*از سال 82 که با «قدمگاه» در سینما دیده شدی تا الان روند رو به رشدی داشته ای. طبق نقشه جلو می روی؟
خدا را شکر. قبل از «قدمگاه» یک تجربه ناقص در «مزرعه پدری» و تجربه چند اجرا با آتیلا پسیانی وجود دارد. یعنی قبل از این که «قدمگاه» پیشنهاد شود یک سبقه چهار پنج ساله بازی در تئاتر حرفه ای داشتم. به نظر می آید مسیر خیلی فرساینده ای بوده ، چون اصولا این مدل خیلی دیربازده است و تو همواره کمین کرده ای تا وقتت برسد و بگویی :«خیلی خب؛ حالا من را ببینید.» در تاریخ سینمای ما نمونه زیادی سراغ داریم که زود به نتیجه رسیده اند ولی زمان ثابت کرده کسی که همان ابتدا روی عرش می رود الزاما آن بالا نمی ماند. سینما الک خیلی بزرگ است و اگر مواظب خودت نباشی همواره خطر افتادن تهدیدت می کند. هر سال هم که جلو می روم فکر می کنم به چه ابزراهایی مسلط شوم که در این دایره بمانم.
*پیش از «قدمگاه» با نمایش «سیاه ها» دیده شدی. بازیگران خوبی از دل این تئاتر بیرون آمدند.
محصول آن جا مهدی پاکدل ، خانم پناهی ها و دوست عزیر از رفته مان مجید بهرامی بود. محسن تنابنده دردروه ای کنارمان قرار داشت. آن موقع محسن کارت پایان خدمت نداشت و نتوانست در اجرای آلمان همراه مان باشد. دوره ای که به اجرای «سیاه ها» پیوستم ، خانم پناهی ها ، مهدی پاکدل ، نوید هدایت پور در گروه نبودند اما عاطفه تهرانی ، امید عباسی و نادر فلاح حضور داشتند. خروجی «سیاه ها» هم به خاطر متن ژان ژانه و هم حامد محمدطاهری به عنوان کارگردان خیلی خوب بود. محمدطاهری فن کتاب خواندن و نقد خواندن را به ما یاد داد. الان هم در اشتوتگارت فلسفه هنر درس می دهد و یک گروه کوچک تئاتر دارد ؛ او هم عاقبت خیر شد.
*اتفاقا با وجود این که سالن اجرا را خود گروه درست کرده بودند، خیلی ها به حسین پاکدل انتقاد می کردند که چرا «سیاه ها» این همه روی صحنه است.
«سیاه ها» بسیار مدیون حاج حسین پاکدل است. سالن هم یک انبار خیلی نمناک بود. ما وقتی از آلمان برگشتیم به خاطر این که یکی از بازیگران مان با بی انصافی تمام فرار کرد و پناهنده شد گروه نسبتا از هم پاشید. به دلیل سنگینی مدل تمرین «سیاه ها» که فیزیکال اکتینگ بود بعد از این که قطع شد همه علاوه بر آسیب های روحی آسیب های فیزیکی هم خوردیم... من هر چه دارم(اگر دارم) مال آن دوره است و سعی کرده ام حفظش کنم . چون می دانستم چه آموخته ام و این آموزه ها چگونه به دادم می رسد.
*قبل از این که به گروه اضافه شوی«سیاه ها» را دیده بودی؟
نه. اطلاعیه ورک شاپ حامد محمدطاهری را روی بورد دانشگاه زده بودند که گروه «نرگس سیاه» قرار است عضو جدید بگیرد. به نظرم این مهم ترین کاغذی بود که روی بورد دانشگاه هنر و معماری نصب شد.
*آتیلا پسیانی را کی دیدی؟
در آلمان. آتیلا «گنگ خواب دیده» را برای اجرا آورده بود که یک روز در خیابان شهر مولهایم همدیگر را دیدیم. آن جا آتیلا به من گفت تو بازیگر خوبی هستی و اگر دوست داشته باشی قرار است عضو گروهم بشوی. آن موقع خیلی باور نکردم؛ برای این که هیجان زده دیدن آتیلا پسیانی از نزدیک بودم . وقتی برگشتم ایران تماس گرفت و عضو «گروه بازی» شدم. نگاه آتیلا مدرن و تجربه گرا است برای همین خیلی ها تئاترهای او را دوست ندارند. اگر مخاطب شعار آتیلا که «تئاتر بازی بزرگ سالی های من است» را بداند، راحت تر با آن می تواند کنار بیاید. من خیلی از آتیلا یاد گرفته ام .
*خیابان درسرنوشتت خیلی موثر بوده. توی نشست مطبوعاتی«روباه» گفتی که دوستی ات با بهروزافخمی در خیابان ولیعصر شکل گرفت.
آقای کیارستمی در مستندی درباره جاده می گوید این ها خاطرات زنده بشری هستند. یک جاده می تواند کوچ اجباری یهودی ها درجنگ جهانی دوم باشد، یا در همین ایران سر پل ذهاب، پل بزرگ اهواز، جاده پاوه پر است از بلاهای بزرگی که موقع جنگ برای مردم رخ داده... نکته جالبی اشاره کردی، با دو آدم تاثیرگذار درزندگی ام در خیابان آشنا شدم. بویژه آتیلا که دوستی با او موهبت بزرگ زندگی ام است.
*آتیلا پسیانی به سینما معرفی ات کرد؟
بله. اول هم به «مزرعه پدری» معرفی شدم. نقش بزرگی هم داشتم ولی به خاطر بی رحمی های سینما نقش از من گرفته شد و فقط در یک پلان بازی کردم. آن موقع پیش خودم گفتم تئاتر خیلی جای انسانی تر و جذاب تری است و از سینما خوشم نیامد. بعد از این که آتیلا من را به دفتر آقای تخت کشیان برای «قدمگاه» معرفی کرد نظرم درباره سینما عوض شد.
*بازیگران« قدمگاه» با شک و شبهه فیلم را قبول کردند. می گفتند عسگرپور مدیر دولتی است که حالا بیکار شده و می خواهد فیلم بسازد. موضوع فیلم هم مذهبی بود و خیلی نگران بودند حاصل کار شعاری شود. آن موقع تو هم به این چیزها فکر می کردی ؟
من آقای عسگرپور را نمی شناختم و تازه در دل فیلم فهمیدم رئیس فارابی بوده. من می خواستم به سینما ورود کنم ولی نه به هر قیمتی. برای همین در دفتر تولید «قدمگاه» دیدم مناسبات انسانی برقرار است و آدم ها به حقوق همدیگر احترام می گذاشتند. آن سال ها با بچه های دیگر زیاد به دفاتر تولید می رفتیم ، فرم پر می کردیم و عکس می گذاشتیم . کارنامه کاری ام اما خالی بود و فقط می نوشتم دانشجوی تئاتر، چشم آبی ، قد بلند ، مو بلند و ... در دفتر «قدمگاه» این برخورد با من نشد که حالا فرم پر کن بعدا بهت زنگ می زنیم. جلسه اول آقای عسگرپور درباره نقش حرف زد و گفت نقشت اصلی است. واقعا قند توی دلم آب شد و توی پوست خودم نمی گنجیدم. با نهصد هزار تومان قرارداد بستم . یادم است یک روز آماده بودیم که برویم نطنز. مانفرد اسماعیلی (برنامه ریز قدمگاه) طوری برنامه ریزی کرده بود که من روزهای اول تنها باشم. زیر پل همت در خیابان ولی عصر با چمدان در دست ایستاده بودم. دیدم رضا کیانیان از آن طرف خیابان می آید. فکر می کردم اتفاقی دارد رد می شود چون نمی دانستم قرار است در فیلم بازی کند.
*در دفتر تست گریم نبود که متوجه همبازی هایت شوی.
نه چیزی نبود. من را ایزوله نگه داشته بودند. آقای عسگرپور سفارش کرده بود یک مرتبه بار حرفهای سینما را روی او نریزید. رضا کیانیان که آمد با هیجان جلو رفتم: «سلام آقای کیانیان ، خیلی خوشحالم شما را می بینم، من دانشجوی تئاترم، با آتیلا پسیانی تئاتر کار می کنم، الان هم قرار است نقش اصلی یک فیلم را بازی کنم...» رضا مکث کرد و دست داد و گفت: «بزودی همدیگر را می بینیم. من هم دارم می آیم نطنز.» اول نفهمیدم برای چی دارد می آید نطنز! وقتی سوار ماشین شدیم تازه آقای عسگرپور گفت رضا کیانیان هم هست، فرامرز صدیقی هست، علیرضا اوسیوند هم هست... خیلی هیجان داشتم و چه خوب که روزهای اول تنها بودم. روزی که رضا کیانیان آمد خیلی هیجان زده بودم. هیچ وقت یادم نمی رود، شلوار جین و تی شرت سفید پوشیده بود و از طاق بازارچه وارد فضای فیلمبرداری شد.
*موقعی که انتخاب شدی فکر می کردی فیلمی است که همه تجربه اول شان است؟ به بازیگران حرفه ای فکر نمی کردی؟
اصلا این سوال ها برایم مطرح نبود. فیلمنامه همه اش درباره رحمان بود و به من گفته بودند قرار است تو بازی کنی. من فقط این آدم را می دیدم ؛ آدم هایی که با رحمان ارتباط داشتند را نمیفهمیدم. طبیعی است که به خاطر خامی من از باب تحلیل فیلمنامه بوده ولی صادقانه بگویم، چه چیزی از این هیجان بالاتر برای یک دانشجوی تئاتر که قرار است نقش اصلی فیلمی را بازی کند که مباحث مذهبی و انسانی ارزشمند دارد. بعدا فهمیدم آقای عسگرپور هم 14 سال است فیلم نساخته و هیجانش مثل کسی است که می خواهد اولین فیلمش را بسازد. رد پای این دو حس و هیجان در فیلم دیده می شود برای همین «قدمگاه» هنوز تروتازه است و تاریخ مصرف ندارد. من با متر و معیارهایی مثل قد بلند، موی بلوند، چشم آبی و ... وارد سینما نشدم. بلکه نقشی بازی کردم که هزاران سال دور از وجوه زندگی خودم بود. من در پایتخت زندگی می کردم، با تئوری زندگی مدرن آشنا بودم، کتاب خوانده بودم ... ولی رحمان هیچ کدام از این تجربیات را نداشت و اصلا با من در تضاد بود.
*بعد از «قدمگاه» در «طبل بزرگ زیر پای چپ» یک نقش کاملا متضاد آن بازی کردی. این چطور اتفاق افتاد؟
«طبل بزرگ زیر پای چپ» یکی ازفیلم های خوب است که متاسفانه دیده نشده. برای این فیلم در جشن خانه سینما نامزد شدم که خب خیلی برایم جذاب بود. خیلی فیلم سختی بود؛ در گرمای شدید باید کار می کردیم. عقرب نیشم زد و در بیمارستان لقمان بستری شدم . چند روز با تب 39 درجه جلوی دوربین رفتم و ری اکشن ها را بازی کردم برای این که تارهای صوتی ام پاره شده بود و صدا نداشتم.
*کاظم معصومی «قدمگاه» را دیده بود که تو را برای «طبل بزرگ زیر پای چپ» انتخاب کرد؟
بله. خوشبختانه این فیلم هم بهترین فیلم کاظم معصومی است.
* خیلی صادقانه خاطراتت را از نحوه بازیگر شدن تعریف کردی. الان خیلی ها هستند که سعی می کنند گذشته شان را فراموش کنند ولی تو راحت حس ات را درباره ذوقی که از دیدن رضا کیانیان و آتیلا پسیانی داشتی بیان می کنی. این ویژگی از کجا می آید؟ آن هم از بازیگری که خیلی زود چهره شد، همه نقش ها را خوب بازی می کند و الان به اصطلاح او را روی دست می برند.
بزرگترین درس هایی که بازیگری دراین سال ها به من داده تعاریف تکنیکال نبوده. خیلی تعاریف ساده ای بوده؛ مثل صبوری کردن، باور، عشق داشتن، عشق دادن ... این مفاهیم به قدری در زندگی روزمره ما دستمالی شده اند که فکر می کنیم اگر یک بازیگر بخواهد درباره این چیزها حرف بزند دارد شکسته نفسی می کند و ... ولی باور کنیم که تحمل کردن دمای 53 درجه بالای صفر درفیلم «رستاخیز» نه تکنیک بازیگری است نه توان بدنی. فقط و فقط باور است که تو ذهنت را آرام کنی که من الان اینجا روی اسب هستم، در نقش یزید ابن معاویه، در فیلم احمدرضا درویش ، اینجا دما 53 درجه بالای صفر است و این من هستم که انتخاب شده ام تا این دما را تجربه کنم.
*و یک نقش خاص.
آن نقش بعد از باورهای انسانی می آید چون در درجه اول بابک حمیدیان در مواجهه با موقعیت دما و گریمی است که پنج ساعت طول می کشد. با عبا، عمامه، زره. و حتی اسبی که دمای بدنش بیشتر از دمای بدن انسان است. این موقعیت را براحتی نمی توان قبول کرد. اگر فکر می کنی من با کارم آدم صادقی هستم چون با زندگی ام هم صادقم. اگر تو می گویی بابک حمیدیان را روی دست می برند، بدنم به خاطر این مسولیت می لرزد. هرگز نمی توانم فراموش کنم زمانی که دانشجو بودم و روی سر در سینماها خسرو شکیبایی را می دیدم؛ فریبرز عرب نیا، بهرام رادان و ... فکر می کردم چه قدر این ها دنیای رویایی دارند. من می توانم این مسیر را طی کنم؟ الان بعد از 12 ، 13 سال از آن آرزوها عبور کرده ام.
*موقعی که به این رویا رسیدی، برایت چطور بود؟
شماها در این سال ها من را رصد کرده اید. هیچ وقت بچه های مطبوعات را حتی در اوج شلوغی بی پاسخ نگذاشته ام برای این که گذشته ام را فراموش نمی کنم. من به آن گذشته احترام می گذارم. اگر خودم را در موقعیتی قرار دهم که به آدم ها بگویم چقدر دانش و سواد داری که بخواهم با تو حرف بزنم، آغاز تباهی و مرگ تدریجی من است. روزی است که به خودم تاریخ مصرف زده ام. من بین دو فیلم اگر برای تزکیه درون خودم در سفر نباشم، باور کنید روزی شش کیلومتر درخانه پیاده روی می کنم. به اشیاء دست می کشم، گل ها را نوازش می کنم، برای شان موزیک پخش می کنم...
*بالاخره موقعیت بازیگری و قرار گرفتن روی سر در سینماها اغواگر است. به همکارانی که این طور فکر نمی کنند حق می دهی؟
اولا هر کسی فردی تربیت می شود در نتیجه هفت میلیارد آدم متفاوت داریم و همین جهان را زیبا می کند. اگر فکر می کنید من این تخت پادشاهی و کجاوه اکران را در اختیار دارم صادق باشیم هیجان انگیز است اما این ها ابتدایی ترین هیجان بازیگری است. اگر بعضی همکاران جور دیگر فکر می کنند ، من قضاوت شان نمی کنم. به نظرم در بازیگری مفاهیم ساده انسانی جاری است که مقدم از تکنیک هستند. درطول تاریخ بازیگران زیادی آمدند و رفتند. مهم است که از تو مثل خسرو شکیبایی یاد شود.
*با خسرو شکیبایی هیچ وقت نشد که همبازی شوی؟
نه متاسفانه. تا مرز همبازی شدن در سریال «به کجا چنین شتابان» رفتیم ولی اجل مهلت نداد. قرار بود نقشی که آقای رویگری بازی کردند، جناب شکیبایی بازی کنند. دوره ای بود که خیلی دوست نداشتم سریال بازی کنم و به خاطر ایشان قرارداد بستم. این نقشِ طولانی در کنار آقای شکیبایی خیلی برایم جذاب بود؛ قرار بود خیلی با هم چالش داشته باشیم ولی این موهبت بزرگ را از دست دادم. هر روز که جلوی دوربین می رفتم برایش فاتحه می خواندم و می گفتم عمو خسرو من به خاطر تو اینجا هستم کمکم کن بی آبرو نباشم. من قرار بود در فیلم «برف»بازی کنم اما همان ابتدا یک حادثه باعث شد نتوانم ادامه دهم و نقش به افشین هاشمی عزیز رسید. از شش متر ارتفاع سقوط کردم.
*خبرش منتشر نشد.
چون آدم پرهیاهویی نیستم کمتر کسی از این اتفاق باخبردار شد. سه تا مهره کمرم شکست ، تا مرز قطع نخاع گردنی رفتم ، 9 جای استخوان پایم شکست و به کما رفتم . حتی برای اجرای نمایش «خانه سربی» با آتل و بریس کمر روی صحنه رفتم ولی باز درباره آن مصاحبه نکردم. خودمان می دانیم اگر این اتفاق برای برخی بازیگرها رخ می داد همان شب تمام سایت ها و خبرگزاری ها و در بی بی سی و من و تو و صدای آمریکا درباره اش می نوشتند که آیا سینمای ایران جای امنی است؟ سینمای ایران پر خطر است... ولی من به دلیل حرمتی که برای سینمای ایران قائلم مصاحبه نکردم و نگذاشتم عکسی توسط خبرگزاری ها گرفته شود. وقتی سقوط کردم صدای طبیعت قطع شد. از تن خودم فاصله گرفتم و از بالا بدنم را می دیدم که دفرمه شده. این رویا نیست؛ دقیقا چیزی است که تجربه کردم. یادم است پیش خودم گفتم از مادرم خداحافظی نکردم؛ خیلی بی انصافی است. این طوری رفتن خیلی نامردی است. بلافاصله به تن خودم برگشتم و صداها را شنیدم.... می خواهم بگویم این حادثه و مشابه آن یادآوری می کند که چیزی برای از دست دادن نداریم و فرشته مرگ به ما خیلی نزدیک تر از رگ گردن است. اصلا مرگ را زندگی می کنیم.
*نگاه متعالی به بازیگری داری. توی محیطی که مفاهیم مد نظرت رنگ باخته اند اذیت نمی شوی؟
چرا. اذیت می شوم در نتیجه با روند تولید سریال «گذر از رنج ها» به مشکل می خورم. برای این که آدم صادقی هستم . بقیه آدم ها به مشکل خوردند اما سازش کردند و اعتراض شان هیج جا مکتوب نشده. من اهل سازش با زندگی هستم اما اگر در کار بی احترامی شود دوست دارم بگویم دارید به من بی احترامی می کنید. نمی توانم بگویم این را در آینده روی یک آدم دیگر تلافی می کنم. دوست دارم به همان آدم در لحظه بگویم. در کنار این چیزهایی دیگری هم هست. مثلا الان پنج – شش میلیون آدم فکر می کنند بابک حمیدان جای آن ها را تنگ کرده و حق شان را خورده! دوست دارم از هر تریبونی آن ها را مخاطب قرار دهم که این قدر هیجان زده نباشید. اول به خودتان و چیزی که دوست دارید به آن برسید احترام بگذارید؛ این قدر بیرونی اش نکنید تا بشود جزو جریان زندگی تان. من این حرف ها را به کرات در ورک شاپ هایم می گویم؛ مدام تجربیاتم را تعریف می کنم. می گویم سرمای پشت مهرآباد منهای 20 درجه است و ساعت پنج صبح باید لحظه حسی را بازی کنم. چون به مخاطب ربطی ندارد که من سرد یا گرمم است. او خروجی بصری من را می بینید. این جا است که تعیین می کنم در سرما راه بروم و دیالوگ بگویم یا المنت زیر پایم بگذارم؟ در شکل اول است که مخاطب حس تو را قبول می کند و به دلش می نشیند.
*مساله مالی کجای بازیگری است؟
من خانه ندارم و تازه بعد از دو سال ماشین خریدم. امسال با هومن سیدی، بهرام توکلی و بهروز افخمی دوستانه کار کردم. با رضا کاهانی توافق کردم و دستمزد نگرفتم تا «استراحت مطلق» اکران شود. در «شکاف» یک چهارم دستمزد مرسوم را گرفتم. می خواهم بگویم بحث مالی خیلی جذاب است ولی سال 93 در مجموع به اندازه فیلمی که قرار است سال جدید بازی کنم دستمزد نگرفتم.
*نکته مثبت همه نقش هایی که بازی کردی این است که در عین کوتاه بودن آن ها را دست کم نگرفتی . اندازه نقش واقعا برایت مهم نیست؟
خوشبختانه بچه های مطبوعات و منتقدان که در برج میلاد فیلم های جشنواره را با هم می دیدیم فهمیدند من امسال چکار کرده ام. فهمیدند به چه دلیل به این خرده نقش ها تن دادم. سال قبل به اندازه کافی با سیمرغ و جایزه منتقدان و فیلم «چ» و «هیس دخترها فریاد نمی کشند!» و «رستاخیز» دیده شدم و در سال جاری خواستم تنوع نقش ها را افزایش دهم. طول نقش ها خیلی اهمیت ندارند همان قدر که در «چ» می توانم توجه جلب کنم، دوست دارم به هومن سیدی یادآوری کنم تو هم نسل منی، بازیگر و کارگردان خوبی هستی و من با اشتیاق با تو همکاری می کنم. در سال جدید احتمالا به وجوه مالی بیشتر توجه کنم.
*به چیزی که در بازیگری مد نظرت بوده و فکر می کردی رسیده ای؟ شرایط بیرون می گوید بله ، درونت چه می گوید؟
با متر آرزوهایی که اواخر دهه هفتاد یعنی زمان دانشجویی داشتم ، بله رسیده ام. خدا را شکر حالم خوب است ، فیلم هایی خوبی بازی کرده ام. افق پیش رو خیلی روشن است اما بازیگری خیلی فراز و نشیب دارد و واقعا ترسناک است. بازیگری هزارتوی کشف نشده است. مسیری نیست که بگویم سیمرغ را گرفتم و دیگر چشم بسته پیش می روم.
*شماره قبل در پرونده اکران 93 مساله بحران جوانی در سینما را آنالیز کردیم. الان بازیگران مطرح کم کم پا به سن می گذارند و زیاد جایگزینی برای آن ها وجود ندارد. به نظرت دلیلش چیست؟
البته بازیگران خوبی مثل ساعد سهیلی، نوید محمد زاده، نگار جواهریان، امیر جدیدی، هانیه توسلی و ... داریم. یک بخشی از ماجرا به تعاریفی برمی گردد که برخی همکاران از سینما و تلویزیون بیان کرده اند. این قدر معانی باشکوه سینما و تلویزیون را در کف آوردند و شکل ابتذالش را نشان دادند که تعاریف از تئوری های عمیق در سطح چیزهای معمولی قرار گرفت. هیچ کس نمی گوید من می خواهم یک شبه جراح مغز شوم ولی برای بازیگری فکر می کنند نه درسی لازم است و نه ریاضت. در حالی که سینما همچنان مرد راه می خواهد، صداقت و ریاضت لازم دارد و در همه جای دنیا جزو مشاغل سخت است. پس اگر می گوییم پنج میلیون آدم منتظرند ببینند کی نوبت شان می شود ، برای اکثرشان قرار نیست اتفاقی بیفتد. پنچاه، شصت نفر گلچین می شوند و فقط یکی شان می شود نوید محمد زاده.
*این برای سینما خطر نیست؟
الان نمی توانم قضاوت کنم . تله فیلم ها و سریال ها یک سری آدم معرفی می کنند، قدم شان روی چشم اما قرار نیست بمانند. کسانی می مانند که رنج راه کشیده اند .
*وقتی «رستاخیز» را دیدم گفتم کاش بابک حمیدیان ابن زیاد را بازی نمی کرد. الان راضی هستی؟
من اول ابن زیاد را بازی کردم. بعد که برای احوال پرسی های مرسوم به دفتر آقای درویش رفتم نمی دانستم یزید را هم بازی کنم.
*آقای درویش می دانست؟
نه او هم نمی دانست. اصلا یکی از بازیگران خوب کشورمان برای نقش یزید قرارداد بسته بود. بعد از مدتی آقای درویش گفت فلانی که برای نقش یزید قرارداد بسته بازیگر بسیار خوبی است ، مردم هم دوستش دارند ولی نمی تواند در ادامه راه همراه مان باشد و بابک حمیدیان این نقش را بازی می کند.
*شوک شدی؟
بله علی قائم مقامی مدیر تولید فیلم می گوید آن لحظه تمام حس ها در صورتت آمد؛ خشم ، بهت، خوشحالی و غم ...
*نه این که ابن زیاد را بد بازی کرده باشی، یزید را این قدر خوب بازی کردی که به عنوان شاه نقش فیلم کفایت می کند. ضمن این که فرهاد اصلانی در «مختار» هم خیلی خوب این یزید را بازی کرده بود و از این قیاس گریزی نیست.
از زمانی که نقش ابن زیاد پیشنهاد شد من خودم را از دیدن بازی خوب فرهاد اصلانی محروم کردم. بعد از فیلم چند نفری پرسیدند به نظرت فرهاد اصلانی ابن زیاد را بهتر بازی کرده یا تو؟ گفتم این دو را نباید با هم مقایسه کرد چون فرهاد در طول سریال فرصت داشته با آرامش آن را گسترش دهد ولی من این فرصت را نداشتم و باید در یک زمان فشرده بازی اش می کردم . من هم به بازی فرهاد عشق می ورزم و هم به وجوه بازی خودم احترام می گذارم. ابن زیاد از روی کاراکتر یک مگس طراحی شده. مگس همیشه بی تاب است و همیشه عجله دارد ولی در عین حال حواسش به همه چیز هست. می خواهم بگویم برای این کاراکتر برنامه مشخص داشتیم .
*یک رکورد دیگر هم داری. سال گذشته همزمان با سه نقش متناقض در جشنواره حضور داشتی.
بله خاطرم نمی آید هیچ بازیگری در سینمای ایران همزمان برای نقش یک شهید و دو نقش از منفورترین شخصیت ها پیش شیعه در جشنواره فجر قضاوت شده باشد. این خیلی برای من بازیگر جذاب است.
*همزمان در فیلم هایی از کارگردان هایی با تفکرات مختلف و گاه متضاد بازی میکنی. کلا منعطف هستی؟
شاید اسمش انعطاف باشد ولی من برای کار کردن یک سری خط قرمز دارم. یعنی می دانم تا آخر عمر با آن ها کار نخواهم کرد. و آن ها نیز من را انتخاب نمی کنند. این که هنوز دوست دارم هم با ابراهیم حاتمی کیا همکاری کنم هم رضا کاهانی به خاطر این است که جهان نقش هایی که این آدم ها می افرینند اهمیت دارد. ایدئولوژی شان درجه سوم چهارم است.
(ویژه نامه نوروزی همشهری جوان)