جام جم سرا به نقل از ایران: قاب را داد دست کسی که پذیرفته بود نقش شاگرد را بازی کند و خیلی جدی دوباره سرگرم کار خودش شد. کمی آن طرفتر یک قاب دیگر را هم جدا کرد. بعد زل زد به یک آگهی چای که روی در ورودی بود، جلو رفت و مثل یک تردست ماهر طلق آگهی را بیرون کشید و لوله کرد: «بگیر طعم خوبی نداره همهاش مواد افزودنیه».
مثل مکانیکی که پیچ و مهرهای را بر گوشه لبها گرفته باشد، نگاهی به کف قطار انداخت و در یک لحظه، کلیدی در دستش ظاهر شد. چمباتمبه زد، یکی دو بار کلیدش را تکان داد و تکهای از کف قطار را جدا کرد. صدای ریل پیچید توی واگن. یکی از دوستانش داد زد: «آقا جلوی اینو بگیرین الان قطارو اوراق میکنه.»
مسافری دل و جرأت به خرج داد و گفت: «برادر محترم کر شدیم بذار سرجاش»
همه خندیدند.
- این موریانه برادر محترمه؟ اسمش موریانهاس بیعقل و بیآزاره ولی لاکردار عین موریانه به هرچی بزنه هضمش میکنه.
- آقای موریانه خواهش میکنم بذار سرجاش پرده گوشمون پاره شد.
- ای بابا مردم اعصاب ندارن ها... این دو تا قاب رو جا بزن ببینم، اون در چشه؟
رفت سراغ در انتهای واگن، چند بار دستگیره را بالا و پائین کرد. قفل بود. تکه سیمی از جیبش درآورد و مثل کلید کرد توی قفل در، دو سه بار این طرف و آن طرف چرخاند و در باز شد. صدای سایش کر کننده چرخ روی ریل دوباره واگن را پر کرد. در را نیمه باز گذاشت و رو به مسافران گفت: «هر کی اعصاب نداره میتونه از این در پیاده بشه».
یکی از بچهمحلهایش گفت: «بچهها جون مادرتون جلوشو بگیرین، تا ایستگاه بعدی کل قطار میشه یک مشت پیچ و مهره... عباس بگیرش، رفت سراغ لولاها، الان درو از جا درمیاره.»
بعد رو به مسافران گفت: «ببخشید موریانهاس دیگه، عین آفت میمونه، ولش کنی یک ساعت دیگه یه فرغون پیچ جای قطار تحویل میده... بچهها رفت سراغ میلهها جلوشو بگیرین.»
مسافران مات و مبهوت نگاهش میکردند. این دیگر از کدام سیاره پائین افتاده بود. دست به هر چیزی میزد در چشم به هم زدنی اوراق میشد. دستها را به کمر میزد و لحظهای جای پیچها و اتصالات را وارسی میکرد و مثل ساعت سازی که میداند چطور چرخدندهای را بردارد با یک تق وسیله را اوراق میکرد. داشت جعبه چکش اضطراری را وارسی میکرد که قطار ایستاد. یکی از دوستانش جلو آمد و پس گردنی محکمی زد پس کلهاش:
«بیا بریم بیرون بابا جون، بیا بریم، آبرو و حیثیت برامون نذاشتی... ولش کن این لاکردارو، رسیدیم... خوبه که تو استخدام ایران خودرو نشدی، به جای ماشین، گاری گاری پیچ و مهره میدادی دست مردم. ول کن این میله رو، اون بالا هم یه چیزایی پیدا میشه اوراق کنی.»
توی ایستگاه از در قطار بیرون رفتند و جماعتی را هاج و واج پشت سرشان در قطار جا گذاشتند! (محمد مطلق)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد