار من در این پرونده نام برده است در حالیکه من چون پول و درآمدی ندارم در تمام عمرم حسابدار نداشتهام.
با توجه به اظهارنظر فوق، به امید اینکه ...
الف) هر ایرانی یک حسابدار داشته باشد.
ب) هر ایرانی یک نماینده دلواپس باشد.
ج) هر ایرانی یک پرونده داشته باشد.
د) هر ایرانی یک "پیرموذن" داشته باشد.
سخنگوی نیروی انتظامی: امروزه متاسفانه سارقین و قاتلین بسیار حرفهای شدهاند.
با توجه به این اظهارنظر کدام یک از نهادهای زیر در آینده نزدیک راهاندازی خواهد شد؟
الف) ستاد حمایت از سارقان غیرحرفهای و قاتلان آماتور
ب) سازمان نظارت بر رتبهبندی قاتلین و سارقان
ج) انجمن حفاظت از منافع قاتلان و سارقان تربیت شده
د) وزارت حمایت از افراد غیرقابل حمایت و دفاع از سخنان غیرقابل دفاع
ایضا آقای سخنگو: در بررسی پرونده انفجار در کتابفروشی ارومیه، مشخص شد فردی که نارنجک را پرتاب کرده ۱۵ سال پیش نیز مرتکب قتلی شده بود که در جریان این پرونده این قتل نیز کشف شد.
به نظر شما در صورت اصرار بیشتر برادران نیروی انتظامی و بازجوییهای گستردهتر، ایشان به کدامیک از جرایم زیر اعتراف خواهد کرد؟
الف) انفجار برجهای دوقلوی آمریکا
ب) مسبب اصلی وقوع جنگ جهانی دوم
ج) کشتار دسته جمعی ارامنه
د) اختلاس سه هزار میلیارد تومانی
قانون: جزییات مراسم تشییع پدر طالبان
ژنرال حمید گل، ملقب به پدر طالبان در 80 سالگی بر اثر سکته مغزی درگذشت. (مهر)
ایشان همان کسی بود که اواخر دهه 80 و همزمان با اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی، ریاست سازمان اطلاعات داخلی پاکستان را عهدهدار بود و پس از بازگشت نیروهای مجاهدین افغان، توانست مخ آنها را بزند و ازشان در شورشهای کشمیر هند بهره برد. وقتی هم این بحرانها با موفقیت پشت سر گذاشته شد، دید حیف است این همه نیروی روی فرم را که در اوج آمادگی به سر میبرند به حال خود رها کند. این شد که از گروهش پرسید کدامیک از آنها خواستار تشکیل یک گروه متحد هستند و وقتی شوق زیادی در آنها ندید، با صدای بلند فریاد زد
«کیا طالبند؟» همین جا طالبان تاسیس شد.
یکی از کارهای مورد علاقه این آمریکاییهای ازخدا بیخبر این است که بنشینند این را با آن ارتباط دهند و اعتقاد داشتند ژنرال گل با القاعده نیز ارتباط داشتهاست. البته خیلی هم نکته خاصی نیست؛ طرف موسس طالبان بوده و ارتباط با القاعده برایش یکجور صله رحم محسوب میشده است.
گفته میشود برای مراسم خاکسپاری و تشییع این پدر مهربان و دلسوز، برنامههای ویژهای درنظر گرفته شده که بخشی از آن را در ادامه آوردهام.
مراسم اعدام نمادین: قرار است برای ادای احترام به آرمانهای ژنرال گل، 10 ،15 جوان داوطلب را به شیوه سنتی، بالای مزار او تیرباران کنند.
گورکنی به شیوه انتحاری: دوستان و آشنایان و طالبان ایشان تصمیم گرفتهاند به جای استخدام گورکن، یک جوان مُنتَحر را که به خودش بمب بسته در مکان دفن ژنرال ول کنند تا آنجا بترکد و سپس مراسم دفن انجام شود. خانواده این تازه درگذشته اعلام کردهاند، هزینه صرفه جویی در استخدام گورکن را صرف امور خیریهای خواهند کرد.
اجرای ارکستر طالبان: قرار است به جای مارش نظامی معمول، یک گروه کوبهای از اعضای طالبان برای ایشان بنوازند. طرز کار این گروه به این صورت است که با صدای گلوله، نارنجک و خمپاره ریتم ایجاد میکنند. گفته شده قرار است در مراسم تشییع پدر طالبان، یکی از ملودیهای غمگین استاد ملاعمر که در زمان حیاتش یک بار آن را در یک جمع خودمانی با صدای گلوله نواخته بود، با تنظیمی جدید توسط گروه طالب بَکس اجرا شود.
صرف ناهار: سوگواران حاضر در مراسم، پس از دفن به یکی از رستورانهای معروف پاکستان دعوت شدهاند تا به یاد ژنرال ناهار بخورند. از سوگواران تعهد گرفته شده تا پیش از رسیدن به آن رستوران، کسی آنجا را نترکاند چون غذایش خوب است.
چند بمبگذاری یادبودی: یکی از برنامههای جدی خانواده گل فقید این است که به یاد او چند حرکت انجام شود. از آنجاییکه مرحوم به ایتام نگاه ویژهای داشتند، قرار است چند فقره بمبگذاری در یکی، دو ساختمان اداری به یاد ایشان انجام شود تا گروه دیگری از کودکان یتیم شوند.
یک دقیقه سکوت.
امضا: چرت نویس
اعتماد : کجاست آن داعشی لندهور؟
امروز از آن روزهای نحس است. از آن روزهای بدبیاری. از آنروزهای« از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود.» خدا تتمهاش را به خیرکند. اول صبحی موبایلم صدا کرد؛ گفتم خبر مهمی، اظهار لطفی، پیام دلداری، چیزی است. اما نبود. بدتر بود از هر آنچه میتوانست باشد. خبط کردم و نفهمیده و نسنجیده پلی کردم. دیدم یک داعشی لندهور افتاده به جان یک تعداد اسیر دست و پا بسته و با مشت و لگد و قنداق تفنگ تا جا دارند دارد اینها را میزند. آنقدر بد و ناجوانمردانه و حال به همزن میزند که رفقای سیاجامهاش وساطت کردند و واسطه شدند که دیگر نزند. اما بیشرف تازه حرصش دو برابر شد و از لج دوستان پلشتش بدتر و سفتتر افتاد به جان آنها. ادامهاش را ندیدم. خاموش کردم و رفتم پی کارم. رفتم توی سایت اعتماد، ببینم یادداشتم را کار کردهاند یا نه، که نه، کار نکرده بودند. لابد خطرناک و بد و سوءتفاهمبرانگیز نوشته بودم. عیبی ندارد. سر خم می سلامت. روزنامه به جا بماند، کرگدننامه بود و نبود، خیلی مهم نیست. گفتم یک چرخ صبحگاهی توی دنیای زاکربرگ بزنم ببینم از رفقا کدام زاد و ولد کردهاند، کدام اهل و عیال اختیار نمودهاند.
کدام کار خوب و خداپسندانه کردهاند و... ضمن اینکه یکی از جذابیتهای فیسبوک تماشای فیلمهای کوتاهی است از اینور و آنور، که مثلا یک بچه در بغل پدرش از خنده غش و ضعف میرود یا یک حیوان خانگی بامزهبازی درمیآورد یا یک مرد گنده به تقلید از کمدیهای اسلپ استیک عملیات بلاهتبار انجام میدهد. روی یکی از پستها عکس یک بچه هشت، ده سال را دیدم به حالت خندان. متن بالایش فارسی نبود، نخواندم. باز نفهمیده کلیک کردم. دوربین از صورت بچه عقب که کشید معلوم شد این هم عضو شاخه جوانان داعش است و چاقوی خونی و کلت به دست دارد و چند نفر بختبرگشته جلوی پایش سر خم کردهاند و لحظه شلیک را منتظرند. تف به ذاتتان. از خیر فیسبوک گذشتم. زدم بیرون نزدیک ونک یکی راهم را سد کرد که باید برود کرج، پولش را زدهاند، گرسنه است، آه در بساط ندارد، بدبخت است، گدا نیست، آبرودار است و... چهرهاش آشنا مینمود. دست کردم توی جیبم و ده تومن دادم... تا دادم یادم افتاد همین آدم، ماه قبل به همین بهانه، در میدان هفتم تیر سر کیسهام کرده. برگشتم پیدایش کنم و حقش را کف دستش بگذارم. قبل از هر چیز از حماقت خودم حالم گرفته شده بود. در من چه دیده بود، روی پیشانیام چه خوانده بود که فکر میکرد ماهی دو بار میتواند شانهام را بگیرد.
چشم چرخاندم دیدم جلوی یک پیرزنی را گرفته. رفتم جلو گفتم «مگر تو الان ده تومن نگرفتی از من؟ مگر نگفتی گدا نیستی...؟» خودش را زد به آن راه و عین ماهی لیز خورد و قاطی جمعیت شد. خواستم بروم دنبالش، پیرزن نصیحتم کرد که «...گدابازی در نیار. ده تومن هم پولی است که توی میدان دنبالش راه میافتی؟...» خواستم توضیح بدهم که بحث پول نیست. بحث گدابازی هم نیست... اما هیچ نگفتم و رفتم. زیر پل کریمخان دیدم یک مرد میانسال یک چیزی مثل بنر را سوراخ کرده و از گردنش رد کرده عین پانچو به تن کرده.
روی پانچو نوشته بود «من فقط حقم را میخواهم، نه کمتر، نه بیشتر.» و بعد چند سطر توضیح داده بود که فلان سازمان و بهمان اداره حقش را خوردهاند، جوابش را ندادهاند و اذیتش کردهاند. گفتم کاش آن ده تومن را میدادم به این؛ با این حال دست کردم توی جیبم دیدم هفت تومن بیشتر ندارم. پنج تومنش را برای خودم نگه داشتم، دو تومنش را گفتم انفاق کنم که قدری درد مرد التیام یابد. مرد اما دو تومن را که دید خونش به جوش آمد که مگر من گدام؟ من جای پدر تو هستم؟ یک روزی صد تا مثل تو را میخریدم و آزاد میکردم...»مردم برگشتند نگاهمان کردند. لابد هرکدام در دل خود ظن بد میبردند که من کار زشت کردهام و حرف بد زدهام. پنج تومن باقی را هم دادم و خودم را خلاص کردم. خواستم از عابربانک پول بگیرم فهمیدم کارتم را توی لباس دیروزی جا گذاشتهام. در ظل گرما پیاده راه افتادم به سمت دفتر، وارد دفتر شدم دیدم، مامور برق آمده و به علت بدهی فیوز را باز کرده و با خودش برد. همکاران هم از من آس و پاستر گفتند بدهی برق تصاعدی بالا رفته و پنج برابر حد معمول شده. هزارتا کار داریم، برق اما نداریم. پول هم نداریم. ناپرهیزی کردم زنگ زدم به دو، سه تا از بدهکاران.
حمل بر بیجنبگیام کردند و تلفن را به رویم قطع کردند. گرما و بیبرقی و خفت و خواری از یک طرف تصاویر داعش هم از طرف دیگر، زنی زنبیل به دست در دفتر را زد که پنج سر عائله دارد و برای گذران زندگی کیک میپزد و میفروشد. معلوم بود راست میگوید. عطر کیکش هم گواهی میداد که دستپختش درجه یک است. اما دریغ از یک، یک قرانی. گفتم نسیه بدهید، پولش را بعدا میدهم. عین پروین سلیمانی کندو گفت:« از من به تو رواست؟» بعد هم رفت. اگر شماره آن داعشی لندهور را داشتم زنگ میزدم بیاید یک فصل سیر مرا بتبراند و برود. عجیب دلم میخواست زیر دستش له و لورده شوم کسی هم پادرمیانی نکند و دستش را نگیرد.
کیهان: پشت ورقه
گفت: بالاخره ماجرای پولهای مسدود شده ایران که قبل از توافق مبلغ آن را 150 میلیارد دلار اعلام کرده بودند و حالا میگویند فقط 6 میلیارد دلار است به کجا کشید؟
گفتم: قبل از توافق میگفتند 150 میلیارد دلار که همه مردم را مشتاق توافق کنند و حالا که وقت پاسخگویی به وعدههاست میگویند حداکثر مبلغ آن 6 میلیارد است.
گفت: ولی باید با صراحت و به روشنی پاسخ بدهند که چرا 150 میلیارد ناگهان به 6 میلیارد رسیده است؟
گفتم: چه عرض کنم؟! استادی داشت ورقه یکی از دانشجویان را تصحیح میکرد، دید در محل پاسخ به سؤال نوشته است، جواب سؤال در پشت ورقه است. استاد رفت پشت صفحه دید نوشته؛ استاد عزیز! اگر جوابی داشتم که همان جا مینوشتم، آوردمتون اینجا که خلوت باشه و بهتون بگم جان مادرت از این سؤالها نکن!
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد