گرچه همیشه از فوتبال به عنوان یک بازی گروهی یاد میکنند و جز این هم نیست، اما همواره تکستارههایی هم بروز و ظهور میکنند که با تکیه بر تواناییهای خود قادرند یکتنه نسخه تیمهای حریف را بپیچند. مارادونا، ستاره پیشین فوتبال آرژانتین یکی از همان اعجوبهها بود که این قدرت را داشت تا بدون کمک ویژه همبازیانش هم اراده کند و همه بازیکنان روبهرویش را از پیش رو بردارد و شادی وصفناشدنی را برای هوادارانش به ارمغان آورد.
گرچه او سابقه بازی در تیمهای مطرحی چون بارسلونا و بوکاجونیورز را هم دارد، اما بیشتر به دلیل حضوری طولانیمدت و درخشان در تیمهای ناپولی ایتالیا، آرژانتینوس جونیورز و مقطعی هم سویای اسپانیا شهره است. مارادونا با درخشش خیرهکنندهاش ستاره و قهرمان تیمهای بیستاره و بیقهرمان بود؛ تیمهایی که نتوانستند چه قبل و چه بعد از او مثل زمان برخورداری از نعمت مارادونا حرفی برای گفتن داشته باشند و درصدر اخبار قرار بگیرند.
گالیله در نمایشنامه معروف برتولت برشت در ادامه سخن آندرهآ که بیان میکند: بدبخت ملتی که قهرمان ندارد، میگوید: بدبخت ملتی که نیاز به قهرمان دارد. بااینکه سخن این دانشمند در شرایطی که او ناجوانمردانه در دادگاه تفتیش عقاید مورد عتاب متعصبان و کژاندیشان قرار گرفت، موجه است و از جهاتی مثبت قابل تاویل به نظر میرسد، اما میتوان از جنبهای دیگر با سخن آندرهآ هم موافق بود.
اگر دنباله کلام او را بگیریم و به قهرمان و اسطورهای چون مارادونا برسیم، باید بگوییم که تیم و ملتی که بزرگی چون او را داشت، خوشبخت بود و در ابرها سیر میکرد. مارادونا قهرمان مردمی بود که بیشتر آنها وضع فرهنگی، اجتماعی و مالی نابسامانی داشتند و تنها دلخوشیشان هنرنماییهای فوتبالیست محبوبشان بود. چیزی شبیه کاری که جمشید هاشمپور خودمان در دهه 60 سینمای ایران انجام میداد؛ جمشید آریای سابق با آن قامت رشید و بدن ورزیده و حرکات محیرالعقول هم مثل مارادونا دخل هرچه آدم بد و خلافکار را میآورد و جوانان سختی کشیده و آرزومند دهه 60 را به آرزوهای دلخوشکنک کوچکشان میرساند.او در سالهایی که سینمای ایران آگاهانه یا ناآگاهانه مجالی به بروز و درخشش ستارهها و قهرمانها نمیداد، موفق شد شمایلی ماندگار از خود بسازد و قهرمان سینمای بیقهرمان ما شود. هاشمپور در دهههای 60 و 70 به تنهایی قادر بود حتی در فیلمی که واقعا عناصر اولیه و قابل اعتنایی همچون یک فیلمنامه درست و درمان و کارگردان و گروه اجرایی درجه یکی هم نداشت، خودی نشان دهد و برای سازندگان فیلم موفقیت مالی کسب کند.
کلیشه فرود قهرمانانه او از هلیکوپتر روی تریلی 18 چرخ قاچاقچیان حکم دریبلها و حرکات انفرادی مارادونا را داشت و تارومار بدکاران و قاچاقچیها هم به مثابه گلهای تماشایی ستاره فوتبال آرژانتین بود. یادم نمیرود که وقتی هاشمپور در آن سکانس مبارزه «پرواز از اردوگاه» و همه صحنههای نبردش دشمنانش را ناکار میکرد، تماشاگران جوری با حرارت تشویق میکردند که انگار ستارهای چون مارادونا دروازه حریف را باز کرده است.
سال 93 است و هاشمپور دیگر آن ستاره جوان و همهفن حریف گذشته نیست؛ فیلمها نیز دیگر نشانی از آن معجونهای دستساز قدیمی ندارند که هاشمپور را یکتنه و بیپشتوانه به جلو هل میدادند تا فاتح گیشهها باشد.
این بازیگر بااخلاق و سالم سینمای ایران از جایی به بعد بدرستی پی برد که برای بقا باید تغییر رویکرد دهد و در نقشهای متفاوتتری بازی کند. خوشبختانه او آن قدر استعداد داشت که در نقشهای مختلف و فیلمهایی که علاوه بر حضور او محاسن دیگری هم داشت جنبههای دیگری از هنرش را نشان دهد.
او امسال با دو فیلم در جشنواره فجر حضور خواهد داشت؛ یکی «هاری» که پس از مدتها یادآور حضورهای دهه شصتی هاشمپور خواهد بود و نقش بدمن قصه را بازی میکند و یکی هم فیلم «من دیهگو مارادونا هستم» به کارگردانی بهرام توکلی که فیلمهای خوبی چون «اینجا بدون من» و «پرسه در مه» را در کارنامه دارد.
همکاری این بازیگر پیشکسوت و کهنهکار با فیلمساز بادانش و جوانی چون توکلی، نشان از انعطافپذیری و درایت هاشمپور دارد. بازی در کنار همبازیهای خوبی چون گلاب آدینه، ویشکا آسایش و هومن سیدی حتما باعث پاس گلهای دیدنی آنها به گلزن قهاری چون هاشم پور خواهد شد. فقط کافی است این بازیگر بزرگ و دوستداشتنی جاگیری درستی داشته باشد تا نقش ماندگار دیگری به کارنامهاش بیفزاید. آخر، او جمشید هاشمپور است.
علی رستگار / گروه فرهنگ و هنر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
حمیدرضا حسینی معتقد است تاریخ بهارستان بازتابی از فراز و فرود سیاست و فرهنگ ایران در ۲ سده اخیر بوده است
آلبرت بغزیان، اقتصاددان در گفتوگو با «جامجمآنلاین» مطرح کرد؛