با آتنه فقیه‌نصیری و ربع قرن فعالیت بازیگری‌

نقش ‌آدم‌های واقعی را دوست دارم

46 سال قبل، وسط حیاط با کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید:
کد خبر: ۸۰۱۲۲۸
غرق شدن در نقش و سقوط از آن سوی بام

«احترامت واجبه خان‌دایی! اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمی‌آد. کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟ سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه که اذون مغرب رو بگن همه یادشون می‌ره که ما چی بودیم و واسه چی مردیم ...»

سال 94 باز وسط حیاط و باز هم با کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید:

«از سر کوچه که رد بشی از بقال تا چقال روزی یه نوبت سلام و علیک داری و خداحافظی آقا عبدالله. ولی سه هفته است نمی‌گی رشید خرت به چند؟ مرده‌ای؟ تشنه‌ای؟ گشنه‌ای؟ داغ بچه سقط شده‌ات را داری یا نداری؟»

هنرپیشگانی که پیرو سبک بازیگری «متد» هستند، گاه چنان در نقش خود غرق شده و در آن فرو می‌روند که تا ماه‌ها و حتی سال‌ها با آن زندگی می‌کنند. حتی پیش‌آمده که این غرق شدن بازگشتی نداشته و نفس‌ها به شماره افتاده و کار به روانپزشک و مشاور و روان‌شناس هم کشیده است. به تعبیری دیگر، بازیگر آنچنان با شخصیتی که ایفای نقشش به او محول شده، همذات‌پنداری کرده و برای آن مایه می‌گذارد که بازگشتش به زندگی شخصی و عادی بسادگی میسر نمی‌شود. نمونه بارز و گل‌درشت غرق‌گشتگی یک بازیگر در یک نقش، ویوین لی انگلیسی است که پس از بازی هنرمندانه‌اش در فیلم‌ بر باد رفته در نقش اسکارلت اوهارا که اتفاقا جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را برای او به ارمغان آورد، آنچنان خود را در قالب آن شخصیت می‌دید که ماه‌ها طول کشید تا به کمک روانپزشکان بتواند از زیر سایه و سیطره اوهارا خارج شده و به زندگی عادی خود بازگردد.

بعضی از بازیگران اما راه غرق شدن در نقش را هم اشتباه می‌روند و اغراق و افراط را در پیش می‌گیرند. به خیال خود چنان برای یک نقش مایه می‌گذارند و انرژی صرف می‌کنند که به جای واقع‌نمایی به بزرگ‌نمایی‌های کاذب می‌رسند و شخصیت نمایشی را از بیخ و بن برای مخاطب غیرواقعی و تصنعی از آب و گل درمی‌آورند. گاهی هم یک وجه شخصیت را چنان بارز می‌کنند که باقی زوایا و ابعادش پنهان مانده و نادیده و مغفول انگاشته می‌شود. به تعبیر عامیانه، آنقدر عقب عقب می‌روند تا از آن‌سوی بام سقوط کنند؛ سقوطی آزاد.

با این‌که اغراق وصله‌ای است که بیشتر بر دامان بازیگران تئاتر می‌نشیند و آنها در مظان اتهام هستند که آنچنان در جان بخشیدن به یک نقش از اجزای صورت و اندام و بدن استفاده می‌کنند که حاصل کار با آنچه در واقعیت می‌گذرد، فرسنگ‌ها فاصله دارد و از این‌رو برای بیننده و تماشاگر قابل هضم و ملموس نیست، اما این افراط گاه در نقش‌آفرینان سریال‌های تلویزیونی هم دیده‌ می‌شود؛ از مجموعه‌های طنز گرفته تا آثار کاملا جدی. با وجود این اگر بخواهیم آماری بگیریم و احصایی کنیم، این اغراق در نقش‌آفرینی بیشتر در آثار طنز تلویزیون قابل رویت است. این استدلال که گاه طنز حتی بر پایه اغراق شکل می‌گیرد شاید تا حدودی بتواند وجود و مشاهده بازی‌های اغراق‌شده در مجموعه‌های این‌چنینی را توجیه کند، اما از اهمیت و سهم بسزای قدرت و مانور بازیگر و توانایی‌اش در ارائه یک بازی کنترل شده و چهارچوب‌دار نمی‌کاهد. بازیگر جدی بازی کند یا طناز باشد، باید بر کارش احاطه کامل داشته و از افراط و تفریط در ایفای نقش بپرهیزد. در ادامه نگاهی هر چند کوتاه و گذرا خواهیم داشت به نقش‌هایی که در سریال‌های تلویزیونی نوعی اغراق و زیاده‌روی در آنها بوضوح قابل رویت و رصد بوده است.

رشید (سریال میکائیل)‌: رشید در سریال میکائیل زیادی غلو شده به نظر می‌رسد. کامران تفتی گاه چنان جاده افراط را در پیش می‌گیرد که شخصیت رشید به قهرمانان فیلمفارسی‌ها پهلو می‌زند. تفتی که کم و بیش‌‌سابقه این نوع نقش‌آفرینی را در آثار قبلی‌اش هم داشته است، حالا در سریال سیروس مقدم افراط را به نهایت درجه رسانده و شخصیتی بشدت تصنعی را به مخاطب ارائه می‌کند. بیشتر حس‌ها و واکنش‌های رشید زیاد و بشدت تصنعی و غیرواقعی است. او حتی در ابراز محبت هم عصبی به نظر می‌رسد و گویا فقط آمده است در قالب کلمات جاهل‌وار به سیاق کلاه مخملی‌ها شعار بدهد و آسمان و ریسمان ببافد. رشید گویا متعلق به زمانه ما نیست، او همچنان در دهه 40 شمسی و همان حوالی سیر می‌کند. کامران تفتی برای جان بخشیدن به پسر ناخلف و پرشر و شور عبدالله زیبا به همان راهی رفته است که ستاره‌های سینمای فیلمفارسی در دهه 40 و 50 رفته بودند.

امیرحسین دانشور (سریال یک مشت پر عقاب): حامد بهداد سال‌هاست از سوی منتقدانش به ارائه بازی‌های غلو شده متهم می‌شود. او در یکی از معدود حضورش در تلویزیون در سریال اصغر هاشمی «یک مشت پر عقاب» در شمایل پسر یک خانواده متوسط ایرانی پیش از انقلاب ظاهر می‌شود که در حین خدمت سربازی وقوع حادثه‌ای برای خواهرش او را به تهران می‌کشاند و اتفاقات ناخواسته‌ای را برایش رقم می‌زند.

بهداد در این سریال یک جوان تحصیلکرده و دانشگاه رفته است که در خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شده؛ استراتژی‌ای که بهداد برای ‌بازتاب رفتارهای این شخصیت به کار گرفته، اما به ویژگی‌ها و مشخصه‌های روحی و روانی او همخوانی نداشته و بیشتر به رفتارهای یک قهرمان زخم‌خورده فیلمفارسی شباهت دارد؛ قهرمانی که در عمل، راه به جایی نمی‌برد چراکه در فیلمنامه نقشی که برای او تعریف شده قرار نیست بزن بهادر با یکسری رفتارهای عصبی عجیب و غریب باشد و انسانی‌اینچنین می‌شود که امیرحسین دانشور معلق است میان یک روشنفکر تحصیلکرده و لمپن بزن بهادر و در برزخ این دو دست و پا می‌زند. حامد بهداد غلوی را که در اکثر نقش‌آفرینی‌هایش با خود دارد در یک مشت پر عقاب هم یدک می‌کشد.

فرهاد برره (مجموعه پاورچین): مهران مدیری کارگردان خلاق و توانایی است. کمتر کسی در این‌باره شک به دل خود راه داده و با این ادعا موافق نیست. بازی او اما به قدرت و قوت کارگردانی‌اش نیست. مدیری در ایفای نقش فرهاد برره گاه بشدت غلو می‌کند، بوفور مستقیم به دوربین نگاه می‌کند، گاهی خنگی و کندذهنی را از حد می‌گذراند و در مجموع شخصیتی را به مخاطب ارائه می‌کند که مابه‌ازای آن کمتر در سطح جامعه مشاهده می‌شود. جالب آن‌که پسرعموی او، داوود برره با بازی جواد رضویان برای بیننده باورپذیرتر به نظر می‌رسد، باوجود پر رنگ‌تر بودن بار طنز او. نشان به آن نشان که طناز بودن دلیل موجهی برای غلو و افراط در بازی نیست.

فرید صباحی (سریال خانه سبز): رامبد جوان در ارائه یک جوان 17 ساله که کمی ساده‌لوح به نظر می‌رسد، اما سودای تاهل را هم در سر می‌پروراند گاه به اغراق پهلو می‌زند. فرید صباحی قرار است یک جوان فعال و پرسر و صدا باشد، اما افراط رامبد جوان باعث می‌شود بیشتر به انسانی بی‌تعادل و عجیب و غریب تبدیل شود. جنس و نوع بازی متفاوت جوان و عدم همخوانی و هماهنگی‌اش با دیگر بازیگران سبب‌ساز نوعی تمایز منفی برای شخصیت فرید صباحی شده است. رامبد جوان بعدها این نوع از بازی را در یکی دو اثر سینمایی دیگر مانند اسپاگتی در 8 دقیقه و عزیزم من کوک نیستم ادامه می‌دهد و چاره و ناچار، از بازیگری دور می‌شود و راه اجرا را در پیش می‌گیرد.

مونس منصوری (سریال در پناه تو): ثریا قاسمی عموما شیرینی نقش مالوف سال‌های اخیرش ـ مادر ـ را آنقدر زیاد می‌کند که دل بیننده را یکسره می‌زند؛ مادر مهربانی که در چشمانش مهربانی موج می‌زند، لبخند از لبانش دور نمی‌شود، همیشه نگران و خجالتی است، با کوچک‌ترین تلنگری ‌دست و پایش را گم می‌کند، لکنت زبان می‌گیرد، چپ و راست ذوق بچه‌هایش را می‌کند و خلاصه فرشته‌ای است در قالب بنی‌آدم. مونس منصوری سریال در پناه تو هم باتوجه بر همین قاعده است که شاکله‌اش ریخته شده است. در مهربانی مادران که شکی نیست، اما اصول تربیتی سنتی و مدرن تنبیه را هم در کنار تشویق لازم و ضروری می‌شمارد. مادر محبت می‌کند، اما به وقتش و به قصد ادب و تربیت، کودک را مورد عتاب هم قرار می‌دهد. قرار نیست‌ همه چیز گل و بلبل باشد. افراط قاسمی در بزرگ جلوه دادن وجه مهربان مادرانی که نقش آنها را بازی می‌کند باعث می‌شود شخصیت بر دل بیننده ننشیند و متظاهرانه به نظر آید.

حشمت فردوس (سریال ستایش): داریوش ارجمند نقش ماندگارش در فیلم آدم برفی داوود میرباقری را به روز کرده و در قالب شخصیت حشمت فردوس در دوگانه ستایش رونمایی می‌کند. حشمت فردوس مانند سلفش اسی، در آدم برفی، بخوبی شخصیت‌پردازی نشده است و از این جهت، به نوعی شعارزده و متظاهرانه به نظر می‌رسد. او قرار است یک لمپن باشد که دوره‌اش به سر آمده، اما در عمل همه‌کاره است و سر رشته همه امور در دست او. این‌که در بعضی از سکانس‌های سریال برای این شخصیت دیالوگ‌های مناسب و گاه حتی ماندگاری طراحی و پیش‌بینی شده است، اما نوع گویش ارجمند و انرژی کاذبی که برای ادای دیالوگ‌ها صرف می‌کند، کلیت کار را به سمت و سوی شعارزدگی سوق می‌دهد. حشمت فردوس می‌توانست معقول‌تر و پخته‌تر از آنچه هست باشد به شرطی که بازیگری‌اش غلو کمتری را چاشنی کارش می‌کرد.

بهروز (سریال دودکش): بهروز سریال دودکش شخصیتی است که پدر و مادر ندارد و فیروز (هومن برق‌نورد)‌ تنها تکیه‌گاهش است. این دو در یک قالیشویی مشغول به کار هستند. او آدمی کم‌توقع و ساده‌ است و البته عاشق‌پیشه که در زندگی آرزو دارد شوهر خوبی باشد. امیرحسین رستمی یک فرصت خوب بادآورده را از دست می‌دهد و نقشی را که می‌توانست برگ برنده‌ای در کارنامه هنری او باشد و یک قله و نقطه اوج، در گیر و دار غلو و افراط به حاشیه می‌برد. رستمی در نشان دادن سادگی‌های به حماقت نزدیک بهروز آنچنان راه افراط و تفریط را در پیش می‌گیرد که در نهایت نقش آنچنان که باید و شاید از آب و گل درنمی‌آید و باور شخصیت برای مخاطب سنگین و دشوار می‌شود. بهروز مجموعه دودکش با این حال یکی از متفاوت‌ترین نقش‌هایی است که امیرحسین رستمی تا به امروز بازی کرده است.

دکتر جهان (سریال اولین انتخاب): یکی از معدود نقش‌آفرینی‌های طنز مجید مظفری آخر و عاقبت خوشی پیدا نمی‌کند. یک پزشک با رفتارهای دوگانه عجیب و غریب که البته با دامادهایش هم مشکل دارد و اصولا عمده اتفاقات سریال هم بر محور این اختلافات دور می‌زند. دکتر جهان قرار است در بیرون یک پزشک متخصص باشد و در خانه یک انسان سبک مغز با رفتارهای کاریکاتورگونه. مظفری آنقدر در نشان دادن این شیرین عقلی و تناقضات رفتاری غلو می‌کند که شخصیت دکتر بشدت تصنعی و غلو شده به نظر می‌رسد. دکتر جهان آنچنان لوس و بی‌مزه با رفتارهای بی‌منطق و غیرقابل هضم می‌شود که دل بیننده را می‌زند. پزشک سریال اولین انتخاب یک برداشت و نتیجه‌گیری کلی را هم ارائه می‌دهد؛ مجید مظفری همان نقش‌های جدی را بازی کند بیشتر به مذاق بیننده تلویزیونی خوش می‌آید و برای وجهه خودش هم بهتر است.

محسن محمدی / گروه رادیو و تلویزیون

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها