در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
مجید از نوشهر: باز یه جمله تکراری... ولی باید گفت. ما تا کی میخوایم مردهپرست باشیم؟ مرتضی پاشایی هم رفت و خیلی از همکاراش که سایهش رو با تیر میزدن حالا... راستی اینهمه جمعیت که واسهش اشک ریختن واقعاً طرفدارای واقعیشن؟ چند درصدشون آلبومش رو اورجینال خریدن؟ وجدان هم چیز خوبیه. قدر هنرمندان محبوبتون رو بدونید تا دیر نشده.
ژیژی از کرج: میخوام رو دیوار اتاق، ساعت همهش خواب بمونه، خورشید خانوم از پشت کوه، بیرون نیاد، بمونه خونه. میخوام همیشه شب باشه، سکوت ازم جدا نشه. سیاه باشه روز و شبم، تاریکی دربدر نشه. من از تموم لحظهها، فقط شبا رو دوست دارم. سکوت که آواز میخونه، غم میره از دوروبرم.
ستاره قطبی: اینقدر حرفهایم را با سکوت تأکید کردی که از هر صدای کوچکی مثل مردۀ تازه از گور سردرآورده میشوم. آخر گناه من چه بود که اینگونه هر نگاه سردت شکنجهام میدهد؟ نمیخواهم دیگر باشی.
هستی 93: به هر قیمتی نخندیم، به هر قیمتی خود رو ثابت نکنیم، چون گاهی اوقات نمیدونیم با این کار قیمت خودمون رو پایین میاریم.
رود خروشان از استوا: [...]میخواستم یک قطره یاس شوم روی برگی که برایت مینویسم. میخواستم دلم برایت بگوید، قلبم ضربانش را بنویسد، آوازم اشتیاقش را تحریر کند. دلم میخواست روحم را برایت دوقبضه کنم. عشق ترجمۀ زخم است.
آزاد: به نظرم آدما هم نقاط قوت دارن، هم نقاط ضعف. اینکه گفتم [...] خودخواهه نقطه ضعفش بود و اینکه گفتم قلمش خوبه نقطه قوتش. من نسبت شخصیتی ندادم. فقط ازش انتقاد کردم. از شخصیتش انتقاد کردم ولی تو که همیشه درس اخلاق میدی تو نوشتههات، تا حالا ندیده بودم اینقدر جدی و محکم جواب یه نفر رو بدی؛ اونم شاید به خاطر یک قضاوت عجولانه.
من چیکارهم که درس اخلاق بدم عسل ماااادر؟! اما وقتی میگی کسی خودخواهه، (همونطور که خودت هم اشاره کردی) داری از صفات شخصیتی اون شخص صحبت میکنی (یا به قول خودت: از شخصیتش انتقاد کردی). گمونم باید یادمون باشه: شخصیت هر کسی به خودش مربوطه؛ ما فقط میتونیم اگه از شخصیت کسی خوشمون نمیاد، ازش دوری کنیم؛ و بالعکس.
فف 63 از اصفهان: [...]سال گذشته یک روز سر جلسه امتحانی، که بنده چون عقاب اخمدرهمکشیده و دستبهسینه نظارهگر نگاههای مظلومانۀ دانشچیان (همان دانشجویان سابق) بومی، ناگهان معطوف به دانشجویی حدوداً هفتاد ساله شدمی که با خود و آستین و جیب کت خود درگیر و حجم برگههای همراه از کنترل وی خارج شده بودی. ایشان با جدیت و بشدت به کار خود مشغول و بیاعتنا به اطراف بودی و همچنان برگهها بود در اندازههای بزرگ و بنده دو چشم عقابیام چهارتا شده بودی که «این دیگر کیست؟» و با این فکر که چه بگویم به ایشان که جای پدربزرگ همۀ ماست، به سمت ایشان در حرکت شدم. به بالای صندلی مربوطه که رسیدمی عنوان امتحان، بنده را میخکوب و از کردۀ خود پشیمان نمود: درس «تنظیم خانواده و جمعیت»! اگر چشم بصیرت میداشتید شاخهای گوزنگون برآمده بر سر اینجانب که از پنجرههای سالن به بیرون زده، بلبلان بر آن آوازخوانی میکردند را مشاهده مینمودید. به قول بزرگی، انگشت تعجب در دهان تحیر که «در این هفتاد سال چه میکردی که دست به دامان این اوراق مبارک شدهای». بهملایمت در افق محو گشتمی.
جوجه اردک زشت از قائمشهر: بوی باران، بوی خاک، بوی زندگی... چقدر لذتبخش است بوی نم زمین و رویش گیاه و تازهشدن و سرزندگی زمین. ای کاش زندگیها هم در این زمانه مثل زمین سرزنده بودند.
پاییز هر سال: نمیدانم چرا کاسۀ صبرم لبریز نمیشود. هنوز هم منتظرم بیایی! انگار اصلاً کاسهای در کار نیست! به گمانم کاسهای زیر نیمکاسه باشد.
شبهای برفی: سکوت میکنم از شکستگی استخوانهایم، از ترک برداشتن پاهایم و از سفیدهای سیاه موهایم. چقدر گمشده در گذشتهام بودند که هنوز دارم سکوت میکنم. من دارم ترک برمیدارم. این قلبم پر از آتشهای سوزان است و باز هم سکوت میکنم. این سکوتم یه سکوت سرد شده که شکسته شدن مرا به باد سپرده. بگو از من. بگو از من. بنویس که گمشدۀ یک رؤیا هستم. من گمشدهها را مییابم در حالی که خودم گمشدۀ یک سکوت سرد و بیرنگم.
بهروز، بچه گیلان: اکثر ما آدما نتونستیم خوشبختی رو تو زندگیمون تشخیص بدیم چون انتظار چیز دیگری را داریم. چیزی بزرگتر و چشمگیرتر. فکر میکنیم خوشبختی یعنی اینکه همهش تو دید دیگران باشیم.
امید پیران از زاهدان: سالها خواسته بودم ز خدا همچو تو را/ تا که چشمان مرا سوی تو چرخاند خدا/ ماهها منتظرت ماند نگاهم به شما/ تا که آذر شد و چشمان تو هم دید مرا.
قدر مطلق تهرون: تو میروی و من میمانم و شلیک پیدرپی خاطرات به مغز دررفتهام! و دردی که از چشمهایم بیرون میریزد. آری، نبودنت درد دارد و تنها درمان این درد نگاه توست.
زادمحمد از رشت: نمیدونم چی میخوان فاصلهها؟ انگار لذت میبرن دوری میشه بین ماها. فاصلهها اصلاً عشق ندارند که بدونند چی میگذره واسه ما. نمیدونم چرا همهش یه اما داره؟ عشق رو میگم. لیلی و مجنون همهش معما داره. اصلاً ولش کن. کار تازهای نیست از فاصلهها. قرنهاست که افتاده به جان ماها.
زهرا، تنهای تنها: دلتنگیهایم را دوباره برایت بهانه میکنم تا بازگردی، تا قدمهایت را به فرداها نسپاری، تا بدانی جایگاه عشق خیلی بالاتر از این است که در کلاممان جاری باشد.
بدون نام: میخواستم ببینم چطوری میشه برای صفحه خانه بروبچهها مطلب فرستاد؟
قانونهای صفحه رو با دقت بخون، همین طوری که این پیام رو فرستادی، بفرست بیاد ببینم چند بدون نامه حلاجی!
دوستدار همه ا کاشو: هر چی خواستم چیزی نگم، نتونستم. آخه ای همه ا کل ایران اس میفرستن به بچا و خوانندا چاردیواری، به همشهریا خودم میگم، طبق آمار مسیکه مه فقط ا کاشو اس میدم! کجان ای بچا کاشو؟ یه حرفی یه چیزی بگیم مانم هستیم.
مهران از تهران: میدانم که چنین نیست زندگی. این جوشش مداوم و عصیانگری که هست، که چنین نبوده عشق. این خامی مزاحم و ویرانگری به دست، نمیدانم... باید کدام واژه به تفسیر بشکند؟
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه