اما سفر گاهی برای دیدن شهری دیگر است و فرهنگی که با تاریخ و رخدادهای متفاوت ساخته شده است. سفر از کشوری توسعه یافته به کشوری عقب افتاده در آفریقا، سفر از عالمی است به عالم دیگر؛ سفر از شهر به روستا سفر از یک نوع زندگی به یک نوع زندگی دیگر است. ما از جایی به جای دیگر میرویم تا چیزی متفاوت را درک کنیم. اما این حال تازه الزاماً به معنای رفتن به مکانی جدید نیست، ویلایی در جایی میگیریم و تعطیلات کوتاه را سالیان سال در آنجا میگذرانیم، در اینجا دیدار از نقطهای جدید ما را مشتاق نکرده است، اما سفر انجام میشود و چیزی متفاوت اتفاق میافتد، که الزاماً به معنای قرار گرفتن در فضایی تازه نیست. پس سفر قالبی متفاوتتر از آن چیزی است که اغلب تصور میشود. سفر در بسیاری موارد و در معنایی موسع به معنای مرخصی از نوعی بودن است برای تجربه نوع دیگری از بودن.
سفر آزادی است
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی معتقد بود سفر به ما احساس رهایی میدهد، حتی اگر از جایی آزاد به جایی محدود برویم. دگرگونی و تفاوت وقتی منتهی به شکست آنچه زندگی خود مینامیم بشود، به انسان احساس آزادی میدهد. انسان همواره آرزوی شکستن کلیشههای زندگی خود را دارد و هیچ نوعی از رهایی بالاتر از این نیست، هر چند رهایی، رهایی از کلیشهها، به طور همیشگی میسر (و حتی مطلوب) نیست و تداوم ماندن در جایی جدید خود منتهی به کلیشههای تازه میشود.
این رهایی از کلیشهها و عادتهای زندگی، احساس آزادی میدهد، حتی اگر از جایی آزاد رها شویم و به جایی برویم که به لحاظ اجتماعی، قوانین و مقررات آزادتر از جایی باشد که پیشتر تجربه کرده باشیم. پس اولین احساسی که سفر - در همه انواع خود - حتی رفتن به ویلای قدیمی و ماندن در آنجا به انسان میدهد، رهایی و آزادی از زندگی روزمره است.
سفر امری بیرونی است
درست است که سفر امری بیرونی و مشخص است، اما در اغلب موارد تأثیراتش درونی و روحی است. ممکن است ما از نقطهای به نقطهای تازه برویم و این نقطه بسیار نزدیک یا دور باشد، اما آنچه در نهایت این جابه جایی و رفتن را مهم میکند، تبعات روانی و روحی آن است. این در مورد انواع مسافرتها صادق است. برای مثال سفر به شهری فرهنگی مانند ونیز با همه موزهها و مظاهر فرهنگی و تاریخ و ریشههایش، نوعی سفر معنوی است، سفر به اماکن زیارتی هم که در ماهیت برای بازپروری و دگرگونی روحی است که تدارک دیده میشود. اما این بدان معنا نیست که تنها سفر به یک مکان تاریخی و شهری قدیمی یا منطقهای ساخته شده از مقابر و معابد معنوی دارای تأثیرات روحی و روانی است.
سفر به منطقهای آزاد که عموماً برای استراحت و تفریح ساخته شده است. با همه رنگ، طراوت، بیکاری و استراحتی که به بار میآورد بیشتر از تأثیر فیزیکی، حاوی تأثیراتی روانی و روحی است. لذت هیچ کاری نکردن، نیندیشیدن و غفلت و فراموشی، خود نوعی سفر روانی و روحی است؛ چرا که انسان را بازسازی و انرژی او را ذخیره میکند و مواهب و امکاناتی مادی را در اختیار او قرار میدهد، تا از جهان دغدغهها و مشغولیتهای خود فارغ شود. همین خواست رهایی و فراغت، به نوعی سفر روحی و روانی محسوب میشود، درمانی در مقابل دغدغهها و بنابراین زمانی این سفر نتیجه بخش و موجب رضایت خواهد بود که به نتایجی روحی و روانی منجر شود.
سفر اندیشه است
ما سبک زندگی خاصی داریم که در هم بافته از عوامل مختلفی است. این سبک زندگی هم برآمده از اندیشههایی بافته شده در تار و پود تاریخ است و هم اندیشه امروز ما را ساخته و پرداخته کرده است. با این اوصاف زندگی ما بازتابدهنده اندیشهای تاریخی و برسازنده اندیشه اکنون ماست. خود سبک زندگی برآمده از باورها، عواطف، رفتار و زبان و امیال و ایدهآلهای انسانهاست.
سفر در عمیقترین معنای خود سفر از یک سبک زندگی به سبک زندگی تازه و از این رو سفر از اندیشهای به اندیشهای دیگر است. همین نکته از سفر به شرط کثرت و سهل بودنش، امری جمعی میسازد که ملتی را به سبب دنیادیدگی دارای اندیشهای وسیعتر و نزدیکتر به واقعیت میکند و ملتی را که از خود بیرون نمیآید، بسته و گاه عقبمانده و متوهم نگه میدارد. سفر در این گذر اندیشهها انسانها را واقع بین میکند. بیراه نیست اگر این واقعیت را که دیپلماتها در هر کشوری نماینده نرمخویی و توافق هستند و آرمانها را به واقعیت نزدیک میکنند، نتیجه همین سفر کردن و دنیادیدگی آنها بدانیم.
سفر پیشرفت است
سفر به معنای رفتن و بازگشتن است. بازگشت و آنچه از سفر به همراه خود میآوریم؛ البته مهمترین نکتهای است که در مواردی که پیشتر ذکر شد هم، مستتر و ملحوظ بود. سوغات تنها چیزهای مادی نیست که همراه خود میآوریم، سوغات ما فرهنگ و تفاوتی است که با خود به همراه دارد.
هر کس با توجه به حوزه قدرت خود چیزی را وارد زندگیاش میکند که حاصل سفر است. برخی استاندارد زندگی خود را با سفر تغییر میدهند، برخی استاندارد زندگی یک ملت را. برخی خانه خود را دگرگون میکنند برخی شهر و کشور را. ناصرالدینشاه با سفر میخواست کشورش را تغییر دهد، هر چند سطحی و زودگذر، اما کاروان تحصیلکردههایی که به فرنگ رفتند و برگشتند، ادبیات، فلسفه، آرمان سیاسی، معماری و زبان ملت را تغییر دادند. پس علاوهبر قدرت مادی و بیرونی، گنجایش و گستره وجودی یا همان قدرت درونی هم در سوغات و تأثیر آن نقش دارد. این تلاش برای تغییر، پس از بازگشت به معنای ساخت جهانی تازه است که از تصادف فرهنگ بومی و دیگری حاصل میشود و نتیجه آن صیقل یافتن روشهای اداره زندگی (و کشور) و رشد الگوهای پیشرفت است. گاه حتی سفر میتواند به نوعی هشدار بدل شود، هشداری که نشان میدهد راه را اشتباه رفتهایم. گاه میتواند ما را قدردان وضع موجود کند و این خود نتیجهای مهم در راه پیشرفت است. البته انحرافاتی هم سفر در پی داشته و ما گاه طعم این انحرافات را در همان آرمانهای سیاسی، فلسفه، ادبیات، فرهنگ و زبان چشیدهایم، با این وجود در اکثر موارد مشکل از سفر نبوده، بلکه مسافر سست بوده است و کشور میزبان ضعیف و سردرگم.
سفر نجات است
باید به دورها و دورها رفت، گاهی گم شدن در سرزمینها و بزرگی کره خاکی ما و همه تفاوتهای آن، تنها راه نجات و آرامش است. بزرگی جهان اغلب در تصور ما نمیگنجد و سفر این بزرگی را به ما عطا میکند که حاصلش آرامش و شادی است. سفر – به هر کجا که باشد - دنیای یکنواخت را ارزش زیستن میبخشد و برای همین هم بودلر، شاعر و نویسنده فرانسوی عاشق سفر و ابزارهای آن از بنادر و بارانداز تا قطار و کشتی و هتل بود و با تمنا میسرود که: ارابه، مرا با خود ببر! کشتی مرا از این مکان بربا! / مرا به دورها و دورها ببر. اینجا گل زمین از اشک است.
علیرضا نراقی
جامجم
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد