شوهرم از مسافرت گریزان است
مریم: قبل از ازدواج دختر پر انرژی و با نشاطی بودم. همیشه دوست داشتم همسرم هم مثل خودم باشد. شوهرم یکی از اقوام دورمان است و به واسطه عروس عمهام با او آشنا شده و سپس با هم ازدواج کردیم. اما پس از یکماه متوجه شدم روحیات و علایق من با شوهرم زمین تا آسمان فرق میکند. احساس کمبود میکنم و این مساله به معضل بزرگی در زندگی من تبدیل شده است. او علاقهای به معاشرت با دیگران ندارد.
از تفریح و گشت و گذار گریزان است و حتی به دیدن خانوادهام هم نمیآید. دوسال از ازدواجمان گذشته اما در این مدت حتی یکبار هم با هم به مسافرت نرفتهایم. درمورد مهمانی هم همینطور است و وقتی به او میگویم به یک مهمانی رسمی دعوت شدهایم و لازم است تو هم آنجا باشی، درس و کار را بهانه میکند. منکه نمیتوانم به مهمانیهایی که دعوت میشوم، تنها بروم. دیگران مدام سوال پیچم میکنند که پس شوهرت کجاست؟ چرا او نمیآید؟ نکند با هم مشکل دارید؟ وقتی در خانه است یا سرش داخل روزنامه است یا پای تلویزیون نشسته و غر میزند چرا خانه کثیف است. چرا غذا شور است. من هیچجور برایش کم نگذاشتهام. نمیدانم چرا اینطور رفتار میکند. تازگیها از من به خاطر جزئیترین مشکلاتی که پیش میآید، ایراد میگیرد. میدانم که تمام زوجها تفاوتها و شباهتهایی با هم دارند؛ اما تنهایی آدم را دلمرده میکند.
زنم فقط به مهمانی رفتن فکر میکند
علیرضا: یک سال است با خانمیکه دوست خانوادگیمان است، عقد کردهام. اوایل به او علاقه زیادی داشتم اما با گذشت زمان متوجه شدم او چه اخلاقهایی دارد. مشکل اصلی من با همسرم این است که بشدت به مهمانی رفتن علاقه دارد و در خانه هر یک از اقوامشان که مهمانی باشد، او هم میرود. جالب اینکه هر موقع با او تماس میگیرم، اگر در مهمانی باشد جوابم را نمیدهد و وقتی میپرسم چرا اینکار را میکنی، میگوید خوشم نمیآید مردم فکر کنند من به خاطر هرچیزی به تو جواب پس میدهم.
آخر این چه منطقی است که او دارد. باورتان نمیشود از جمعه گذشته تا پنج روز متوالی یا مهمانی بود یا عروسی. برای من که شوهرش هستم و قرار است چند ماه دیگر سرخانه و زندگیمان برویم، وقت نمیگذارد و به نیازهایم توجهی نمیکند. چند شب پیش همراه او به یک مهمانی رفتیم. دیر وقت بود و از او خواستم تا به خانه برگردیم. اما او گفت هنوز سر شب است و همه هستند، ما کجا برویم؟ دیگر نتوانستم تحمل کنم و صدایم یکدفعه جلوی جمع بالا رفت و با داد و فریاد به او گفتم: دیگر بس است پس من کجای زندگی تو هستم؟ وقتی هم مهمانی هستی و زنگ میزنم جواب نمیدهی؟ جواب هم که میدهی یا میگویی کار دارم یا خوابم میآید. هر چند میدانم کار درستی نکردم که جلوی همه سرش فریاد کشیدم. بابت آن شب از او عذرخواهی کردم.
هرگاه ناراحت باشم و دلم بخواهد با او حرف بزنم، میگوید برو بخواب. حرف که میزنم میگوید چرا غر میزنی؟ هزار بار به او گفتم جلوی مادرت با من اینطوری حرف نزن. دوست ندارم دیگران بدانند من و تو چه مشکلاتی داریم. اما اصلا حواسش به من نیست. انگار نه انگار که شوهرش هستم. وقتی با هم بیرون میرویم خوشحال نیست. اما کافی است جایی مهمانی یا عروسی باشد آدم دیگری میشود.
سر در گم هستم و دارم روز به روز عصبیتر میشوم و نمیدانم با او چطور برخورد کنم که به سمتم بیاید و به من علاقهمند شود؟ فقط این را میدانم که اگر کاسه صبرم لبریز شود، همه چیز را تمام میکنم و از او جدا میشوم. تحمل رفتارهای او برایم ناممکن است.
راه درمان چیست؟
دکتر پرویز رزاقی/ روانشناس و مدرس دانشگاه در این باره میگوید: علت علاقه زیاد بعضی افراد به مسافرت یا مهمانی رفتن و مهمانی دادن به تیپ شخصیتی آنان برمیگردد. اینها اغلب افراد احساسی و برونگرا هستند، تعاملات اجتماعیشان با مردم بسیار زیاد است، هیجان پذیر هستند و هیجانات را درک میکنند و مردم و اجتماعات را دوست دارند.
گاهی اوقات علت این علاقه برمیگردد به محرومیتهایی که در گذشته نه چندان دور داشتهاند. برای مثال شش ماه است به مسافرت نرفته و همین موضوع باعث میشود به سفر رفتن یا مهمانی دادن علاقه فراوانی نشان دهند. افرادیکه در سفرها یا مهمانیهای متعدد با گروه فامیل یا دوستان حضور داشته و به آنان خوشگذشته است، طبیعی است که دوست دارند این تجربههای خوشایند را دوباره تکرار کنند.
گاهی اوقات برنامه ریزیهایی که دیگران برای سفر یا مهمانی انجام میدهند، انگیزهای در فرد ایجاد میکند تا او هم مقدماتش را فراهم کند. در این میان یک عده هم از سفر رفتن یا مهمانی رفتن یا مهمانی دادن گریزان هستند. علت هم باز برمیگردد به تیپ شخصیتی فرد. یعنی اخمو و عصبی است، سعی میکند در دنیای خودش سیرکند و به دیگران کاری ندارد، تنهایی را به حضور در جمع ترجیح میدهد، نقشهای اجتماعی ضعیفی در جامعه دارد، روابط بین فردی و تعاملاتش با دیگران بسیار ضعیف است و نمیتواند در جمع حضور پیدا کند. علت دیگر خستگی ناشی از مسافرت است. چون احساس میکنند اگر به مسافرت بروند، خسته میشوند و دلیل هم میآورند و میگویند که مثلا عید شلوغ است و مکان مناسبی برای استراحت گیر نمیآید. علت بعدی تجربههای تلخی است که افراد در مسافرتهای خود داشتهاند. برای مثال ماشین خراب شده یا تصادف کرده است، یا در طول سفر یا مهمانی با افراد خانوادهاش درگیری و تنش پیدا کرده است.
علت سوم، نگاه افراد منفی باف به بحث مسافرت یا مهمانی است. افرادیکه نگرش منفی دارند، با اینکه شرایط مساعدی برای مسافرت برایشان مهیا میشود، اما چون یکبار به مسافرت رفته و به آنها خوش نگذشته است، دیگر قید مسافرت را میزنند و ترجیح میدهند در خانه بمانند. هرچند مسافرت رفتن و مهمانی دادن یا رفتن لذتهای خاص خودش را دارد، اما اگر بیش از حد شود، مشکلاتی برای خود فرد و اعضای خانوادهاش در پی خواهد داشت. اولین مشکلیکه به وجود میآید، قطع شدن رابطه فرد با همسر و فرزند یا فرزندانش است، شخص حس خوبی ندارد و به همسرش میگوید که نمیتوانی خانوادهات یا دیگران را مدیریتکنی که به خانهات نیایند. زن یا شوهر یا دیگر اعضای خانواده از این مهمانیهای بیحساب و کتاب خسته میشوند.
هزینههایی را هم که مهمانی دادن یا سفر کردن زیاد به دوش فرد میگذارد، نباید فراموشکنیم. چرا که برای برگزاری یک مهمانی مرد یا زن باید از هزینهها و مخارج ضروری زندگیاش بزند تا مخارج مهمانیاش را تامین کند، از دستیابی به اهداف زندگیاش باز میماند، چون یا مدام در حال مسافرت است یا در حال مهمانی دادن و مهمانی رفتن. در هر صورت توصیه ما به خانوادهها این است و در دین هم داریم که بهتر است در هر چیزی و هر کاری حد اعتدال را رعایت کنند.
لیلا حسینزاده / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد