اختلاف بر سر مهمانی، گاهی زوج‌های جوان را راهی دادگاه خانواده می‌کند

دعوا بر سر مهمانی و مسافرت

طلاق، پایان تنهایی در کانادا

سحر دو سال قبل از شوهرش جدا شده بود و همراه خانواده‌اش زندگی می‌کرد. سرش را با کار و تدریس گرم می‌کرد تا این‌که از طریق یکی از دوستان خانوادگی‌اش با جوانی به نام پویا آشنا شد. او اقامت کشور کانادا را داشت و گاهی به ایران می‌آمد. پویا هم سرنوشتش مانند سحر بود. او هم از همسرش جدا شده و به تنهایی زندگی می‌کرد. بعد از مدتی پویا به خواستگاری سحر آمد و با رضایت خانواده‌ها این وصلت انجام شد. سحر و پویا بعد از گرفتن یک مراسم کوچک راهی کانادا شدند، اما زندگی‌شان یک سال بیشتر دوام نداشت. به ایران برگشتند و درخواست طلاق توافقی دادند.
کد خبر: ۷۸۵۸۱۳

آنها روی صندلی در برابر قاضی شعبه 268 دادگاه خانواده نشسته‌اند. جلسه دادگاه که شروع می‌شود زن جوان می‌گوید: بعد از جدایی از همسر اولم دیگر نمی‌خواستم ازدواج کنم. از زندگی مشترک وحشت داشتم؛ زیرا همسر اولم مرد خیانتکاری بود و خیلی مرا اذیت می‌کرد. مدتی بعد از جدایی و شکست در زندگی اولم، با پویا آشنا شدم. او سرنوشتی مشابه من داشت. هر دو از ازدواج وحشت داشتیم، اما نمی‌دانم چه شد که یک روز پویا از من خواستگاری کرد. وقتی خانواده‌ام متوجه شدند، اصرار کردند تا به او جواب مثبت بدهم. پویا از دوستان خانوادگی‌مان بود و پدرم خیلی او را دوست داشت. اصرارهای اطرافیانم باعث شد به پویا جواب مثبت بدهم. او اقامت کانادا را داشت و از من خواست بعد از عقد همراه او به آنجا بروم. من هم قبول کردم، اما نتوانستم در آنجا زندگی کنم.

وی ادامه می‌دهد: فکر نمی‌کردم دوری از خانواده‌ام این همه سخت باشد، غربت و دلتنگی امانم را بریده بود. همین باعث می‌شد مرتب با پویا جر و بحث کنم. او صبح تا شب کار می‌کرد و من مجبور بودم خانه باشم، نه دوستی داشتم نه رفت و آمدی. به خاطر همین دچار افسردگی شده بودم. به پویا اصرار کردم به ایران برگردیم. او قبول نکرد. می‌گفت همه کار و زندگیش در کاناداست. در صورتی که در ایران یک آپارتمان مجلل داشت که خالی بود و هر وقت به ایران می‌آمد، ‌آنجا می‌ماند. هرچه به او اصرار کردم فایده‌ای نداشت برای همین از او خواستم مرا به ایران ببرد تا زندگیمان را از هم جدا کنیم.

حرف‌های زن جوان که تمام می‌شود، پویا می‌گوید: آقای قاضی، سحر از روز اول می‌دانست زندگی و کار من کاناداست و قبول کرد که همراه من باشد، اما او به محض رسیدن به آنجا بهانه‌گیری‌هایش را شروع کرد تا جایی که خسته شدم. من نمی‌توانم در ایران زندگی کنم، درست است که در اینجا خانه دارم، اما کارم آنجاست. حتی خانواده‌اش هم با من صحبت کردند که در ایران زندگی کنم اما واقعا نمی‌توانم. چند روزی به بهانه تعطیلات نوروز به ایران آمدیم تا شاید سحر از تصمیمش منصرف شود، اما او تحت هیچ شرایطی حاضر نیست همراه من به کانادا بیاید. می‌گوید یا زندگی در ایران یا طلاق. من هم طلاق را انتخاب کردم. چون حرف‌هایش غیرمنطقی است.

سحر حرف‌های همسرش را قطع می‌کند و می‌گوید: او پیش از ازدواج گفته بود که باید در آنجا زندگی کنیم، اما من واقعا تصور نمی‌کردم که زندگی در آنجا سخت و غیرقابل تحمل باشد. حالا هم حاضر نیستم به آنجا بروم و زندگی‌ام را تباه کنم. من در اینجا آرامش دارم همین که نزدیک خانواده‌ام هستم برایم کافی است. ای کاش پویا هم راضی می‌شد تا در ایران بماند، اما او اصرار به زندگی درکانادا دارد. آنجا مجبور است از صبح تا شب کار کند حتی یکشنبه‌ها که در خانه بود، مجبور بود درس بخواند و ما در آنجا تفریحی نداشتیم. با وجود این، اگر حاضر به زندگی در ایران نیست من طلاق می‌خواهم.

رئیس شعبه 268 دادگاه خانواده تهران در پایان جلسه،‌ وقتی اصرار آنها را برای جدایی دید حکم طلاق توافقی را صادر کرد و زن و شوهر جوان راهی محضرخانه شدند تا دومین طلاق را در شناسنامه خود ثبت کنند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها