در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
ـ بابا جون بذار بیام؛ درسامو نوشتم.
ـ دخترگلم میگم زود بر میگردم، خب اگه مشق نداری کارتون نگاه کن.
ـ بابا؛ منم میخوام بیام، قول میدم اذیت نکنم و هیچی نخوام.
بابا که اصرار زیاد نسترن را دید قبول کرد که او را با خودش ببرد.
توی راه تا رسیدن به مغازه نسترن در حالی که دست بابا را گرفته بود مدام با او حرف میزد و درباره موضوعهای مختلف از او سوال میکرد و بابا هم با مهربانی و لبخند سعی میکرد که جوابش را بدهد. مغازه خیلی دور نبود و زود رسیدند و کارشان را انجام دادند و به طرف خانه برگشتند و البته این بار ماجرا کمی فرق داشت. بابا برای نسترن یک بسته پاستیل خریده بود و او یکییکی در حال خوردن آنها بود و هرکدام را که میخورد به بابا میگفت: «باباجون خوشمزهاس یه دونه نمیخوری!؟».
نسترن اینقدر از خوراکیاش تعریف کرد که بابا هم هوس کرد یک دانه بخورد و او هم پس از جستجوی کامل داخل بسته یکی را انتخاب کرد و به بابا داد و هر دو با خنده مشغول خوردن شدند. در همین موقع نسترن چشمش افتاد به پیرمردی که از روبهرویشان میآمد و تمام حواسش به چیزی بود که در دستانش داشت. کمی که جلوتر آمد نسترن متوجه شد که پیرمرد با دقت فراوان در حال شمردن مقداری پول است. پیرمرد نزدیک و نزدیکتر شد و بدون اینکه به آنها نگاه کند از کنارشان گذشت. او که رفت دوباره نسترن از توی بسته یک پاستیل در آورد تا به بابا بدهد، اما دستهایشان به هم خورد و روی زمین افتاد. هر دو خندیدند و نسترن بیاختیار پایین را نگاه کرد تا ببیند پاستیل کجا افتاده که دید یک اسکناس 10 هزار تومانی روی زمین است. خیلی تعجب کرد و بلافاصله از خودش پرسید که این پول مال چه کسی است؟ یک دفعه به یاد پیرمرد افتاد و فوری برگشت و به پشت سرش نگاه کرد و دید فقط چند قدمی با آنها فاصله دارد. برای همین بابا را صدا زد و از او خواست تا روی زمین را نگاه کند، اما بابا که منظور نسترن را متوجه نمیشد با بیتفاوتی گفت: ولش کن نسترن جان، اون دیگه کثیف شده یکی دیگه بده بخورم!
نسترن که احساس میکرد ممکن است دیر بشود دوباره گفت: بابا پاستیلو نمیگم که، اونو نگاه کن.
ـ چی رونگاه کنم.
ـ ببین پول افتاده رو زمین، مال اون آقاس.
بابا وقتی اسکناس را دید پرسید: از کجا میدونی مال اونه.
ـ آخه داشت پول میشمرد، فکر کنم از دستش افتاده؛ بابا زود باش صداش بزن الان میره.
بابا که دید نسترن خیلی هیجان دارد از او خواست که آرام باشد و بعد با صدای بلند پیر مرد را صدا زد: آقای محترم؛ حاج آقا...
رضا بهنام
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم